هر وسیله ای که مطلب یا خبری را به اطلاع مردم می رساند مانند رادیو، تلویزیون و روزنامه حسرت، افسوس، اندوه، برای مثال تو پنجاه سال از پس عمر ایشان / فسانه شنودی و خوردی رسانه (ناصرخسرو - ۴۱)
هر وسیله ای که مطلب یا خبری را به اطلاع مردم می رساند مانند رادیو، تلویزیون و روزنامه حسرت، افسوس، اندوه، برای مِثال تو پنجاه سال از پس عمر ایشان / فسانه شنودی و خوردی رسانه (ناصرخسرو - ۴۱)
در ابن البیطار چ مصر ج 1 ص 159 در شرح کلمه جثجاث آمده: ’و هی علی طریق الطرانه’ و لکلرک در ترجمه ابن البیطار ج 1 ص 347 این نام را ’طارنه’ یاد کرده است. رجوع به طارنه شود
در ابن البیطار چ مصر ج 1 ص 159 در شرح کلمه جثجاث آمده: ’و هی علی طریق الطرانه’ و لکلرک در ترجمه ابن البیطار ج 1 ص 347 این نام را ’طارنه’ یاد کرده است. رجوع به طارنه شود
بطانه. آستر جامه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (جهانگیری). آستر جامه و جز آن. (منتهی الارب). آستر قبا و غیره. (غیاث). آستر چیزی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 27). آستر. (فرهنگ نظام). آستر. زیره. مقابل ظهاره ابره. رویه. (یادداشت مؤلف). ج، بطانات. (جهانگیری) : و اگر (اماس) اندر غشا باشد که زندرون سینه بدان پوشیده است و سینه را همچون بطانه است یعنی آستری، آنرا برسام گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زانسان که روز مجلس در خلعتی که بخشد ز اطلس بطانه سازد پروانۀ نوالش. خاقانی. بطانۀ نیلگون از اجزاء غبار بر ظهارۀ کحلی فلک دوختند. (ترجمه تاریخ یمینی). گردد آنگه فکر نقش نامها این بطانه روی کار جامها. (مثنوی). ارغوانی روی اوبطانه اش گلگون بود گر بیابندش بجامه خانه قاری دوید. نظام قاری (ص 117).
بطانه. آستر جامه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (جهانگیری). آستر جامه و جز آن. (منتهی الارب). آستر قبا و غیره. (غیاث). آستر چیزی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 27). آستر. (فرهنگ نظام). آستر. زیره. مقابل ظِهارَه ابره. رویه. (یادداشت مؤلف). ج، بطانات. (جهانگیری) : و اگر (اماس) اندر غشا باشد که زندرون سینه بدان پوشیده است و سینه را همچون بطانه است یعنی آستری، آنرا برسام گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زانسان که روز مجلس در خلعتی که بخشد ز اطلس بطانه سازد پروانۀ نوالش. خاقانی. بطانۀ نیلگون از اجزاء غبار بر ظهارۀ کحلی فلک دوختند. (ترجمه تاریخ یمینی). گردد آنگه فکر نقش نامها این بطانه روی کار جامها. (مثنوی). ارغوانی روی اوبطانه اش گلگون بود گر بیابندش بجامه خانه قاری دوید. نظام قاری (ص 117).
شهری است به جزیره صقلیّه (سیسیل) که گروهی از شهداء تابعین در حدود سی تن در مقبرۀ شرقی آن به خاک رفته اند. و بین قطانه و قصریانه در مشرق جزیره قبر اسد بن حارث صاحب اسدیات در فقه است. وی از بزرگان نویسندگان به شمار آید. (معجم البلدان)
شهری است به جزیره صقلیّه (سیسیل) که گروهی از شهداء تابعین در حدود سی تن در مقبرۀ شرقی آن به خاک رفته اند. و بین قطانه و قصریانه در مشرق جزیره قبر اسد بن حارث صاحب اسدیات در فقه است. وی از بزرگان نویسندگان به شمار آید. (معجم البلدان)
حسرت و افسوس و تأسف. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (از برهان). افسوس و تحسر و حسرت. (از شعوری ج 2 ص 10). حسرت و افسوس. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری). اندوه و غم. تحسر. (یادداشت مؤلف) : پدرت و برادرت و فرزند و مادر شدستند ناچیز و گشته فسانه تو پنجاه سال از پس مرگ ایشان فسانه شنیدی و خوردی رسانه. ناصرخسرو. ای رس بجزاز بهر تو نگردد این خانه رنگین پررسانه. ناصرخسرو. ، ناله و زاری. (ناظم الاطباء) وسیلۀ رساندن. - رسانه های گروهی، وسایل ارتباط جمعی مانند رادیو و تلویزیون و مطبوعات
حسرت و افسوس و تأسف. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (از برهان). افسوس و تحسر و حسرت. (از شعوری ج 2 ص 10). حسرت و افسوس. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری). اندوه و غم. تحسر. (یادداشت مؤلف) : پدرت و برادرت و فرزند و مادر شدستند ناچیز و گشته فسانه تو پنجاه سال از پس مرگ ایشان فسانه شنیدی و خوردی رسانه. ناصرخسرو. ای رس بجزاز بهر تو نگردد این خانه رنگین پررسانه. ناصرخسرو. ، ناله و زاری. (ناظم الاطباء) وسیلۀ رساندن. - رسانه های گروهی، وسایل ارتباط جمعی مانند رادیو و تلویزیون و مطبوعات
رصانت. محکم و استوار گردیدن: رصن رصانهً. (از تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استواری و محکمی. (از آنندراج). محکم بودن و استوار گردیدن. (از فرهنگ فارسی معین). رصانه عقل و جز آن، استحکام و بسیاری ثبات آن. (از اقرب الموارد). محکم و استوار شدن. (مصادر اللغۀ زوزنی)
رصانت. محکم و استوار گردیدن: رصن رصانهً. (از تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استواری و محکمی. (از آنندراج). محکم بودن و استوار گردیدن. (از فرهنگ فارسی معین). رصانه عقل و جز آن، استحکام و بسیاری ثبات آن. (از اقرب الموارد). محکم و استوار شدن. (مصادر اللغۀ زوزنی)
دهی از دهستان بردخون بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات و خرما. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان بردخون بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات و خرما. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)