جدول جو
جدول جو

معنی رشنودی - جستجوی لغت در جدول جو

رشنودی
(رَ)
دهی از دهستان روشکان بخش طرهان خرم آباد. سکنه 120 تن. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات و لبنیات و پشم. صنایع دستی زنان سیاه چادر و طناب بافی. راه اتومبیل رو. ساکنان از طایفۀ امرایی و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشنواد
تصویر رشنواد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی در زمان همای مادر داراب شناساند و داراب را به حکومت رساندند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشنودنی
تصویر اشنودنی
در خور شنیدن، لایق شنیدن، برای مثال نه بشنودنی بد نه بنمودنی / نه افگندنی بد نه اشنودنی (فردوسی - ۵/۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشنودی
تصویر خشنودی
خرسندی، خوشحالی، شادی و شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راوندی
تصویر راوندی
از مردم راوند، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون و راست پنجگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنودن
تصویر اشنودن
شنیدن برای مثال پروارنه که ذوق سوختن یافت / نبود به شعاع شمع خشنود - این حال اگرت عجب نماید / بشنو ز من ار توانی اشنود (عراقی - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
نام قطعه ای از قطعات دستگاه همایون در اصطلاح موسیقی. رجوع به مجمعالادوار هدایت نوبت سوم ص 100 و 201 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یحیی بن محمد بن اسحاق راوندی. پدر ابن راوندی معروف. وی بر طبق برخی از نوشته ها یهودی بوده و در تورات تحریفاتی وارد آورده است. لیکن با توجه باینکه نام پدر وی محمد بن اسحاق است گمان میرود این نسبت از جانب مخالفان پسرش باو داده شده باشد. (از خاندان نوبختی ص 89)
حیان بن بشر بن المخارق الضبی الاسدی راوندی. او در اصفهان قاضی بود و از ابویوسف قاضی و دیگران روایت کردو بسال 238 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ / شُ دَ)
شنیدنی. (از فرهنگ فارسی معین). درخور شنیدن
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
نام یکی از نوکران همای دختر بهمن بود. (برهان) (از ناظم الاطباء). نام سپهسالار همای چهرآزاد و مادر بهمن است. (آنندراج) (انجمن آرا). نام یکی از سپهبدان همای بن بهمن است. آورده اند که سپاهی از رومیان آمده ولایت همای را تاختند و مرزبان با رومیان جنگ کرده کشته شد، همای رشنوادرا که هم سپبهد و هم سپهبدنژاد بود به جنگ رومیان تعیین نمود، داراب نوکر او شد، چون رشنواد لشکر خود را به نظر همای می گذراند همین که نظر همای بر داراب می افتد شیر از پستانش می جوشد، و تفصیل این اجمال در شاهنامه مرقوم است. (از فرهنگ جهانگیری) :
یکی مرد بد نام او رشنواد
سپهبد بد و هم سپهبدنژاد...
سپه گردکرد اندر آن رشنواد
عرضگاه بنهاد و روزی بداد.
فردوسی.
و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 92 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
به معنی بول و غایط است، از دساتیر نقل شده است. (آنندراج). شاش. پلیدی. بول. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
مقابل خشم. مقابل غضب. (یادداشت مؤلف). رضا. خوشحالی. رضایت. خرمی. فرح. شادمانی. (ناظم الاطباء) :
جهانی به آیین بیاراستند
چو خوشنودی پهلوان خواستند.
فردوسی.
زینهمه بهتر مر ایشان را همی حاصل شود
چیست آن خوشنودی شاه و رضای کردگار.
فرخی.
نامه ها رفت به اسکدار بجملۀ ولایت... تاوی را استقبال کنند بسزا و سخت نیکو بدارند چنانکه به خوشنودی رود. (تاریخ بیهقی). سلطان بسیار نیکویی گفت و از وی خوشنودی نمود. (تاریخ بیهقی).
بهر خوشنودی حق پیش آر دست
کان بمقدار کراهت آمده ست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(ری وَ)
منسوب است به ریوند که یکی از ربعهای نیشابور است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شیخ احمد بن عثمان. متوفای 994 هجری قمری وی 63 سال زندگی کرد و در یکی از شهرهای روم درگذشت و همانجا بخاک سپرده شد. او راست: 1- السلوک الی ملک الملوک (در تصوف) که عبدالمجید شرنوبی آن را شرح کرده است. 2- طبقات (الشیخ احمد الشرنوبی). (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ دَ / نَ دَ)
ناشنودنی. مقابل شنودنی. رجوع به شنودنی شود، ناپذیرفتنی. غیرقابل قبول. نامقبول
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل شنودن. رجوع به شنودن شود: هرگزگاو ندیده بود و آواز او نشنوده. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب است به راوند که از قرای کاشان است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ خُ شُ دَ)
شنودن. شنیدن. (از برهان) (رشیدی) (آنندراج) (هفت قلزم) (شعوری) (فرهنگ نظام). گوش کردن. پذیرفتن. فرمان بردن. اطاعت کردن:
گفتار تو بار است و کار برگست
که اشنود چنین بار و برگ زیبا؟
ناصرخسرو.
پروانه چو ذوق سوختن یافت
نبود بشعاع شمع خشنود
این حال عجب اگر نماید
بشنو ز من ار توانی اشنود.
شیخ فریدالدین عراقی (از جهانگیری) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(گَ گِرِ تَ)
شنیدن. بشنیدن. شنودن:
ز اختر بد و نیک بشنوده بود
جهان را چپ و راست پیموده بود.
فردوسی.
شیر سخن دمنه بشنود. (کلیله و دمنه). و رجوع به بشنیدن، شنیدن و شنودن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خرسندی. خوشحالی. رضا. رضامند. قبول خاطر جمعی. (ناظم الاطباء). رضوان. رضا. (از ربنجنی). رضایت. مرضات. (یادداشت بخط مؤلف) :
هر آن کس که خشنودی شاه جست
زمین را بخون دلیران بشست
بیابد ز من خلعت شهریار
بود در جهان نام اویادگار.
فردوسی.
بجستیم خشنودی دادگر
ز بخشش بکوشش ندیدم گذر.
فردوسی.
نه چیز و نه دانش نه رای و هنر
نه دین ونه خشنودی دادگر.
فردوسی.
مباد کز پی خشنودی مهار رئیس
که پادشاه را در ملک دل بیازارم.
خاقانی.
او را بخشنودی و مدارا گسل کن. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
عمر بخشنودی دلها گذار
تا ز تو خشنود بود کردگار.
نظامی.
نپندارم این زشت نامی نکوست
بخشنودی دشمن آزار دوست.
سعدی (بوستان).
، مقابل خشمگینی. مقابل غضبناکی:
جز بخشنودی و خشم ایزد و پیغمبرش
من ندارم از کسی در دل نه خوف و نه رجا.
ناصرخسرو.
- برای خشنودی خدا، طلباً لمرضات اﷲ. (یادداشت بخط مؤلف).
- خشنودی خدا، رضایت خدا: و رضا و خشنودی خدای تعالی هم خواهم. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / اُ دَ)
لایق شنودن. قابل اصغا:
نه بنوشتنی بد نه بنمودنی
نه برخواندنی بد نه اشنودنی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ / اُ دَ / دِ)
شنوده. به معنی شنونده:
بر گفت فرید ماجرایی
اشنودۀ ماجرای من کیست ؟
عطار (دیوان ص 80)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اشدود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شنودن. شنیدن:
تاچشم و گوش یافته ای بنگر
تا برشنوده است گوا بینا.
ناصرخسرو.
و رجوع به شنیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشندی
تصویر خشندی
خشنودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنود
تصویر خشنود
راضی، خوشحال، مسرور، خرسند، شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از انواع چینی در عهد صفویه و آن رنگارنگ و از حیث ضخامت متوسط بود. (جنگ مورخ 1085 ه. ق متعلق بدکتر شاپور بختیار یغما 12: 15 ص 559)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشندی
تصویر پشندی
منسوب به پشند. یا سیب زمینی پشندی. سیب زمینی از نوع خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنودی
تصویر خشنودی
رضایت رضا، شادی شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راوندی
تصویر راوندی
یکی از گوشه های همایون (راست پنجگاه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنودنی
تصویر شنودنی
لایق شنیدن قابل شنیدن شنودنی: اخبار شنیدنی داستان شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنودی
تصویر خشنودی
خرسندی، شادمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشنود
تصویر خشنود
قانع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوشنودی
تصویر خوشنودی
رضایت
فرهنگ واژه فارسی سره
ارضا، تراضی، خرسندی، خوشحالی، رضامندی، رضایت، شادمانی، شادی
متضاد: ناخشنودی، ناخرسندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد