جدول جو
جدول جو

معنی رزیده - جستجوی لغت در جدول جو

رزیده
رنگ شده
تصویری از رزیده
تصویر رزیده
فرهنگ فارسی عمید
رزیده
(رَ دَ / دِ)
رنگ شده و لکه شده. (ناظم الاطباء). رنگ کرده. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
ورزش کرده، نیرومند، حاصل کرده و به دست آورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیده
تصویر گزیده
کسی که جانور گزنده ای او را دندان گرفته یا نیش زده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزیدن
تصویر رزیدن
رنگ کردن جامه و پارچه، رنگ کردن، رنگرزی کردن، برای مثال به ار در خم می فروشی خزم / چو می جامه ای را به خون می رزم (نظامی۶ - ۱۱۶۶)، برآن کس که جانش به آهن گزم / بسی جامه ها در سکاهن رزم (نظامی۵ - ۷۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهیده
تصویر رهیده
رهاشده، آزاد شده، نجات یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیده
تصویر گزیده
پسندیده، انتخاب شده، گزینه
گزیده کردن: انتخاب کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ / دِ)
که با وی مقارنه و نزدیکی کرده باشند. مفعول. رجوع به مرزیدن و مرز شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
مواظب در کار. (ناظم الاطباء). کارکرده، پیاپی انجام داده. (فرهنگ فارسی معین). کسی را گویند که مواظبت و ممارست بسیار در کاری داشته باشد. (برهان) (آنندراج). ساعی و جاهد. ملازم و مشغول. کارآزموده. کارکشته. از کار درآمده. مجرب. آزموده. بسیار آزموده. باتجربه. (ناظم الاطباء) ، چیزی را گویند که بسیار بدست کشیده باشند مانند پوست و امثال آن. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هر چیز مستعمل. (ناظم الاطباء). مکرر به کاربرده. مستعمل. (فرهنگ فارسی معین) ، کاشته شده. (ناظم الاطباء) ، عادت گرفته. (صحاح الفرس) ، حاصل کرده. مکتسب. به دست آمده. (فرهنگ فارسی معین) :
فرستم به گنج تو از گنج خویش
همان نیز ورزیدۀ رنج خویش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از لرزیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
قیمت کرده. قیمت شده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از برزیدن، کرده. عمل کرده. معمول داشته: و سلوک شیوۀ رشاد ببرزیده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به برزیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمیده
تصویر رمیده
ترسیده و گریخته، احتراز کرده بسبب نفرت و کراهت
فرهنگ لغت هوشیار
نیش زده (چنانکه مار) مسموم: گزیده مار را افسون پدید است گزیده جهل را که شناسد افسون ک (ناصر خسرو)، بدندان گرفته گاز زده (چنانکه سگ هار)، آزار رسانده ضرر رسانده، عذاب داده کیفر داده. انتخاب کرده اختیار کرده: اسبان گزیده که همه جای بر طویله و آخر ها بسته بودند بوقتی که عرض دادی میگویند هشتاد هزار سر بر آمد، بازیی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزیده
تصویر خزیده
بروی سینه و شکم روی زمین کشیده، آنکه در کنجی و رخنه ای پنهان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهیده
تصویر رهیده
نجات یافته خلاص شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزنده
تصویر رزنده
آنکه پارچه لباس نخ و غیره را رنگ کند صباغ
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه گویا پارسی و همان مزاد است و آن را خربنده و خیز بگیر نیز می گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزیدن
تصویر رزیدن
رنگ کردن، رنگرزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزیئه
تصویر رزیئه
آسیب و بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیده
تصویر ربیده
خاشکدان (صندوق دخل صندوق نگاهداری رسیدها و چک ها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیده
تصویر رفیده
بالش کوچکی که خمیر نان را بر بالای آن گستراند و بر تنور بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیده
تصویر رقیده
شاخه خوابانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
آمده، وارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغیده
تصویر رغیده
فرنی از خوردنی ها، سر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
کارکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزیده
تصویر مرزیده
کیب که با او جماع کرده باشند جمع مرزیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزیده
تصویر لرزیده
آنکه یا آنچه بلرزش در آمده مرتعش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیده
تصویر ارزیده
قیمت کرده، قیمت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
کارآزموده، با تجربه، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرزیده
تصویر مرزیده
((مَ یا مُ دَ یا دِ))
کسی که با او جماع کرده باشند، جمع مرزیدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفیده
تصویر رفیده
((رَ دَ یا دِ))
بالش کوچکی که خمیر نان را بر بالای آن گسترانند و بر تنور بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزیده
تصویر گزیده
مختصرا، خلاصه، اجمالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
واصله
فرهنگ واژه فارسی سره
آزموده، خبره، کاردان، کارکشته، ماهر، متبحر، قوی
متضاد: تازه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد