محکم و استوارو مضبوط. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). در فارسی به معنی استوار مستعمل است. (غیاث اللغات از کشف اللغات و منتخب اللغات و صراح اللغه). استوار. (مقدمۀ ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 2) (از شعوری ج 2 ص 12). محکم و استوار. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). موقر. وقور. سنگین و استوار. متین. محکم. مستحکم. متقن. وزین. (یادداشت مؤلف) : بر خویش از پی آن گفتم کامروز چو من کس نداند خوی آن نیکخوی راد و رزین. فرخی. هیبتی دارد چنان کاندر مصاف آید پدید هیبت اندر عقل و هوش و رای مردان رزین. فرخی. چون قد تو عالی و چو روی تو گشاده چون عهد تو نیکو و چو حلم تو رزین است. منوچهری. بهشت و دوزخت در آستین است چنین دانی اگر رایت رزین است. ناصرخسرو. تو ای ناصبی جز که نامی نداری از این شهره دین رزین محمد. ناصرخسرو. - رای رزین، رای محکم و استوار. (ناظم الاطباء) : بهشت و دوزخی دیگر جز این نیست جز این داند که با رای رزین نیست. ناصرخسرو. از سر رای رزین و حزم متین بر قضیت عقل و منهاج رشد سخن می راند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260). ، صاحب وقار و بردبار و آرمیده. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از کشف اللغات) (از منتخب اللغات) (از صراح اللغه) (از مقدمۀ ترجمان جرجانی ص 2) (از شعوری ج 2 ص 2). آرمیده و آرام گرفته. (برهان) (لغت محلی شوشتر). صاحب وقر و بردبار. (آنندراج) (منتهی الارب). آهسته. (دهار). ثخین. حلیم. (یادداشت مؤلف). موقر و آرام. (از اقرب الموارد) ، چیزی که بر وزن گران و سنگین باشد. (برهان). هر چیز سنگین و گران. (از اقرب الموارد) : گل در قصبی و لاله در خز شیرین و رزین چو شیرۀ رز. نظامی. ، گرانمایه. (آنندراج) (منتهی الارب) (برهان) (غیاث اللغات از صراح اللغه) (لغت محلی شوشتر). گران و گرانمایه. (از شعوری ج 2 ص 2). بلندداشته. (مقدمۀ ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 2). - ابورزین، حلوا و شیرینی. (ناظم الاطباء). - شی ٔ رزین، چیز گرانمایه و سنگین. (ناظم الاطباء). چیز گرانمایۀ باسنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که به وزن و بها سنگین باشد. (لغت محلی شوشتر)