جدول جو
جدول جو

معنی رستانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

رستانیدن
(لَ کَ دَ)
رستن کنانیدن و سبب رستن شدن. (ناظم الاطباء). رویانیدن. (از آنندراج). رویاندن
لغت نامه دهخدا
رستانیدن
رویانیدن، رویاندن
تصویری از رستانیدن
تصویر رستانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استانیدن
تصویر استانیدن
ایستاندن، برای مثال مرکب استانید و پس آواز داد / آن سلام و آن امانت باز داد (مولوی - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسرانیدن
تصویر فسرانیدن
منجمد کردن، فسرده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسترانیدن
تصویر گسترانیدن
پهن کردن، رواج دادن، متداول کردن، فرش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایستانیدن
تصویر ایستانیدن
سرپا کردن، سرپا نگاه داشتن، وادار به ایستادن کردن، از رفتن بازداشتن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ کَ دَ)
گرفتن. (آنندراج). ستدن: و هیچ مهتر سخن نگفتی و گفتی تو رشوت ستانیده ای و هیچکس را بر هیچ کار ایمن نداشتی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). و مردمان را خواسته ها ستانیدند و چهارپایان براندند و شهرها بگرفتند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(لَ شُ دَ)
رسیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). متعدی رسیدن. (از شعوری ج 2 ص 12). رساندن:
به سیری رسانیدم از روزگار
که لشکر نظاره بر این کارزار.
فردوسی.
و جرم هر آب را به وساطت حرارت به جرم نار رسانید. (سندبادنامه ص 2).
بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را
رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را.
کلیم کاشی (از شعوری).
و رجوع به رساندن شود.
- انگشت رسانیدن، در تداول عوام، کنایه از انگلک کردن. فضولی کردن. اخلال کردن. موجب بهم خوردن کاری شدن.
- به فروش رسانیدن، فروختن. به فروش دادن. (یادداشت مؤلف).
- عشق رسانیدن، محبت پیدا کردن. مهر ورزیدن. عاشق شدن. شیفته گردیدن.
، گذرانیدن و انتقال دادن. (ناظم الاطباء). واصل کردن. سوق دادن. (یادداشت مؤلف) :
چو آگه شد که شاه مشتری بخت
رسانید اززمین بر آسمان تخت.
نظامی.
، سپردن و تسلیم کردن. (ناظم الاطباء). واصل داشتن. ایصال داشتن. (یادداشت مؤلف). ایصال. (منتهی الارب) :
فرستاده آمد بسان پلنگ
رسانید نامه بنزد پشنگ.
فردوسی.
و هرکسی را رسمی و معیشتی فرمودندی و هر سال بدو رسانیدندی بی تقاضا. (نوروزنامه). نان پاره ای که حشم راارزانی داشتندی از او بازنگرفتندی و به وقت خویش برعادت معهود سال و ماه بدو می رسانیدندی. (نوروزنامه) ، ابلاغ. بلاغ. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی) (تاج المصادر بیهقی). تبلیغ. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) :
به امت رسانید پیغام تو
رسولت محمد بشیر و نذیر.
ناصرخسرو.
همی رسد سخن من به هرکه در آفاق
ولی سخن که تواند به من رسانیدن.
سلمان ساوجی (از شعوری).
، آگاهی دادن. اطلاع دادن. (یادداشت مؤلف). حکایت کردن. بازگفتن. مطلع ساختن. خبر دادن: چنین رسانیدند به من که کتابی مشتمل برمجموع اخبار قم بنزدیک مردی از عرب که به شهر قم متوطن بود... (ترجمه تاریخ قم ص 12). به من چنین رسانیدند از بعضی از ایشان که شاخه های کوچک تر از درخت برمیگرفتند. (ترجمه تاریخ قم ص 163) ، خبری را به کسی دادن، خاصه امری مخفی را. انهاء. آگاه کردن کسی را از راز. (یادداشت مؤلف). جاسوسی کردن. خبرچینی کردن: چون اردشیر بمرد و هرمز بزرگ شد و شاپور به ملک اندر بنشست... پس مردمان حسد کردند به کار هرمز و شاپور را گفتند که هرمز سپاه گرد همی کند تا بر تو بیرون آید و ملک از تو بستاند. پس هرمز دست خویش ببرید و... سوی شاپور فرستاد و نامه نوشت و گفت من چنین شنیدم که ملک را رسانیده اند که من چنین خواهم کردن. (ترجمه تاریخ طبری) ، بردن فرمودن، حمل کردن، گزاردن و ادا کردن. (ناظم الاطباء). اداء. تأدیه. ادا. گزاردن: پیغام رسانیدن، پیغام گزاردن. (یادداشت مؤلف) ، منتهی کردن. بسر بردن. به انجام رسانیدن. تمام کردن:
سپهرش به جایی رسانید کار
که شد نامور لؤلؤ شاهوار.
سعدی.
کاری به منتها نرسانیده در طلب
بردیم روزگار گرامی به منتها.
سعدی.
- به آخر رسانیدن،بسر بردن. بسر رسانیدن. تمام کردن. اتمام. (یادداشت مؤلف).
، پختن، چون رسانیدن گرما انجیر را. (یادداشت مؤلف). پختن. انضاج، چنانکه ریش و قرحه را. (یادداشت مؤلف) : اطاعه، رسانیدن درخت میوه را. اطعام، رسانیدن درخت میوه را. امعاء، رسانیدن نخل رطب را. اهراف، زود رسانیدن خرمابن بر خود را. تهریف، زود رسانیدن نخله بار را. (منتهی الارب). و رجوع به رساندن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ زَ دَ)
گرفتن. (آنندراج). ستاندن. استاندن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفتانیدن
تصویر تفتانیدن
سوزاندن، حرارت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرتابیدن
تصویر سرتابیدن
نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتانیدن
تصویر غلتانیدن
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن (کسی را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرستانیده
تصویر فرستانیده
فرستاده گسیل داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرستاندن
تصویر فرستاندن
فرستادن گسیل داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
منجمد کردن فسردن کنانیدن: و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد و آنگاه تری ورا بفسراند
فرهنگ لغت هوشیار
پهن کردن منبسط کردن، فرش کردن: و بساط عدل و راستی در میان رعایا و سایر اصناف اعم از هر نوعی گسترانید، منتشر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبانیدن
تصویر تسبانیدن
گرم کردن، خفه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایستانیدن
تصویر ایستانیدن
بایستادن وا داشتن وادار کردن بقیام، نصب کردن، متوقف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستوانیدن
تصویر خستوانیدن
اعتراف داشتن، اعتراف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتانیدن
تصویر خفتانیدن
خوابانیدن، غلتانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسبانیدن
تصویر چسبانیدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسپانیدن
تصویر چسپانیدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجانیدن
تصویر رنجانیدن
رنج دادن کسی را، آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
پاره کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستانیدن
تصویر ستانیدن
چیزی از کسی گرفتن ستدن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بدست کسی دادن تسلیم کردن، کسی را بجایی یا نزد کسی بردن، چیزی را بچیزی متصل کردن، ابلاغ کردن خبر یا پیامی، پروراندن بالغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استانیدن
تصویر استانیدن
باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرستانیدن
تصویر فرستانیدن
فرستادن گسیل داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسانیدن
تصویر رسانیدن
((رَ یا رِ دَ))
چیزی یا خبری را به کسی دادن، پروراندن، رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
((بِ سَ دَ))
پاره کردن. شکستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
((تَ دَ))
بیم دادن، ایجاد حس ترس برای حذر داشتن، ترساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
تهدید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسترانیدن
تصویر گسترانیدن
بسط دادن
فرهنگ واژه فارسی سره