جدول جو
جدول جو

معنی ایستانیدن

ایستانیدن
سرپا کردن، سرپا نگاه داشتن، وادار به ایستادن کردن، از رفتن بازداشتن
تصویری از ایستانیدن
تصویر ایستانیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ایستانیدن

ایستانیدن

ایستانیدن
بایستادن وا داشتن وادار کردن بقیام، نصب کردن، متوقف کردن
ایستانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

ایستانیدن

ایستانیدن
استانیدن. به ایستادن واداشتن. وادار کردن به قیام. (فرهنگ فارسی معین). ایستادن کنانیدن و بر پا کردن و قایم کردن. (ناظم الاطباء) : در قیامت ترا پیش او بخواهند ایستانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 525) ، زهنده یافتن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، داخل کردن سر پستان ناقه را در دهان بچه تا شیر مکیدن آموزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

شایستانیدن

شایستانیدن
لایق و سزاوار کنانیدن و شایستن فرمودن و بکار آوردن. (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

استانیدن

استانیدن
ایستاندن، برای مِثال مَرکب استانید و پس آواز داد / آن سلام و آن امانت باز داد (مولوی - ۱۰۰)
استانیدن
فرهنگ فارسی عمید