معنی رشیق - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با رشیق
رشیق
- رشیق
- خوش قد و قامت، خوش اندام، زیبا و ظریف، لفظ یا خط زیبا و ظریف
فرهنگ فارسی عمید
رشیق
- رشیق
- نام جد ابوعبدالله بن رشیق، فقیه مالکی متأخر. (منتهی الارب)
زاهدی است مصری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رشیق
- رشیق
- رجل رشیق، مرد نیکو و باریک قد. ج، رَشَق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مرد نیکو و باریک قد. ج، رَشَق. (آنندراج). نیکوقد. سروبالا. خوش قد و بالا. کشیده بالا. خوش قد و قامت. خوش قد. (یادداشت مؤلف). کشیده بالا. (مهذب الاسماء). خوش هیکل. خوش اندام. زیبا. (فرهنگ فارسی معین) : قدرشیق، قد نیکو و باریک. ج، رِشاق. (ناظم الاطباء).
- رشیق القد، بَرومند و نیکوقامت. (یادداشت مؤلف).
، کلام ظریف منسجم. (یادداشت مؤلف). کلام ظریف منسجم، اسم است از رشاقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رشید
- رشید
- دارای قامت بلند و متناسب، شجاع، دلیر، هدایت شده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
رحیق
- رحیق
- می ناب، بوی خوش، نژاد ناب، مشک ناب، شیره گل خالص ناب بی غش، می خالص شراب بیغش باده ناب
فرهنگ لغت هوشیار