جدول جو
جدول جو

معنی رخدهنه - جستجوی لغت در جدول جو

رخدهنه
(رَ دَ هََ نِ)
دهی از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 110 تن. آب آن از گدارچای. محصول عمده آن چغندر و توتون وبرنج و حبوب و صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. راه آنجا شوسه می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بددهنه
تصویر بددهنه
اسبی که دهنه قبول نکند، بدلگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخبینه
تصویر رخبینه
راتیانج، صمغ درخت صنوبر، رخینه، رشینه، ریتانج، راتینج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رندانه
تصویر رندانه
مانند رندان، برای مثال همچو حافظ به رغم مدعیان / شعر رندانه گفتنم هوس است (حافظ - ۱۰۲)، از روی رندی و زیرکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخینه
تصویر رخینه
راتیانج، صمغ درخت صنوبر، رشینه، رخبینه، ریتانج، راتینج
فرهنگ فارسی عمید
(رُ نَ / نِ)
آنچه از رخبین سازند. هر چیز که از دوغ ترش سازند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رجوع به رخبین شود، صمغ صنوبر و تربانتین. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(رُ دُ نَ)
رهدنه به معانی رهدن. (منتهی الارب). به معنی اخیر رهدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) رجوع به رهدن و رهدنه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مانده گردیدن: رودن رودنه، مانده گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مانده و کوفته گردیدن مرد. (از اقرب الموارد). خسته شدن
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
قصبۀمرکز دهستان سیاه رود بخش حومه شهرستان دماوند که در 21هزارگزی دماوند و 48هزارگزی تهران، سر سه راه تهران به فیروزکوه و آبعلی واقع است. کوهستانی و سردسیرو دارای 1000 تن سکنه است. آب آن از زهاب رودخانه تأمین میشود و از محصولاتش غلات و لویبا و سیب زمینی و میوه و عسل قابل ذکر است. شغل مردم زراعت و گله داری و قالیچه و جاجیم و جوال بافی است. ادارۀ املاک و باشگاه ژاندارمری و نمایندۀ کشاورزی و نمایندۀ بهداری و بنایی قدیمی بنام امامزاده محمدتقی دارد. مزارع نیمر، کافرچال، آهک چال، چناردره، شجرک، قارپوز، خرابه جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هَِ نَ)
مؤنث راهن. ناف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناف اسب و گرداگرد آن. (از متن اللغه) (منتهی الارب) ، گرداگرد ناف اسب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، یکی از دو استخوان در پهلوی سینۀ اسب که هر دو راهنتان نامیده میشوند. (از منتهی الارب). و رجوع به راهنتان شود، دائم و همیشگی. (از اقرب الموارد). بر قرار و ثابت. (از متن اللغه).
- حاله الراهنه، آنچه اکنون ثابت و باقیست. (از متن اللغه).
، می و شراب. (ناظم الاطباء). می. (منتهی الارب) ، لاغر بسبب بیماری و جز آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ دْ دانَ)
منسوب به خدان و آن بطنی است از اسد بن خزیمه و بنابر قول ابن کلبی خدان نسبتش چنین است: خدان بن عامر بن مالک بن هرمزبن مالک بن حرث بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن اسد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ نَ)
جمع واژۀ دهن، بیمار گردیدن. (منتهی الارب). بیمار شدن، بیمار بودن. (منتهی الارب) ، تهمت نهادن. (منتهی الارب) ، تهمت نهاده شدن، خوردن سرشیر
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
رشینه که صمغ درخت صنوبر است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رشینه و صمغ درخت صنوبر و راتینج. (ناظم الاطباء). به معنی رشینه است که صمغ درخت صنوبرباشد و به عربی راتینج خوانند و بعضی گویند راتینج لغتی است رومی و بعضی دیگر گویند معرب رخینه است. (برهان) (آنندراج). و رجوع به رشینه شود، رچنیده که هر چیز سخت شده باشد. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَنَ)
جزیره ای است که کشتی ها در آنجا لنگر اندازند. گویند: قریه ای است که در آنجا نیزه ها یافت شود. بنابر قول دیگر بلوکی است که در آنجا نیزه بعمل آورند. (از معجم البلدان). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
قصبۀ مرکز دهستان رودبنه است از بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع در 10هزارگزی شمال باختری لاهیجان. منطقه ای است جلگه ای و هوایی معتدل مرطوب دارد. سکنۀ آن 1741 تن است و آب آن از حشمت رود که از شعب سفیدرود است تأمین میشود. محصولش غلات و برنج و ابریشم و کنف و بادام و صیفی، و شغل مردم زراعت است. از بازکیاگوراب راه شوسه دارد و اتومبیل رفت وآمد میکند. بقعه ای بنام آقا سید حسین دارد که بنای آن قدیمی است. اکبرآباد، شاده سر و رعیت محله جزو رودبنه منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
ریح ریدانه، باد نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). باد نرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درنگ کردن. تأخیر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). همان رهدله است که لام به نون قلب شده است. (از نشوءاللغه صص 51- 52) ، گرد شدن در رفتن. (از اقرب الموارد). گرد شدن در رفتن بازماندن. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بنا بنوشتۀ نزهه القلوب از دیه های ناحیۀ رودقات از نواحی هفت گانه تبریز است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 79)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مؤلف لغت نامه نویسد: این کلمه را در هیچ یک از فرهنگها تاکنون نیافته ام، تنها در کتاب حدودالعالم مؤلف بسال 372 هجری قمری در دوجای این لفظ دیده میشود: ’و از وی [از موقان] رودینه خیزد’ و نیز در شرح ناحیت آذرباذگان و ارمینیه و اران می نویسد: و از وی [یعنی از سه ناحیت مزبور] رنگ قرمز خیزد و شلوار [بند] و جامه های صوف و رودینه و پنبه و ماهی و انگبین و موم خیزد و آنجا بردۀ رومی و ارمنی و بجناکی و خزری و صقلابی افتد -انتهی. در این دو مورد چون افراد نوع و سنخ معینی را تعداد نمی کند بلکه دانکو تا پلاس و رنگ قرمز تا موم را نام میبرد نمیتوان به قرینه معنی کلمه را حدس زد. با این صورتی که هست محتمل است کلمه بمعنی انواع زهها باشد و یا سازها که رود دارند یا رودسازها، و نیز امکان دارد که معنی دیگری که دور از این هر دو معنی باشد بدهد، واﷲ اعلم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ دا نَ / نِ)
چون رندان. مانند رندان. در حالت و هیئت و افکارو عقاید مانند رندان. رجوع به رند شود:
پیچیده یکی لامک رندانه به سر بر
بربسته یکی گزلک رومی به کمر بر.
سوزنی.
همچو حافظ برغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است.
حافظ.
رندانه کرد عقل که از بزم دور رفت
مسکین حریف شیشۀ آتش زبان نبود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است از ماوراء النهر به حدود بخارا، آبادان و با کشت و برز بسیار. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ / نِ)
تخمی است که در دواها استعمال نمایند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ نَ)
نام زن سمیره و هر دو نیزه راست کردندی و از اینجاست که گویند: قناه ردینیه و رمح ردینیه، یعنی منسوب به ردینه. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به ردینی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَُ نَ)
ظرفی که در آن روغن کنند. روغن دان. مدهن. (از متن اللغه). رجوع به مدهن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ نَ)
رهدنه. رهدن. (منتهی الارب). به معنی اخیر رهدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرغی است. (مهذب الاسماء). رجوع به رهدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهنه
تصویر دهنه
چاک و شکاف، مدخل هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخینه
تصویر رخینه
یونانی فارسی شده زمج (صمغ صنوبر)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته رخبین ترف ترپک از دوغ ترش سازند رخبین، صمغ صنوبر راتیاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهنه
تصویر راهنه
لاغر، استوار، کنونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریدانه
تصویر ریدانه
بزانه (نسیم) وزانه باد نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رندانه
تصویر رندانه
از روی رندی و زیرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخنه
تصویر رخنه
راهی که در دیوار واقع شده باشد، سوراخ دیوار، روزنه، سوراخ هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخبینه
تصویر رخبینه
((رُ نِ))
کشک، قره قروت، ماست چکیده، رخبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخنه
تصویر رخنه
رهیافت
فرهنگ واژه فارسی سره
رختنه
فرهنگ گویش مازندرانی