جدول جو
جدول جو

معنی رزوح - جستجوی لغت در جدول جو

رزوح
(تَ وُ)
مصدر به معنی رزاح و رزاح. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مصادر مزبور شود. افتادن از ماندگی و لاغری و لاغر گردیدن ناقه. (منتهی الارب). مانده شدن شتر از نزاری. (تاج المصادر بیهقی). سخت لاغر شدن ستور و بماندن. (مصادر اللغۀ زوزنی چ بینش ص 223)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روح
تصویر روح
جان، روان، مایۀ حیات، امر و فرمان خدا، وحی، جبرئیل
روح اعظم: جبرئیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روح
تصویر روح
آسایش، نشاط و سرزندگی، شراب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ یُ)
رزام. مصدر به معنی رزام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر زمین ماندن شتر از لاغری: رزم البعیر رزوماً و رزاماً، بر زمین ماند شتر از لاغری. (آنندراج) (منتهی الارب). برنخاستن شتر از لاغری. (از اقرب الموارد). بناجنبیدن شتر از نزاری. (مصادر اللغۀ زوزنی چ بینش ص 254) ، گرد آوردن چیزی را در جامه. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به رزام شود
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ)
نزح. رجوع به نزح شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعید. (اقرب الموارد) (المنجد). نازح. نزیح. (از المنجد) ، چاه همه آب برکشیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بئر نزوح، چاهی که همه آب آن را کشیده باشند. (ناظم الاطباء). نازح. (از اقرب الموارد) ، چاه کم آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاهی که آب آن بسیار کم شده یا تمام شده باشد. نازح. (از اقرب الموارد) (المنجد). ج، نزح
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
رزاح. مصدر به معنی رزاح. (ناظم الاطباء). ماندن شتر از نزاری. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رزاح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شُ)
رزاح. افتادن شتر از ماندگی یا لاغری. (از اقرب الموارد). افتادن شتر از ماندگی و لاغری و لاغر گردیدن آن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مصدر به معنی رزوح. (منتهی الارب). رجوع به رزوح شود. سخت لاغر شدن ستور و بماندن. (مصادر اللغۀ زوزنی) ، ضعیف و بدحال شدن، با نیزه زدن کسی را، افتادن انگور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام پسر عدی بن کعب. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یوم ریوح، روز خوش باد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). روز خوش باد و گویند روز سخت باد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَنْ نُ)
رجحان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چربیدن ترازو و مایل گردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به رجحان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَحْ حُ)
میل کردن بسوی کسی و یار گردیدن و آرام گرفتن به وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رکون. (یادداشت مؤلف). رجوع به رکون شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رکح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به رکح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
مصیبت و زیان رسانیدن. (مصادر اللغۀ زوزنی چ بینش ص 274). رجوع به رزء و رزیئه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ناقه رزوف، ماده شتر درازپا و گشاده گام و سریع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ناقه ای که دارای دوپای دراز و گامهای واسع باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَزْ زو)
به معنی بزرگ و امیر، رزون بن الیداع است که از نزد هدد عزر فرار کرد و چند تن از جنگجویان را با خود همداستان نمود و در حوالی دمشق جنگ درپیوست و تخت سلطنت را متصرف گشت. وی در سراسر روزگار زندگانی خود دشمن آل اسرائیل می بود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رُزْ وَ)
دهی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن. سکنۀ آن 2799 تن. آب آنجا از قنات و چشمه. محصول عمده آن غلات و حبوب و سیب زمینی. صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لاغر. گویند: بعیر رزیح و ناقه رزیح. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُتْ تَ)
به یک دفعه شاشیدن. قزح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قزح شود
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
پشتۀ خرد یا پشتۀ پهنا پست یا ریگ تودۀ کج. زروحه. ج، زراوح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سرکش.
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نَ / نِ بُ)
ترنجیدن. بهم درکشیده شدن. (منتهی الارب). با هم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). درهم گرفته شدن. فراهم آمده شدن.
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رزن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رزن، به معنی جای بلند هموار که آب ایستد بر وی. (آنندراج). رجوع به رزن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روح
تصویر روح
جان، نفس، آنچه مایه زندگی نفسهاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوح
تصویر رجوح
رجحان، چربیدن ترازو و مایل گردیدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکوح
تصویر رکوح
میل کردی بسوی کسی و یار گردیدن و آرام گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزح
تصویر رزح
خستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زروح
تصویر زروح
پشته خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزون
تصویر رزون
جمع رزن، پشته های آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزوف
تصویر رزوف
تندرو، گشاده گام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازوح
تصویر ازوح
سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روح
تصویر روح
((رَ))
بوی خوش، نشاط، آسایش، مهربانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روح
تصویر روح
((رُ))
روان، جان
روح کسی خبر نداشتن: مطلقاً بی اطلاع بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روح
تصویر روح
جان، روان، فروهر
فرهنگ واژه فارسی سره