جدول جو
جدول جو

معنی رخک - جستجوی لغت در جدول جو

رخک
(دخترانه)
مرکب از رخ (چهره، صورت) + ک (نشانه تحبیب)
تصویری از رخک
تصویر رخک
فرهنگ نامهای ایرانی
رخک
برآمدن صدای خفیف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخا
تصویر رخا
وسعت عیش، فراخی روزی، فراوانی رزق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رچک
تصویر رچک
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، روغ، وروغ، آجل، وارغ، رغ، رجغکبرای مثال ببندد دهان خود از فرط بخل / که برناید از سینۀ او رچک (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راک
تصویر راک
گوسفند جنگی، قوچ
رشتۀ سوزن، نخ
کاسۀ آبخوری چوبی
گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه و ماهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخش
تصویر رخش
اسب، به ویژه اسب اصیل، در اصل نام اسب رستم بوده است
سرخ و سفید به هم آمیخته، آنچه به رنگ سرخ و سفید یا دارای خال های سرخ باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخت
تصویر رخت
هر چیز پوشیدنی، جامه، لباس، اسباب خانه، بار و بنه
رخت از جهان بردن: کنایه از مردن، در گذشتن
رخت افکندن: کنایه از بار و بنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن
رخت بربستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن
رخت بستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن، رخت بربستن
رخت برچیدن: بار و بنه را جمع کردن و بستن، کنایه از کوچ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخک
تصویر سرخک
بیماری واگیر ویروسی که عوارض آن سرفه، عطسه، آب ریزش و ظهور دانه های قرمز روی پوست است و گاه سبب ذات الریه می شود
فرهنگ فارسی عمید
رودخانه ای در نزدیکی نیشابور. حمدالله مستوفی نویسد: ’آب فرخک از کوههای حدود چشمۀ سبز برمیخیزد و در زراعت مواضع منتهی میشود. فضل آبش در بهار در دیه های سفلی با کارگیرند و به شوره درافتد. دو فرسنگ طولش باشد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 227). رجوع به فرخک (دهی...) شود
لغت نامه دهخدا
(فَ خُ دِ)
دهی است از دهستان مازول بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 9هزارگزی شمال نیشابور. ناحیه ای است واقع در دامنه، معتدل و دارای 351 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود و محصول آنجا غلات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
قریه ای است نزدیک نیشابور. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بیماری واگیردار که بیشتر در اطفال پیدا میشود و لکه های سرخرنگی در بدن بیمار ظاهر میشود آل، ساس، مرضی است عفونی و بثوری بسیار واگیر دار و همه گیر که مصونیت می دهد و به سبب بثورات مخصوص مشخص است این ناخوشی بیشتر در کودکان 3 تا 10 ساله دیده میشود و مرضی است مضعف و مساعد سل و کانونی خاموش شده را بر می افروزد. موجب آن یک ویروس است که هنوز شناخته نشده دوره نهفتگی آن 10 تا 12 روز است و بون علامت دوره یورش آن 3 تا 4 روز است که از همه تبهای بثوری طولانی تر است گل افشان. یا سرخک کاذب. سرخجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرک
تصویر خرک
تخمه که در گلو آید جخج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهک
تصویر رهک
کار نیک، سخت سودن، سخت گادن، ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمک
تصویر رمک
گله گاو و گوسفند و اسب، سپاه لشکر، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنک
تصویر رنک
پارسی تازی گشته آرنگ (شعار پادشاهان و دبیران ترک ممالیک مصر)
فرهنگ لغت هوشیار
حسد، رقابت، حسادت، غبطه، غیرت انبوه، کلانریش، گروبند کژدم حسد حسادت، غلبه، غیرت حمیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخا
تصویر رخا
سست و نرم گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت
تصویر رخت
اسباب و متاع خانه، اسباب و تجملات، لباس، کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخج
تصویر رخج
فرق سر تارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخش
تصویر رخش
اسب رستم است، هراسب خوب و تندرو را گویند و بمعنای قوس و قزح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخص
تصویر رخص
نرم و نازک ارزان شدن نرخ چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخف
تصویر رخف
مسکه تنک، خاز تنک، جامه نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخل
تصویر رخل
بره ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخو
تصویر رخو
نرم و سست از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجک
تصویر رجک
آروغ
فرهنگ لغت هوشیار
درآمیختن، پختن خرمانک (ربیکه)، در گل انداختن شوریدگی کار کار شوریدگی، سستی ترفند (حیله)
فرهنگ لغت هوشیار
شیر ستبر شیر دفزک، مهربانی، دوستی، نرمی، لاشخوار کرکس از پرندگان بازی با کودک، نرماندن نرم گردانیدن، آسان کردن سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخک
تصویر سرخک
((سُ خَ))
مرضی عفونی واگیر و همه گیر که مصونیت می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرک
تصویر خرک
جک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخت
تصویر رخت
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رشک
تصویر رشک
حسادت، حسد
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی برنج بومی، نام مرتعی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارچرخه ای کوچک جهت به راه افتادن کودکان، فرفره، وسیله ای برای کلاف کردن نخ، وسیله ای که دانه های
فرهنگ گویش مازندرانی
حالت غلتاندن
فرهنگ گویش مازندرانی