ماده ای چسبناک که از تنۀ بعضی درختان خارج و در روی پوست درخت منعقد میگردد و یا به طور مصنوعی ساخته می شود، صمغ، لاستیک روکش چرخ اتومبیل و سایر وسایل نقلیه
ماده ای چسبناک که از تنۀ بعضی درختان خارج و در روی پوست درخت منعقد میگردد و یا به طور مصنوعی ساخته می شود، صمغ، لاستیک روکش چرخ اتومبیل و سایر وسایل نقلیه
ابن انس بن عامر سلمی... ابن حبان و ابن سکن گفته اند که او در شمار صحابه است. و ابویعلی و ابن سکن و طبرانی داستانی از وی در صدر اسلام روایت کرده اند. رجوع به الاصابه ج 1 قسم اول شود ابن مالک بن سلمه بن حارث... محاربی. ابن کلبی و طبری و دارقطنی گفته اند که او را از طرف حضرت رسالتی بوده است. رجوع به الاصابه ج 1 قسم اول شود
ابن انس بن عامر سلمی... ابن حبان و ابن سکن گفته اند که او در شمار صحابه است. و ابویعلی و ابن سکن و طبرانی داستانی از وی در صدر اسلام روایت کرده اند. رجوع به الاصابه ج 1 قسم اول شود ابن مالک بن سلمه بن حارث... محاربی. ابن کلبی و طبری و دارقطنی گفته اند که او را از طرف حضرت رسالتی بوده است. رجوع به الاصابه ج 1 قسم اول شود
صمغ. سقز. انگم. (فرهنگ فارسی معین). آقای دکتر جنیدی گوید: رزین ها مواد سفت و شکننده ای می باشند که در الکل محلول و در آب نامحلول هستند و اغلب با خود مقدار کمی اسانس همراه دارند و در صورتی که مقدار اسانس زیاد باشد بطوری که رزین را در خود حل کند و مایع باشد بنام اولئورزین نامیده میشود. برخی از رزین هاخود بخود از گیاه و بعضی در اثر شکاف هایی که بدرخت وارد می آورند خارج شده جریان می یابد. رزینها بخصوص از اسیدهای مشتق از کربورهای ترپنیک تشکیل شده اند. ازرزین ها رزین ساندراک و رزین گایاک را به عنوان مثال می توان ذکر کرد. (از کارآموزی داروسازی ص 217) ، روکش چرخ بعضی از وسایل نقلیۀ موتوری (دوچرخه، اتومبیل و غیره). لاستیک. (فرهنگ فارسی معین)
صمغ. سقز. انگم. (فرهنگ فارسی معین). آقای دکتر جنیدی گوید: رزین ها مواد سفت و شکننده ای می باشند که در الکل محلول و در آب نامحلول هستند و اغلب با خود مقدار کمی اسانس همراه دارند و در صورتی که مقدار اسانس زیاد باشد بطوری که رزین را در خود حل کند و مایع باشد بنام اولئورزین نامیده میشود. برخی از رزین هاخود بخود از گیاه و بعضی در اثر شکاف هایی که بدرخت وارد می آورند خارج شده جریان می یابد. رزینها بخصوص از اسیدهای مشتق از کربورهای ترپنیک تشکیل شده اند. ازرزین ها رزین ساندراک و رزین گایاک را به عنوان مثال می توان ذکر کرد. (از کارآموزی داروسازی ص 217) ، روکش چرخ بعضی از وسایل نقلیۀ موتوری (دوچرخه، اتومبیل و غیره). لاستیک. (فرهنگ فارسی معین)
دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 560 تن. آب آنجا از سراب شاه حسین. محصولات عمده آن غلات و حبوب و پنبه و توتون و صیفی کاری. صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است. تپه ای در نزدیکی دهکده وجود دارد که در آن آثار ابنیۀقدیم دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 560 تن. آب آنجا از سراب شاه حسین. محصولات عمده آن غلات و حبوب و پنبه و توتون و صیفی کاری. صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است. تپه ای در نزدیکی دهکده وجود دارد که در آن آثار ابنیۀقدیم دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
محکم و استوارو مضبوط. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). در فارسی به معنی استوار مستعمل است. (غیاث اللغات از کشف اللغات و منتخب اللغات و صراح اللغه). استوار. (مقدمۀ ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 2) (از شعوری ج 2 ص 12). محکم و استوار. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). موقر. وقور. سنگین و استوار. متین. محکم. مستحکم. متقن. وزین. (یادداشت مؤلف) : بر خویش از پی آن گفتم کامروز چو من کس نداند خوی آن نیکخوی راد و رزین. فرخی. هیبتی دارد چنان کاندر مصاف آید پدید هیبت اندر عقل و هوش و رای مردان رزین. فرخی. چون قد تو عالی و چو روی تو گشاده چون عهد تو نیکو و چو حلم تو رزین است. منوچهری. بهشت و دوزخت در آستین است چنین دانی اگر رایت رزین است. ناصرخسرو. تو ای ناصبی جز که نامی نداری از این شهره دین رزین محمد. ناصرخسرو. - رای رزین، رای محکم و استوار. (ناظم الاطباء) : بهشت و دوزخی دیگر جز این نیست جز این داند که با رای رزین نیست. ناصرخسرو. از سر رای رزین و حزم متین بر قضیت عقل و منهاج رشد سخن می راند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260). ، صاحب وقار و بردبار و آرمیده. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از کشف اللغات) (از منتخب اللغات) (از صراح اللغه) (از مقدمۀ ترجمان جرجانی ص 2) (از شعوری ج 2 ص 2). آرمیده و آرام گرفته. (برهان) (لغت محلی شوشتر). صاحب وقر و بردبار. (آنندراج) (منتهی الارب). آهسته. (دهار). ثخین. حلیم. (یادداشت مؤلف). موقر و آرام. (از اقرب الموارد) ، چیزی که بر وزن گران و سنگین باشد. (برهان). هر چیز سنگین و گران. (از اقرب الموارد) : گل در قصبی و لاله در خز شیرین و رزین چو شیرۀ رز. نظامی. ، گرانمایه. (آنندراج) (منتهی الارب) (برهان) (غیاث اللغات از صراح اللغه) (لغت محلی شوشتر). گران و گرانمایه. (از شعوری ج 2 ص 2). بلندداشته. (مقدمۀ ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 2). - ابورزین، حلوا و شیرینی. (ناظم الاطباء). - شی ٔ رزین، چیز گرانمایه و سنگین. (ناظم الاطباء). چیز گرانمایۀ باسنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که به وزن و بها سنگین باشد. (لغت محلی شوشتر)
محکم و استوارو مضبوط. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). در فارسی به معنی استوار مستعمل است. (غیاث اللغات از کشف اللغات و منتخب اللغات و صراح اللغه). استوار. (مقدمۀ ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 2) (از شعوری ج 2 ص 12). محکم و استوار. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). موقر. وقور. سنگین و استوار. متین. محکم. مستحکم. متقن. وزین. (یادداشت مؤلف) : بر خویش از پی آن گفتم کامروز چو من کس نداند خوی آن نیکخوی راد و رزین. فرخی. هیبتی دارد چنان کاندر مصاف آید پدید هیبت اندر عقل و هوش و رای مردان رزین. فرخی. چون قد تو عالی و چو روی تو گشاده چون عهد تو نیکو و چو حلم تو رزین است. منوچهری. بهشت و دوزخت در آستین است چنین دانی اگر رایت رزین است. ناصرخسرو. تو ای ناصبی جز که نامی نداری از این شهره دین رزین محمد. ناصرخسرو. - رای رزین، رای محکم و استوار. (ناظم الاطباء) : بهشت و دوزخی دیگر جز این نیست جز این داند که با رای رزین نیست. ناصرخسرو. از سر رای رزین و حزم متین بر قضیت عقل و منهاج رشد سخن می راند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260). ، صاحب وقار و بردبار و آرمیده. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از کشف اللغات) (از منتخب اللغات) (از صراح اللغه) (از مقدمۀ ترجمان جرجانی ص 2) (از شعوری ج 2 ص 2). آرمیده و آرام گرفته. (برهان) (لغت محلی شوشتر). صاحب وقر و بردبار. (آنندراج) (منتهی الارب). آهسته. (دهار). ثخین. حلیم. (یادداشت مؤلف). موقر و آرام. (از اقرب الموارد) ، چیزی که بر وزن گران و سنگین باشد. (برهان). هر چیز سنگین و گران. (از اقرب الموارد) : گل در قصبی و لاله در خز شیرین و رزین چو شیرۀ رز. نظامی. ، گرانمایه. (آنندراج) (منتهی الارب) (برهان) (غیاث اللغات از صراح اللغه) (لغت محلی شوشتر). گران و گرانمایه. (از شعوری ج 2 ص 2). بلندداشته. (مقدمۀ ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 2). - ابورزین، حلوا و شیرینی. (ناظم الاطباء). - شی ٔ رزین، چیز گرانمایه و سنگین. (ناظم الاطباء). چیز گرانمایۀ باسنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که به وزن و بها سنگین باشد. (لغت محلی شوشتر)
آتش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، تش، ورزم، انیسه، وراغ، نار، مخ، آذر، اخگر برای مثال ز برزین دهقان و افسون زند / برآورده دودی به چرخ بلند (نظامی5 - ۸۵۷)
آتَش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، تَش، وَرَزم، اَنیسِه، وَراغ، نار، مَخ، آذَر، اَخگَر برای مِثال ز برزین دهقان و افسون زند / برآورده دودی به چرخ بلند (نظامی5 - ۸۵۷)
وزیر شاه در شطرنج. (آنندراج). فرزان. فرزی. مهرۀ وزیر در صفحۀ شطرنج درامتداد قطرهای مربع و یا به موازات قطرها و نیز به موازات اضلاع مربع و خلاصه در تمام جهات حرکت میکند و از این نظر ترکیباتی چون فرزین رفتار و فرزین نهاد، به معنی کج رفتار و کج نهاد به کار رفته است: پیاده بدانند و پیل و سپاه رخ اسب و رفتار فرزین و شاه. فردوسی. بسا بیدق که چون خردی پذیرد به آخر منصب فرزین بگیرد. ناصرخسرو. اختر دشمنان ایشان را شده رفتار کژتر از فرزین. ابوالفرج رونی. بی شه، اسب و پیل و فرزین هیچ نیست شاه ما را به بقای شاه باد. سنایی. جز به عمری در ره ما راست نتوان رفت از آنک همچو فرزین کجروی در راه نافرزانه ای. سنایی. شاه شطرنج کفایت را یک بیدق او لعب کمتر ز دو اسب و رخ و فرزین نکند. سوزنی. رخ راست میرود ز چه در گوشه ای بماند فرزین کجرو از چه به صدر اندرون نشست. جمال الدین عبدالرزاق. دل که کنون بیدق است باش که فرزین شود چون که به پایان رسد هفت بیابان او. خاقانی. آسمان نطع مرادم برفشاند نه شهش ماند و نه فرزین ای دریغ. خاقانی. فرزین دل است و شه خرد و رخ ضمیر راست بیدق رموز تازی و معنی پهلوی. خاقانی. پیاده که او راست آیین شود نگونسار گردد چو فرزین شود. نظامی. اگر بر جان خود لرزد پیاده به فرزینی کجا فرزانه گردد؟ عطار. مست را بین زان شراب پرشگفت همچو فرزین مست و کژ رفتن گرفت. مولوی. هر بیدقی که براندی به دفع آن بکوشیدمی و هر شاهی که بخواندی به فرزین بپوشیدمی. (گلستان). میان عرصۀ شیراز تا به چند آخر پیاده باشم و دیگر پیادگان فرزین. سعدی. تو دانی که فرزین این رقعه ای نصیحت گر شاه این بقعه ای. سعدی. وزیر شاه نشان حالم ار بدانستی به راستی که نیم کژطریق چون فرزین. ابن یمین. - فرزین بند، آن است که فرزین به تقویت پیاده که پس او باشد مهرۀ حریف را پیش آمدن ندهد چرا که اگر مهرۀ حریف پیاده ای را کشد فرزین انتقام او خواهد گرفت. (غیاث) : بیش از آن کرده بود فرزین بند که بر آن قلعه برشوم به کمند. نظامی. لعب معکوس است و فرزین بند سخت حیله کم کن کار اقبال است و بخت. مولوی. - فرزین رفتار، کنایه از کجروان و مستان است. (انجمن آرای ناصری). کجرو. کجرفتار. - فرزین نهاد، کج نهاد. (غیاث). - فرزین نهادن، اظهار غلبه در شطرنج. (انجمن آرا)
وزیر شاه در شطرنج. (آنندراج). فرزان. فرزی. مهرۀ وزیر در صفحۀ شطرنج درامتداد قطرهای مربع و یا به موازات قطرها و نیز به موازات اضلاع مربع و خلاصه در تمام جهات حرکت میکند و از این نظر ترکیباتی چون فرزین رفتار و فرزین نهاد، به معنی کج رفتار و کج نهاد به کار رفته است: پیاده بدانند و پیل و سپاه رخ اسب و رفتار فرزین و شاه. فردوسی. بسا بیدق که چون خردی پذیرد به آخر منصب فرزین بگیرد. ناصرخسرو. اختر دشمنان ایشان را شده رفتار کژتر از فرزین. ابوالفرج رونی. بی شه، اسب و پیل و فرزین هیچ نیست شاه ما را به بقای شاه باد. سنایی. جز به عمری در ره ما راست نتوان رفت از آنک همچو فرزین کجروی در راه نافرزانه ای. سنایی. شاه شطرنج کفایت را یک بیدق او لعب کمتر ز دو اسب و رخ و فرزین نکند. سوزنی. رخ راست میرود ز چه در گوشه ای بماند فرزین کجرو از چه به صدر اندرون نشست. جمال الدین عبدالرزاق. دل که کنون بیدق است باش که فرزین شود چون که به پایان رسد هفت بیابان او. خاقانی. آسمان نطع مرادم برفشاند نه شهش ماند و نه فرزین ای دریغ. خاقانی. فرزین دل است و شه خرد و رخ ضمیر راست بیدق رموز تازی و معنی پهلوی. خاقانی. پیاده که او راست آیین شود نگونسار گردد چو فرزین شود. نظامی. اگر بر جان خود لرزد پیاده به فرزینی کجا فرزانه گردد؟ عطار. مست را بین زان شراب پرشگفت همچو فرزین مست و کژ رفتن گرفت. مولوی. هر بیدقی که براندی به دفع آن بکوشیدمی و هر شاهی که بخواندی به فرزین بپوشیدمی. (گلستان). میان عرصۀ شیراز تا به چند آخر پیاده باشم و دیگر پیادگان فرزین. سعدی. تو دانی که فرزین این رقعه ای نصیحت گر شاه این بقعه ای. سعدی. وزیر شاه نشان حالم ار بدانستی به راستی که نیم کژطریق چون فرزین. ابن یمین. - فرزین بند، آن است که فرزین به تقویت پیاده که پس او باشد مهرۀ حریف را پیش آمدن ندهد چرا که اگر مهرۀ حریف پیاده ای را کشد فرزین انتقام او خواهد گرفت. (غیاث) : بیش از آن کرده بود فرزین بند که بر آن قلعه برشوم به کمند. نظامی. لعب معکوس است و فرزین بند سخت حیله کم کن کار اقبال است و بخت. مولوی. - فرزین رفتار، کنایه از کجروان و مستان است. (انجمن آرای ناصری). کجرو. کجرفتار. - فرزین نهاد، کج نهاد. (غیاث). - فرزین نهادن، اظهار غلبه در شطرنج. (انجمن آرا)
دهی از دهستان سنگی شهرستان نهاوند. سکنۀ آن 1300 تن. آب آنجا از قنات. محصولات عمده آن غلات و توتون و حبوب. صنایع دستی آن قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان سنگی شهرستان نهاوند. سکنۀ آن 1300 تن. آب آنجا از قنات. محصولات عمده آن غلات و توتون و حبوب. صنایع دستی آن قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
چوبی باشد دراز که در طویله ها نصب کنند و زینها و یراق اسبها را بر بالای آن نهند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) : وآن سوار است که بر گردون ماه پیش او چون زین بر خرزین اسب. ابوالفرج رونی. در روم کند رکاب سالارش زین را ز صلیب رومیان خرزین. امیرمعزی. خیمه ها را میخ فرماید ز رمح رومیان زین ها را از صلیب کافران خرزین کند. امیرمعزی. از پی احیای دین چو ابر بهاری بر سر خرزین ندیده خنگ تو زین را. انوری. ، سه پایه ای که زین اسب را بر بالای آن گذارند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، تخت گاهی که بر گوشۀ صفه ها سازند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) ، نوعی پالان. (از انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) ، رف. (ناظم الاطباء)
چوبی باشد دراز که در طویله ها نصب کنند و زینها و یراق اسبها را بر بالای آن نهند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) : وآن سوار است که بر گردون ماه پیش او چون زین بر خرزین اسب. ابوالفرج رونی. در روم کند رکاب سالارش زین را ز صلیب رومیان خرزین. امیرمعزی. خیمه ها را میخ فرماید ز رمح رومیان زین ها را از صلیب کافران خرزین کند. امیرمعزی. از پی احیای دین چو ابر بهاری بر سر خرزین ندیده خنگ تو زین را. انوری. ، سه پایه ای که زین اسب را بر بالای آن گذارند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، تخت گاهی که بر گوشۀ صفه ها سازند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) ، نوعی پالان. (از انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) ، رف. (ناظم الاطباء)
در شاهنامه این نام گاه مستقلاً و گاه به دنبال کلمات دیگر چون آذربرزین و خرادبرزین و رامبرزین و غیره آمده است. رجوع به این کلمات مرکب در جای خود و رجوع به فهرست لغات شاهنامۀ ولف شود
در شاهنامه این نام گاه مستقلاً و گاه به دنبال کلمات دیگر چون آذربرزین و خرادبرزین و رامبرزین و غیره آمده است. رجوع به این کلمات مرکب در جای خود و رجوع به فهرست لغات شاهنامۀ ولف شود
آذربرزین مهر. یکی از سه آتشکدۀ مهم عهد ساسانیان است و درریوند خراسان و خاص کشاورزان بوده است: نبیرۀ جهانجوی گرگین منم همان آتش تیز برزین منم. فردوسی. بخاصه این دل بدبخت را بین که آتشگاه خردادست و برزین. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). غم در جگر زد آتش برزین مرا و من از آب دیده دجله به برزن برآورم. خاقانی. رجوع به آذر برزین مهر شود
آذربرزین مهر. یکی از سه آتشکدۀ مهم عهد ساسانیان است و درریوند خراسان و خاص کشاورزان بوده است: نبیرۀ جهانجوی گرگین منم همان آتش تیز برزین منم. فردوسی. بخاصه این دل بدبخت را بین که آتشگاه خردادست و برزین. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). غم در جگر زد آتش برزین مرا و من از آب دیده دجله به برزن برآورم. خاقانی. رجوع به آذر برزین مهر شود
نام آتشکده ای که لهراسب آن را به بلخ بنا نهاد: به گه رفتن کان ترک من اندر زین شد دل من زان زین آتشکدۀ برزین شد. ابوشکور. یکی آذری ساخت برزین بنام که بد با بزرگی و با فر و کام. فردوسی. بزرگان از آن کار غمگین شدند بر آذر پاک برزین شدند. فردوسی. بگفت این و نشست آنگاه بر زین روان شد سوی آتشگاه برزین. زراتشت بهرام
نام آتشکده ای که لهراسب آن را به بلخ بنا نهاد: به گه رفتن کان ترک من اندر زین شد دل من زان زین آتشکدۀ برزین شد. ابوشکور. یکی آذری ساخت برزین بنام که بد با بزرگی و با فر و کام. فردوسی. بزرگان از آن کار غمگین شدند بر آذر پاک برزین شدند. فردوسی. بگفت این و نشست آنگاه بر زین روان شد سوی آتشگاه برزین. زراتشت بهرام
ایلیانیکولایویچ. مستشرق روسی (1818- 1896 میلادی) وی در قازان استاد زبانهای عربی و فارسی بود و در 1842 میلادی سفری به ایران کرد. از آثارش طبع قسمتی از جامعالتواریخ رشیدی و دستورزبان فارسی به روسی است. قسمت جامعالتواریخ طبع وی متعلق بتاریخ قبایل مغول و تاریخ اجداد چنگیزخان و تاریخ خود چنگیزخان است. رجوع به دایرهالمعارف فارسی و جهانگشای جوینی ج 1 صص 25- 27 شود
ایلیانیکولایویچ. مستشرق روسی (1818- 1896 میلادی) وی در قازان استاد زبانهای عربی و فارسی بود و در 1842 میلادی سفری به ایران کرد. از آثارش طبع قسمتی از جامعالتواریخ رشیدی و دستورزبان فارسی به روسی است. قسمت جامعالتواریخ طبع وی متعلق بتاریخ قبایل مغول و تاریخ اجداد چنگیزخان و تاریخ خود چنگیزخان است. رجوع به دایرهالمعارف فارسی و جهانگشای جوینی ج 1 صص 25- 27 شود