دهی از دهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد. آب آنجا از رود خانه زاب کوچک. محصول عمده آن غلات و توتون و مازوج. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد. آب آنجا از رود خانه زاب کوچک. محصول عمده آن غلات و توتون و مازوج. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مانده و کوفته شده و آزردۀ راه. (ناظم الاطباء) (از برهان). کوفته و آزرده و مانده. (از شعوری ج 2 ص 15). پنهان مانده و کوفته و آزرده. (انجمن آرا) (آنندراج)
مانده و کوفته شده و آزردۀ راه. (ناظم الاطباء) (از برهان). کوفته و آزرده و مانده. (از شعوری ج 2 ص 15). پنهان مانده و کوفته و آزرده. (انجمن آرا) (آنندراج)
رزقه. یک بار دادن. ج، رزقات. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به رزقات شود، حصه و بهره. ج، رزقات. (ناظم الاطباء) : رزقه ای از دست شاهم بس بود در جهان این پایگاهم بس بود. عطار
رزقه. یک بار دادن. ج، رَزَقات. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به رزقات شود، حصه و بهره. ج، رزقات. (ناظم الاطباء) : رزقه ای از دست شاهم بس بود در جهان این پایگاهم بس بود. عطار
دهی از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 240 تن. آب آنجا از رود خانه هراز. محصولات عمده آن برنج و غلات و لبنیات و عسل. صنایع دستی زنان شال بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 240 تن. آب آنجا از رود خانه هراز. محصولات عمده آن برنج و غلات و لبنیات و عسل. صنایع دستی زنان شال بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
مخفف رزمگاه. میدان جنگ. (ناظم الاطباء) : گو پیلتن دیدبا تیغ تیز فکنده بر آن رزمگه رستخیز. فردوسی. وز آن روی کیخسرو آید پدید که یارد بر این رزمگه آرمید. فردوسی. به تاراج بینی همه زین سپس نه برگردد از رزمگه شاد کس. فردوسی. ببینید تا چارۀ کار چیست بدین رزمگه مرد پیکار کیست. فردوسی. هر کجا رزمگه تو بود از دشمن تو میل تا میل بود دشت ز خون مالامال. فرخی. ملک باید که اندر رزمگه لشکرشکن باشد ملک باید که اندر بزمگه گوهرفشان باشد. فرخی. به رزمگه چه نماید؟ شجاعت و مردی به بزمگه چه نماید؟سخاوت و احسان. فرخی. به هر رزمگه در بداده ست داد چو آید کند هرچه رفته ست یاد. اسدی. مرو تا نبرد دلیران کنیم در این رزمگه جنگ شیران کنیم. نظامی. به رزمگه خدای جنگ بگذرد چو چشم شیر لعل گون قبای او. ملک الشعراء بهار. - رزمگه ساختن، آماده کردن میدان جنگ. ترتیب دادن ناوردگاه: نخستین که ما رزمگه ساختیم سخن رفت و زین کار پرداختیم. فردوسی. و رجوع به رزمگاه شود
مخفف رزمگاه. میدان جنگ. (ناظم الاطباء) : گو پیلتن دیدبا تیغ تیز فکنده بر آن رزمگه رستخیز. فردوسی. وز آن روی کیخسرو آید پدید که یارد بر این رزمگه آرمید. فردوسی. به تاراج بینی همه زین سپس نه برگردد از رزمگه شاد کس. فردوسی. ببینید تا چارۀ کار چیست بدین رزمگه مرد پیکار کیست. فردوسی. هر کجا رزمگه تو بود از دشمن تو میل تا میل بود دشت ز خون مالامال. فرخی. ملک باید که اندر رزمگه لشکرشکن باشد ملک باید که اندر بزمگه گوهرفشان باشد. فرخی. به رزمگه چه نماید؟ شجاعت و مردی به بزمگه چه نماید؟سخاوت و احسان. فرخی. به هر رزمگه در بداده ست داد چو آید کند هرچه رفته ست یاد. اسدی. مرو تا نبرد دلیران کنیم در این رزمگه جنگ شیران کنیم. نظامی. به رزمگه خدای جنگ بگذرد چو چشم شیر لعل گون قبای او. ملک الشعراء بهار. - رزمگه ساختن، آماده کردن میدان جنگ. ترتیب دادن ناوردگاه: نخستین که ما رزمگه ساختیم سخن رفت و زین کار پرداختیم. فردوسی. و رجوع به رزمگاه شود
آواز شتر ماده. (دهار). آوازۀ ماده شتر از حلق در پیش بچۀ خود مانند ناله بدون آنکه دهان را گشاید و آن از حنین آهسته تر است. و در مثل: لا خیر فی رزمه لا دره فیها، در حق کسی گویند که وعده کند و بجای نیاورد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رزمهالسباع، آواز ددان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، آواز رعد. (دهار) ، آواز کودک. (از اقرب الموارد)
آواز شتر ماده. (دهار). آوازۀ ماده شتر از حلق در پیش بچۀ خود مانند ناله بدون آنکه دهان را گشاید و آن از حنین آهسته تر است. و در مثل: لا خیر فی رزمه لا دره فیها، در حق کسی گویند که وعده کند و بجای نیاورد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رزمهالسباع، آواز ددان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، آواز رعد. (دهار) ، آواز کودک. (از اقرب الموارد)
یک بار خوردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، یک بار در روز خوردن مانند وجبه. (از اقرب الموارد). اکل الرزمه، در روز یک بار طعام خوردن. (ناظم الاطباء). مؤلف نشوء اللغه تحت عنوان ’اجتماع القلب و الابدال فی الکلمه الواحده او اجتماع قلبین فیها او ابدالین فیها’ آرد: الوجبه و البزمه و الازمه و الرزمه و الوجمه و الوزمه و هی الاکله الواحده فی الیوم. (نشوء اللغه ص 20). و رجوع به مترادفات کلمه شود، پرونده: الترزیم، پرونده ای کردن جامه ها. (یادداشت مؤلف) ، رزمه در هر دو معنی. ج، رزم، رزم. (ناظم الاطباء). پشتوارۀ جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). پشتواره. (دهار). رجوع به رزمه شود، ضرب شدید. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رزمه شود
یک بار خوردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، یک بار در روز خوردن مانند وجبه. (از اقرب الموارد). اکل الرزمه، در روز یک بار طعام خوردن. (ناظم الاطباء). مؤلف نشوء اللغه تحت عنوان ’اجتماع القلب و الابدال فی الکلمه الواحده او اجتماع قلبین فیها او ابدالین فیها’ آرد: الوجبه و البزمه و الازمه و الرزمه و الوجمه و الوزمه و هی الاکله الواحده فی الیوم. (نشوء اللغه ص 20). و رجوع به مترادفات کلمه شود، پرونده: الترزیم، پرونده ای کردن جامه ها. (یادداشت مؤلف) ، رِزْمَه در هر دو معنی. ج، رَزَم، رَزِم. (ناظم الاطباء). پشتوارۀ جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). پشتواره. (دهار). رجوع به رِزْمَه شود، ضرب شدید. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رِزْمَه شود
رزمه. بقچۀ بزرگ. (فرهنگ خطی). بوقچۀرخت. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (غیاث اللغات) (از برهان). بستۀ قماش. (آنندراج) (از شعوری ج 2 ص 15). بقچه. (یادداشت مؤلف). بلغنده. (دهار) (یادداشت مؤلف) : زایر کز آنجا بازگردد برد دیبا به تخت و رزمه و زر به من. فرخی. با جامۀ زری زرد چون شنبلید با رزمۀ سیمی پاک چون نسترن. فرخی. صد و سی هزار از خز و پرنیان دوصد رزمه، نوحلۀ چینیان. اسدی. کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش. ناصرخسرو. ز لاله باغ همه پر ز رزمۀ حله ز سبزه باغ همه پر ز تودۀ مینا. مسعودسعد. اگر پیش از دارو خوردن کاری کند با رنج، چون چیزی گران فرا بار نهادن یا رزمه بستن و گشادن یا لختی ریاضت قوی کردن... مقصود تمامترحاصل شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). فراش صنع و قدرت او گسترد بساط از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش. سوزنی. گر همه یک بدره زر بودت و یک رزمه ثیاب. انوری (از آنندراج). از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم دستم سمنستان و برم لاله زار کرد. خاقانی. ز بوی زلفش با باد بیضۀ عنبر ز نقش رویش در آب رزمۀ دیبا. ؟ (از فرهنگ خطی). فایق که روی رزمه و طراز حله و عمده حمله بود در اثناء آن حال فروشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 177). رومی و زنگیش چو صبح دورنگ رزمۀ روم داد و بزمۀ زنگ. نظامی. زنی بیامد و مرا بگرفت که رزمۀ جامۀ من برده ای نگاه کردند کنیزکی می آمد و رزمۀ جامه می آورد. (تذکره الاولیاء عطار). از برقه وموصل و بغداد هر سال هزار و اند رزمه ابریشم فرستاده بیاوردی. (تاریخ طبرستان). کهنه پیرایان صنع از بهر نوعهدان باغ رزمه ها از کارگاه روم و ششتر بسته اند. ؟ (از ترجمه محاسن اصفهان). ، یک لنگه بار و اسباب قماش. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). لنگه یعنی یک عدل بار. (فرهنگ خطی). یک لنگه بار و اسباب قماش را نیز گفته اند و بعضی گویند این لغت عربی است و به کسر اول است. (برهان) : صد رزمۀ فضل بار بسته یک مشتریم نه پیش دکان. خاقانی
رزمه. بقچۀ بزرگ. (فرهنگ خطی). بوقچۀرخت. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (غیاث اللغات) (از برهان). بستۀ قماش. (آنندراج) (از شعوری ج 2 ص 15). بقچه. (یادداشت مؤلف). بَلْغُنْده. (دهار) (یادداشت مؤلف) : زایر کز آنجا بازگردد برد دیبا به تخت و رزمه و زر به من. فرخی. با جامۀ زری زرد چون شنبلید با رزمۀ سیمی پاک چون نسترن. فرخی. صد و سی هزار از خز و پرنیان دوصد رزمه، نوحلۀ چینیان. اسدی. کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش. ناصرخسرو. ز لاله باغ همه پر ز رزمۀ حله ز سبزه باغ همه پر ز تودۀ مینا. مسعودسعد. اگر پیش از دارو خوردن کاری کند با رنج، چون چیزی گران فرا بار نهادن یا رزمه بستن و گشادن یا لختی ریاضت قوی کردن... مقصود تمامترحاصل شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). فراش صنع و قدرت او گسترد بساط از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش. سوزنی. گر همه یک بدره زر بودت و یک رزمه ثیاب. انوری (از آنندراج). از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم دستم سمنستان و برم لاله زار کرد. خاقانی. ز بوی زلفش با باد بیضۀ عنبر ز نقش رویش در آب رزمۀ دیبا. ؟ (از فرهنگ خطی). فایق که روی رزمه و طراز حله و عمده حمله بود در اثناء آن حال فروشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 177). رومی و زنگیش چو صبح دورنگ رزمۀ روم داد و بزمۀ زنگ. نظامی. زنی بیامد و مرا بگرفت که رزمۀ جامۀ من برده ای نگاه کردند کنیزکی می آمد و رزمۀ جامه می آورد. (تذکره الاولیاء عطار). از برقه وموصل و بغداد هر سال هزار و اند رزمه ابریشم فرستاده بیاوردی. (تاریخ طبرستان). کهنه پیرایان صنع از بهر نوعهدان باغ رزمه ها از کارگاه روم و ششتر بسته اند. ؟ (از ترجمه محاسن اصفهان). ، یک لنگه بار و اسباب قماش. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). لنگه یعنی یک عدل بار. (فرهنگ خطی). یک لنگه بار و اسباب قماش را نیز گفته اند و بعضی گویند این لغت عربی است و به کسر اول است. (برهان) : صد رزمۀ فضل بار بسته یک مشتریم نه پیش دکان. خاقانی
دهی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن. سکنۀ آن 2799 تن. آب آنجا از قنات و چشمه. محصول عمده آن غلات و حبوب و سیب زمینی. صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن. سکنۀ آن 2799 تن. آب آنجا از قنات و چشمه. محصول عمده آن غلات و حبوب و سیب زمینی. صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان قراتورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع در 44 هزارگزی شمال خاور دیواندره و کنار رود خانه ول کشتی. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات، پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان قراتورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع در 44 هزارگزی شمال خاور دیواندره و کنار رود خانه ول کشتی. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات، پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
پشتواره ای جامه پلونده بلغنده (بقچه) هدایت در فرهنگ ناصری می نویسد: (رزمه فارسی است در لغت عربی نیز آورده اند) بوقچه رخت بسته لباس، لنگه بار قماش و اثاثه پشتواره. یا روی رزمه اصطلاحی است که در مورد تفوق و رجحان کسی بر دیگری استعمال شود (نسائم الاسحار 183 ببعد)
پشتواره ای جامه پلونده بلغنده (بقچه) هدایت در فرهنگ ناصری می نویسد: (رزمه فارسی است در لغت عربی نیز آورده اند) بوقچه رخت بسته لباس، لنگه بار قماش و اثاثه پشتواره. یا روی رزمه اصطلاحی است که در مورد تفوق و رجحان کسی بر دیگری استعمال شود (نسائم الاسحار 183 ببعد)