جدول جو
جدول جو

معنی ردمان - جستجوی لغت در جدول جو

ردمان
(رَ)
ردمان بن رعین، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
ردمان بن ناجیه، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
ردمان بن وائل، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رادمان
تصویر رادمان
(پسرانه)
دارمان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رغمان
تصویر رغمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران ایرانی در زمان هرمز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کدمان
تصویر کدمان
(پسرانه)
نام اصلی داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رحمان
تصویر رحمان
(پسرانه)
مهربان، بخشاینده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامان
تصویر رامان
(پسرانه)
نام وزیر کیقباد پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رزمان
تصویر رزمان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران دیلمیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درمان
تصویر درمان
عملیاتی که برای مداوا شدن و بهبود مریض صورت می گیرد، کنایه از دوا، دارو، کنایه از چاره، علاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رحمان
تصویر رحمان
بخشاینده و مهربان، از نا م های خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسمان
تصویر رسمان
ریسمان، رشتۀ بلند کلفتی که از پشم یا پنبه تابیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادمان
تصویر ادمان
مداومت کردن در انجام کاری، پیوسته شراب خوردن، شراب خوری مداوم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دُ)
جمع واژۀ مردم. خلایق. خلق. آدمیان. ناس. انس. اناس. جهانیان. انام:
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان.
رودکی.
چون کشف انبوه غوغائی بدید
بانگ و زخ مردمان خشم آورید.
رودکی.
اگر روزی از تو پژوهش کنند
همه مردمانت نکوهش کنند.
بوشکور.
ز بس بر سختن زرش بجای مردمان هزمان
زناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله.
فرخی.
ای از ستیهش تو همه مردمان بمست
دعویت صعب و منکر و معنیت خام و سست.
لبیبی.
گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند.
عنصری.
نادانتر مردمان آن است که مخدوم را بی حاجت در کارزار افکند. (کلیله و دمنه). و بدان التفات ننمائی که مردمان قدر طبیب ندانند. (کلیله و دمنه). از رنجاندن جانوران و کشتن مردمان احتراز نمودم. (کلیله و دمنه) ، اهالی: سکنۀ آن بارسارغ، منک، نملیات شهرکهائی اند خرد و با نعمت ومردمان جنگی. (حدود العالم) ، عامه. همگان. رعیت: هرون یک ساعتی در بارگاه ماند و مقرر گشت مردمان را که بجای پدر وی خواهد بود. (تاریخ بیهقی ص 361). مردمان امید در وی بستند. (تاریخ بیهقی ص 334). مردمان او را حرمت نگاه داشتندی. (تاریخ بیهقی ص 122). و مزیت جانب اولوالامر بر اصناف مردمان بدانست که... (سندبادنامه ص 7) ، کسان. اشخاص: ما فراز شدیم و او را بگرفتیم گفت شما چه مردمانید. (تاریخ بیهقی). رای عالی چنین اقتضا می کند که چندتن را... با تو فرستاده آید تا از درگاه دور باشند که مردمانی بیگانه اند. (تاریخ بیهقی ص 271). چنان محتشم را سبک بر زبان آورد مردمان شریف و وضیع را ناپسند شد. (تاریخ بیهقی ص 383)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
نام موضعی از شروان. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(عُ دُ)
درشت سخت اندام بدخوی. (آنندراج). سخت جفاکار. (از اقرب الموارد) ، سطبرگردن. (آنندراج). درشت گردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
از بلاد خوارزم و جرجانیه است. (نزهه القلوب ص 258)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به ردمان که تیره ای است از قبیلۀ رعین. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سدمان
تصویر سدمان
پشیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندمان
تصویر ندمان
پشیمان، می یار، همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسمان
تصویر رسمان
پارسی تازی گشته ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
داستانی که به نثر نوشته شود و شامل حوادثی ناشی ار تخیل نویسنده باشد و آن اقسامی دارد. یا رمان آموزشی (تعلیماتی) داستانی شامل مطالب علمی طبیعی فلسفی. یا رمان پلیسی داستانی حاکی از حوادث دزدی جنایت و کشف آنها توسط کارآگاهان زبر دست. یا رمان تاریخی داستانی است که اساس آن مبتنی بر وقایع تاریخی باشد، یا رمان عشقی داستانی که شالوده آن بر عشق نهاده شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردفان
تصویر ردفان
روز و شب، دو ملوان که در پایانه کشتی باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحمان
تصویر رحمان
بخشاینده، بخشایشگر، روزی دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمان
تصویر درمان
دوا و دارو، چاره، مداوا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ادم، گند مگونان پیوسته و همواره و دایم کاری را کردن، یا ادمان خمر. پیوسته شراب نوشیدن مداومت در شراب خوارگی دایم الخمر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادمان
تصویر ادمان
((اِ))
پیوسته و دایم کاری را کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درمان
تصویر درمان
((دَ))
علاج، چاره، دوا، دارو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رحمان
تصویر رحمان
((رَ))
مهربان، بخشاینده، از صفات خداوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رومان
تصویر رومان
((رُ))
داستان، داستان بلند خیالی، رمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریدمان
تصویر ریدمان
((دِ))
ریدن، مدفوع، انجام کاری یا گفتن چیزی از روی ناشی گری که باعث خرابی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درمان
تصویر درمان
مداوا، شفا، علاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردمان
تصویر مردمان
اهالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درمان
تصویر درمان
Treatment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درمان
تصویر درمان
лечение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درمان
تصویر درمان
Behandlung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درمان
تصویر درمان
лікування
دیکشنری فارسی به اوکراینی