معنی روح
روح
جان، روان، فروهر
تصویر روح
فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با روح
روح
روح
جان، نفس، آنچه مایه زندگی نفسهاست
فرهنگ لغت هوشیار
روح
روح
آسایش، نشاط و سرزندگی، شراب
فرهنگ فارسی عمید
روح
روح
جان، روان، مایۀ حیات، امر و فرمان خدا، وحی، جبرئیل
روح اعظم: جبرئیل
فرهنگ فارسی عمید
روح
روح
بوی خوش، نشاط، آسایش، مهربانی
فرهنگ فارسی معین
روح
روح
روان، جان
روح کسی خبر نداشتن: مطلقاً بی اطلاع بودن
فرهنگ فارسی معین
روح
روح
Spirit, Soul
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روح
روح
душа , дух
دیکشنری فارسی به روسی
روح
روح
Seele, Geist
دیکشنری فارسی به آلمانی
روح
روح
душа , дух
دیکشنری فارسی به اوکراینی