جدول جو
جدول جو

معنی رخیص - جستجوی لغت در جدول جو

رخیص
ارزان، کم بها
تصویری از رخیص
تصویر رخیص
فرهنگ فارسی عمید
رخیص
(رَ)
ارزان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ سروری) (دهار). کم بها. ارزان، مقابل گران. (یادداشت مؤلف) :
نحاس و صفر مس و روی آنک است سرب
حلی است زیور و غالی گران رخیص ارزان.
ابونصر فراهی (نصاب الصبیان).
، نرم و نازک از جامه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گیاه نرم و نازک. (از اقرب الموارد) ، مرگ زودکش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). مرگ سریع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رخیص
ارزان، کم بها
تصویری از رخیص
تصویر رخیص
فرهنگ لغت هوشیار
رخیص
((رَ))
ارزان، کم بها
تصویری از رخیص
تصویر رخیص
فرهنگ فارسی معین
رخیص
ارزان، کم بها، مناسب
متضاد: گران
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شخیص
تصویر شخیص
بزرگ، مهتر، بزرگوار مثلاً شخص شخیص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترخیص
تصویر ترخیص
رخصت دادن، اجازه دادن، مرخص کردن، ارزان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
مهمیز. (ناظم الاطباء). تازیانه. (از شعوری ج 2 ص 12) ، آب پنیر، شیرزنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
از نامهای زنان است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
هم آب خور: هو رفیصک، او هم آب خور تو می باشد که شتران هر دو به یک نوبت آب خورند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). هم آبخور: هو رفیصک، ای شریکک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بیضه ها یکی بر دیگری نهاده، روی بند زنان که نزدیک بچشم باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رخصت دادن (زوزنی) (دهار). رخصت دادن مر کسی را در کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رخصت کردن و اجازت دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
اسم فارسی عصفوری است کوچک و خوش آواز. (فهرست مخزن الادویه). شاید مصحف شخش و شخیش باشد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آب سرد، آب گردآمدۀ در پهنای خرمابن و جز آن، آگنده. پر، حوض فراخ مانندی که در آن آب ریزد، کرانۀ جوی، آداک دریا، خلیج دریا. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خارص. خرص. نعت است از خرص. (از منتهی الارب). رجوع به خرص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
مرد که یک چشم وی خرد و دیگر چشم کلان دارد. که یک چشم خردتر از چشم دیگر دارد. مؤنث: خیصاء. ج، خیص.
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کلام نرم و آسان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). سخن نرم و آسان. (از اقرب الموارد) ، جاریه رخیم، دختر نرم و آسان گوی و سست آواز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). دختر نرم و آسان گوی. (از اقرب الموارد). و رجوع به رخیمه شود. مرد نرم آواز و ضعیف. (غیاث اللغات). نرم آواز. (دهار) (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). نرم و آسان گوی. (از اقرب الموارد) ، کنایه از زاهد. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گل نرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تناور. (از منتهی الارب). جسیم. (اقرب الموارد). بزرگ کالبد. (مهذب الاسماء) ، مهتر. (منتهی الارب). آقا. (از اقرب الموارد).
- شخص شخیص، سرکار عالی.
، سخن درشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شخیص
تصویر شخیص
تناور، بزرگ کالبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریص
تصویر خریص
گرسنه، سرمازده، کرانه جوی، آوای دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخیم
تصویر رخیم
سخن آسان، آسانگوی، سست آوا، آوای پایین زیر نرم آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخین
تصویر رخین
مهمیز، تازیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصیص
تصویر رصیص
به هم پیوسته، روبند برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخص
تصویر رخص
نرم و نازک ارزان شدن نرخ چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترخیص
تصویر ترخیص
رخصت کردن و اجازه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهیص
تصویر رهیص
سخت گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخص
تصویر رخص
((رَ))
نرم و نازک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخیم
تصویر رخیم
((رَ))
نرم آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخیص
تصویر شخیص
((شَ))
تنومند، بزرگوار ارجمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترخیص
تصویر ترخیص
((تَ))
ارزان کردن، مرخص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخص
تصویر رخص
((رُ))
ارزانی، کم بهایی
فرهنگ فارسی معین
مرخص سازی، خارج سازی 0 جنس از گمرگ) ، مرخص کردن، رخصت دهی، اجازت دادن، اجازه دادن، رخصت دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارجمند، بزرگ، سرشناس، متشخص، محترم
متضاد: پشیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حالت غلتاندن
فرهنگ گویش مازندرانی