جدول جو
جدول جو

معنی رصده - جستجوی لغت در جدول جو

رصده
(رَ دَ)
یک دفعه باران. ج، رصاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رصده
(رُ دَ)
گاژۀ صیاد. (منتهی الارب). گازۀ صیاد. (ناظم الاطباء). کازۀ صیاد. (آنندراج). مغاک جهت شکار شیر و دد. (از اقرب الموارد) ، حلقه ای از مس و یا نقره که در دوال شمشیر باشد. ج، رصد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روده
تصویر روده
قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود
مرغ سر بریده و پر کنده، گوسفند و هر حیوان دیگری که پشم و موی آن را کنده و برای بریان کردن آماده کرده باشند، روذق
درخت برگ ریخته
رودۀ باریک: رودۀ کوچک، در علم زیست شناسی از قسمت های دستگاه گوارش که پس از معده قرار دارد و شامل دوازدهه، رودۀ صائم و ایلئوم است و طول آن در انسان از انتهای معده تا ابتدای رودۀ بزرگ نزدیک به هشت متر و قطرش ۳ سانتی متر است
رودۀ بزرگ: رودۀ فراخ، در علم زیست شناسی از قسمت های دستگاه گوارش که در دنبالۀ رودۀ باریک قرار دارد و شامل بخش بالارونده، کولون و راست روده است. قطر آن ۷ سانتی متر و طولش ۵/۱ متر است. بخش ابتدایی آن رودۀ کور یا اعور نامیده می شود
رودۀ صائم: در علم زیست شناسی قسمتی از رودۀ باریک که بین دوازدهه (اثناعشر) و ایلئوم قرار دارد و طول آن نزدیک به دو متر است
رودۀ کور: رودۀ اعور، در علم زیست شناسی قسمت ابتدایی رودۀ بزرگ که شبیه کیسه است و در انتهای آن زائدۀ آپاندیس قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رعده
تصویر رعده
اضطراب و لرزه از ترس یا حالت دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنده
تصویر رنده
در نجاری، وسیله ای که با آن چوب و تخته را تراشیده و صاف و هموار می کنند، وسیله ای با سوراخ های لبه دار تیز از جنس فلز یا پلاستیک که برای ریزریز کردن برخی موادغذایی از آن استفاده می شود، آنچه به وسیلۀ رنده ریز شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
متعۀ شادل که بدن دو پسر خود را که جیعونیان بر دار کشیده و مدت چند ماه شب و روز بر دار گذارده بودند حراست می نمود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
رشده. حلال زاده. خلاف زنیه. (از منتهی الارب) (از آنندراج).
- ولد رشده،پاکزاد. مقابل ولد غیه. مقابل ولد زنیه. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ دَ)
یکی قصد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصد شود، برگ و شاخ که نخستین برآید از درخت خاردار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
پاره از چیزی شکسته. ج، قصد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
خرمای آرد ساخته با خون آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ دَ)
جمع واژۀ حاصد. درودگران
لغت نامه دهخدا
(اَ صِدْ دَ)
جمع واژۀ صداد. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به صداد شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
پیراهن کوچکی که در زیر جامه پوشند. ج، اصد، اصاد. (اقرب الموارد). و آنرا دختران خردسال پوشند. یا صدره است. (از قطر المحیط). رجوع به صدره شود. شاماک. (تاج المصادر بیهقی). اصیده. (قطر المحیط). رجوع به اصیده شود. مؤصده. (قطر المحیط). رجوع به مؤصده شود. پیراهن کوچک دختران خردسال یا پیراهن کوچک که زیر جامه پوشند. (آنندراج). پیراهن خرد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). پیراهن کوتاه که زیر جامه پوشند. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
مجتمع قوم. ج، اصد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جای جمع شدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ صِ فَ)
دندان بردیف و منظم و هموار روییده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ دَ)
مؤنث مرصد، نعت فاعلی از ارصاد. رجوع به مرصد و ارصاد شود: أرض مرصده، زمین اندک گیاه یا زمین اندک باران رسیدۀمترقب انبات نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
لوله های درازی که شکم انسان و حیوان است و مجرای غذا و اسباب هضم آن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرصده
تصویر فرصده
سرخابی کردن، توت خورانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصده
تصویر اصده
زیرجامه، پیراهن کوچک پیراهنک، شاماک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راده
تصویر راده
فایده، نفع، سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربده
تصویر ربده
تیرگی خاکستری گونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصدی
تصویر رصدی
باژگیر، راهزن عالم هیئت رصد کننده راصد، راهدار محافظ راه، باجگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعده
تصویر رعده
لرزه لرز از ترس لرزه جنبش تشنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشده
تصویر رشده
پاکزاد پاکزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رژده
تصویر رژده
حریص و بسیار خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصده
تصویر قصده
شکسته: از چوب یااز نی برگ نو شاخه نو که از خاربن برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریده
تصویر ریده
تخلیه شکم کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقده
تصویر رقده
پر خواب: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنده
تصویر رنده
افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را با ان هموار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمده
تصویر رمده
زنگ خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریده
تصویر ریده
((دِ یا دَ))
تخلیه شکم کرده، مدفوع کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روده
تصویر روده
((دِ))
لوله مانندی باریک و بلند از انتهای معده تا مقعد
یک روده راست نداشتن: کنایه از بسیار دروغگو بودن، هرگز یک کلمه راست نگفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصدی
تصویر رصدی
عالم هیئت، رصدکننده، راهدار، محافظ راه، باجگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعده
تصویر رعده
((رِ دَ یا دِ))
لرزه، جنبش، تشنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنده
تصویر رنده
((رَ دِ))
ابزاری که با آن چوب و تخته را تراشند، ابزاری برای خرد کردن مواد غذایی، رند
فرهنگ فارسی معین