جدول جو
جدول جو

معنی رشیدخان - جستجوی لغت در جدول جو

رشیدخان
(رَ)
یا رشیدخان جغتایی، پسراوبحه خان از خوانین چنگیزخان بود و مدتها در کاشغر و توابع فرغانه حکمرانی و سلطنت کرد و در 771 هجری قمری وفات یافت. طبع موزنی داشت. اگرچه غالب اشعارش به ترکی جغتایی است به زبان پارسی این مطلع گفته است:
از آمدن یار شنیدم خبر امروز
در شهر فتاده ست عجب شور و شر امروز.
(از مجمع الفصحا ج 1 ص 28).
و رجوع به رشید جغتایی در فرهنگ سخنوران شود
از سپهسالاران و فضلای هند است. در محاصرۀ قندهار از طرف ’اورنگ زیب’ و ’داراشکوه’ پسران شاه جهان (در سال 1062 هجری قمری). شرکت داشت و شرح این محاصره را روزبه روز به رشته تحریر درآورد و کتابی به نام ’لطایف الاخبار’ تصنیف کرد. رجوع به سبک شناسی ج 3 ذیل ص 297 و 198 شود
لغت نامه دهخدا
رشیدخان
از منظومه های موسیقیایی و حماسی مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشیدا
تصویر رشیدا
(پسرانه)
رشید (عربی) + ا (فارسی) نام یکی از استادان خط نستعلیق در قرن یازدهم که خواهرزاده و شاگرد میرعماد بود
فرهنگ نامهای ایرانی
(رَ)
از خطاطان نامی ایران و خواهرزادۀ میرعماد خوشنویس و خطاط نامی است که در حسن خط از دایی خود نیز فراتر رفته است. رشیدا به هندوستان سفر کرد و در سال 1048 هجری قمری در کشمیر درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). محمد معین گوید: عبدالرشید دیلمی استاد خط نستعلیق (وفات در آگره 1081 هجری قمری)... از خوشنویسان دربار شاه عباس اول صفوی بود و پس از قتل میرعماد به هند مهاجرت نمود وملازمت شاه جهان را اختیار کرد و مقرب شاه گردید و به تعلیم خط شاهزاده داراشکوه پرداخت. هنردوستان هند او را ’آقا’ لقب دادند. از نوشته های وی مقدار زیادی در ایران و هند موجود است. (از فرهنگ فارسی معین، بخش اعلام). معین سپس نمونه ای از خط رشیدا را آورده است. و رجوع به نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه سلطنتی ایران ص 133، 144، 249 و 252 و مادۀ رشیدای قزوینی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام اطمی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
در نزد فقها، ابوحنیفه و ابویوسف باشند بعلت آنکه هر دو استاد محمد شیبانی بوده اند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لقب مصعب بن عبدالله محدث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شیخین. ابوبکر بن ابی قحافه و عمر بن خطاب
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد و 132 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تثنیۀ شیخ. رجوع به شیخ شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ شیخ، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، رجوع به شیخ شود
لغت نامه دهخدا
خوان طعام ونعمت را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرغزاری است به ولایت فارس سخت نیکو چنانچه مانند آن کم جایی باشد و پیرامن آن همه عمارتهاست و چشمه ها و آبهای روان، و طول آن ده فرسنگ باشد در عرض ده فرسنگ، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 155) : آرایشها و نیکویهای جهان چهار چیز است: غوطۀ دمشق و سغد خراسان و شعب بوان و مرغزار شیدان، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 147) (نزههالقلوب ج 3 ص 241، 135)
کوهی است در مشرق ناحیۀ بختیاری، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قلعه ای است به قنسرین، اطمی است به مدینه مر آل حارث بن سهل را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش ملاوی شهرستان خرم آباد، دارای 1000 تن سکنه، آب آن از چشمۀ ریخان ومحصول عمده آنجا غلات، لبنیات و پشم و صنایع دستی زنان فرشبافی است، ساکنان از طایفۀ جودکی هستند و زمستان قشلاق می روند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ زَ دَ)
ریختن و افشاندن. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
یا شیرعلی خان لودی، مؤلف کتاب مرآهالخیال به سال 1102 هجری قمری که تذکرۀ شعراست به اضافۀ مضامینی در بارۀ فنون ادبی و تصوف و موسیقی و جغرافیا و عجایب جهان و جز آن، وی نثری مصنوع و متکلفانه دارد، (از یادداشت مؤلف) (از مقدمه و خاتمۀمرآت الخیال) (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 828)
از سرداران سلاطین غور که در کالپور حکومت کرد، (حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 419)، چهاردهمین از حکام بنگاله پس از سال 659 هجری قمری (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش صحنه شهرستان کرمانشاه، سکنۀ آن 360تن، آب آن از چشمه و رود خانه جامیشان، بنای امامزادۀ آن قدیم است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، سکنۀ آن 900 تن، آب آن از قنات، صنایع دستی آنجا کرباس بافی، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از بخش صفی آبادشهرستان سبزوار، سکنۀ آن 671 تن، آب آن از قنات، راه آن اتومبیلرو، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ریدن. تغوط.
- ریدمان کردن، در زبان بی ادب عامیانه، شکم راندن. (یادداشت مؤلف).
- ، کاری را خراب و نابسامان کردن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دیوث. بچشم خودبین. (برهان). کشخان. قواد. قلطبان. قلتبان. رجوع به کشخان شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور است و 584 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوباً، مرد که کلام پیدا گفتن نتواند. (منتهی الارب) ، و منه لبن غتمی، ای ثخین لاصوت لصبه، یعنی شیر غلیظ که ریختن آن صدائی ندارد. (منتهی الارب) ، گرم. (دزی ج 2 ص 201)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از رستاق طبرش همدانی و اصبهانی. (ترجمه تاریخ قم ص 120)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشیخان
تصویر کشیخان
زن جلب زن قحبه دیوث: (ایا کشخان بد اصل ای سه پوشش علی نامی دریغ این نام بر تو)، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیدان
تصویر ربیدان
پا کلاغی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریدمان
تصویر ریدمان
((دِ))
ریدن، مدفوع، انجام کاری یا گفتن چیزی از روی ناشی گری که باعث خرابی شود
فرهنگ فارسی معین
نام امام زاده ای در حوالی دهکده ی نوشای تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی