رخبینه. آب پنیر که به عربی ماء جبن گویند و در برخی از فرهنگها به معنی دوغ و در بعضی ماست خشک شده (کشک) آمده، ولی همه فرهنگها در اینکه از جنس شیر و ماست بدست می آید اتفاق دارند. (از شعوری ج 2 ص 15). و رجوع به رخبین و رخبینه شود
رخبینه. آب پنیر که به عربی ماء جبن گویند و در برخی از فرهنگها به معنی دوغ و در بعضی ماست خشک شده (کشک) آمده، ولی همه فرهنگها در اینکه از جنس شیر و ماست بدست می آید اتفاق دارند. (از شعوری ج 2 ص 15). و رجوع به رخبین و رخبینه شود
رخسار. روی و صورت و چهره و سیما. (ناظم الاطباء). دیباچه. (منتهی الارب). وجنه. (دهار). رخسار. صفح وجه. عذار. (یادداشت مؤلف) : بت اگرچه لطیف دارد نقش نزد رخسارۀ تو هست خراش. رودکی. ببخشای بر من تو ای دادبخش که از خون دل گشت رخساره رخش. فردوسی. غمی گشت از آن کار خسرو که دید به رخساره شد چون گل شنبلید. فردوسی. همی گفت رخساره کردم دژم ز کار سیاوش دلش پر ز غم. فردوسی. به رخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب. فردوسی. منگر به مثل جز ازره عبرت رخسارۀ زشت چون رخامش را. ناصرخسرو. در دین به خراسان که شست جز من رخسارۀ دعوی به آب برهان. ناصرخسرو. رخسارۀ فضل و ادب به مکان تربیت او برافروخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 367). هر اشک... روان گردد و هر رخساره خراشیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444). و آرایش کردنی ز حد بیش رخسارۀ قصه را کند ریش. نظامی. بی روی چو ماه آن نگارین رخسارۀ من به خون نگار است. سعدی. رخسارۀ عروس بزرگی نیافت زیب الا به خرده کاری مشاطۀ سخن. سلمان ساوجی. بار دل مجنون و خم طرۀ لیلی رخسارۀ محمود وکف پای ایاز است. حافظ. - رخساره بر زمین مالیدن یا سودن، مالیدن روی بر زمین. سودن روی بر زمین. کنایه از تعظیم و احترام و به خاک افتادن است: بمالید رخساره را بر زمین همی خواند بر تاج و تخت آفرین. فردوسی. رخساره بر آن زمین همی سود تا صبح در این صبوح می بود. نظامی. - پری رخسارگی، پریرویی. زیبارویی. زیباروی بودن. پری رخسار بودن: این چنین رخ با پری باید نمود تا بیاموزد پری رخسارگی. سعدی. - ترک رخساره، زیباروی. ترک روی. زیبارخ: مهی ترک رخساره هندوسرشت... نظامی. ، هر یک از دو جانب روی. هر یک از دو گونه، و بهمین سبب آن را به رخسارگان جمع بسته اند و بصورت دو رخساره آورده اند: مسیحی به شهر اندرون هرکه بود نماندند رخسارگان ناشخود. فردوسی. بجوشید و رخسارگان کرد زرد به درددل آهنگ آورد کرد. فردوسی. برشاه بردش همی زار و خوار دو رخساره زرد و به تن سوکوار. فردوسی. جوانی دو رخساره مانند ماه نشسته بدی نزد کاوس شاه. فردوسی. بشد بارمان نزد افراسیاب شکفته دو رخساره با جاه و آب. فردوسی. دو رخساره پرخون و دل سوکوار دو دیده پر از غم چو ابر بهار. فردوسی
رخسار. روی و صورت و چهره و سیما. (ناظم الاطباء). دیباچه. (منتهی الارب). وجنه. (دهار). رخسار. صفح وجه. عذار. (یادداشت مؤلف) : بت اگرچه لطیف دارد نقش نزد رخسارۀ تو هست خراش. رودکی. ببخشای بر من تو ای دادبخش که از خون دل گشت رخساره رخش. فردوسی. غمی گشت از آن کار خسرو که دید به رخساره شد چون گل شنبلید. فردوسی. همی گفت رخساره کردم دژم ز کار سیاوش دلش پر ز غم. فردوسی. به رخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب. فردوسی. منگر به مَثَل جز ازره عبرت رخسارۀ زشت چون رخامش را. ناصرخسرو. در دین به خراسان که شست جز من رخسارۀ دعوی به آب برهان. ناصرخسرو. رخسارۀ فضل و ادب به مکان تربیت او برافروخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 367). هر اشک... روان گردد و هر رخساره خراشیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444). و آرایش کردنی ز حد بیش رخسارۀ قصه را کند ریش. نظامی. بی روی چو ماه آن نگارین رخسارۀ من به خون نگار است. سعدی. رخسارۀ عروس بزرگی نیافت زیب الا به خرده کاری مشاطۀ سخن. سلمان ساوجی. بار دل مجنون و خم طرۀ لیلی رخسارۀ محمود وکف پای ایاز است. حافظ. - رخساره بر زمین مالیدن یا سودن، مالیدن روی بر زمین. سودن روی بر زمین. کنایه از تعظیم و احترام و به خاک افتادن است: بمالید رخساره را بر زمین همی خواند بر تاج و تخت آفرین. فردوسی. رخساره بر آن زمین همی سود تا صبح در این صبوح می بود. نظامی. - پری رخسارگی، پریرویی. زیبارویی. زیباروی بودن. پری رخسار بودن: این چنین رخ با پری باید نمود تا بیاموزد پری رخسارگی. سعدی. - ترک رخساره، زیباروی. ترک روی. زیبارخ: مهی ترک رخساره هندوسرشت... نظامی. ، هر یک از دو جانب روی. هر یک از دو گونه، و بهمین سبب آن را به رخسارگان جمع بسته اند و بصورت دو رخساره آورده اند: مسیحی به شهر اندرون هرکه بود نماندند رخسارگان ناشخود. فردوسی. بجوشید و رخسارگان کرد زرد به درددل آهنگ آورد کرد. فردوسی. برشاه بردش همی زار و خوار دو رخساره زرد و به تن سوکوار. فردوسی. جوانی دو رخساره مانند ماه نشسته بدی نزد کاوس شاه. فردوسی. بشد بارمان نزد افراسیاب شکفته دو رخساره با جاه و آب. فردوسی. دو رخساره پرخون و دل سوکوار دو دیده پر از غم چو ابر بهار. فردوسی
به معنی رخ فروز است که دستینه باشد که آنرا چهارتو مانند ریسمان تابیده باشند. (برهان) (از ناظم الاطباء). دست اورنجی که چهارتو تافته باشند و پیچیده نیز گفته اند. (آنندراج) (از انجمن آرا) (رشیدی). دست ابرنجنی که پیچیده نیز گویند و برخی بی بضاعتان از نقره هم می سازند. (از شعوری ج 2 ص 26)
به معنی رخ فروز است که دستینه باشد که آنرا چهارتو مانند ریسمان تابیده باشند. (برهان) (از ناظم الاطباء). دست اورنجی که چهارتو تافته باشند و پیچیده نیز گفته اند. (آنندراج) (از انجمن آرا) (رشیدی). دست ابرنجنی که پیچیده نیز گویند و برخی بی بضاعتان از نقره هم می سازند. (از شعوری ج 2 ص 26)
نام سه بلد است به اندلس و از آنجمله نام شهری است بزرگ و قدیم ازاعمال طلیطله، کنار رود تاجه که در آغاز حد فاصل متصرفات مسلمین و فرنگیان بوده و سپس به دست فرنگیان افتاده و در زمان یاقوت همچنان به دست ایشان بوده است. صاحب کتاب الحلل السندسیه گوید: و از نواحی مشهوری که در زمان عرب به طلیطله وابسته بوده است، طلبیره است و آن بر مسافت 135کیلومتری مادرید است و هم اکنون یازده هزار تن جمعیت دارد. این شهر در ساحل رود تاجه واقع است و پلی در آن شهر وجود دارد که دارای 25 دهانه است که از ساختمانهای قرن 15 میلادی است و نیز دارای دروازه ای قدیمی است که از یادگارهای عصر رومیان است و برجهائی نیز از دوران فرمانروائی بنی امیه در آن شهر باقی مانده است. انگلیسها در این شهر سپاهیان بوناپارت را در 28 ژوئیه 1809 میلادی شکست دادند. در اسپانیا سه شهر بنام طلبیره وجود دارد: 1- طلبیره که قریۀ کوچکی است بر ساحل وادی یانه از اعمال بطلیوس در باختر اندلس. 2- طلبیرۀ بزرگ که از اعمال طلیطله بوده است. 3- طلبیره بیجه بر 30کیلومتری طلبیرۀ بزرگ. و رجوع به معجم البلدان و فهرست مجلدات سه گانه الحلل السندسیه شود
نام سه بلد است به اندلس و از آنجمله نام شهری است بزرگ و قدیم ازاعمال طلیطله، کنار رود تاجه که در آغاز حد فاصل متصرفات مسلمین و فرنگیان بوده و سپس به دست فرنگیان افتاده و در زمان یاقوت همچنان به دست ایشان بوده است. صاحب کتاب الحلل السندسیه گوید: و از نواحی مشهوری که در زمان عرب به طلیطله وابسته بوده است، طلبیره است و آن بر مسافت 135کیلومتری مادرید است و هم اکنون یازده هزار تن جمعیت دارد. این شهر در ساحل رود تاجه واقع است و پلی در آن شهر وجود دارد که دارای 25 دهانه است که از ساختمانهای قرن 15 میلادی است و نیز دارای دروازه ای قدیمی است که از یادگارهای عصر رومیان است و برجهائی نیز از دوران فرمانروائی بنی امیه در آن شهر باقی مانده است. انگلیسها در این شهر سپاهیان بوناپارت را در 28 ژوئیه 1809 میلادی شکست دادند. در اسپانیا سه شهر بنام طلبیره وجود دارد: 1- طلبیره که قریۀ کوچکی است بر ساحل وادی یانه از اعمال بطلیوس در باختر اندلس. 2- طلبیرۀ بزرگ که از اعمال طلیطله بوده است. 3- طلبیره بیجه بر 30کیلومتری طلبیرۀ بزرگ. و رجوع به معجم البلدان و فهرست مجلدات سه گانه الحلل السندسیه شود
و آنرا بلبیره و لبیره نیز گویند. شهری است بزرگ به اندلس بین آن و قرطبهنود میل است و سرزمین آن نهرها و درختان فراوان دارد.... جمعی از علما بدین ناحیت منسوبند. (از معجم البلدان). نامی است که در دورۀ حکومت اسلامی به خطۀ طاغرنۀ واقع در جنوب اندلس داده اند و مرکز آن را رومیان ایلبیریس میگفتند که عبارت از شهر قدیمی ’البیره’ است سپس این شهر رو به ویرانی گذارد، و غرناطه را مرکز قرار دادند و اسم قدیم را در این خطه محفوظ داشتند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به لبیره شود کوره ای بزرگ از اندلس و شهری متصل به اراضی کورۀ قبره، بین قبله و مشرق قرطبه. (معجم البلدان).
و آنرا بلبیره و لبیره نیز گویند. شهری است بزرگ به اندلس بین آن و قرطبهنود میل است و سرزمین آن نهرها و درختان فراوان دارد.... جمعی از علما بدین ناحیت منسوبند. (از معجم البلدان). نامی است که در دورۀ حکومت اسلامی به خطۀ طاغرنۀ واقع در جنوب اندلس داده اند و مرکز آن را رومیان ایلبیریس میگفتند که عبارت از شهر قدیمی ’البیره’ است سپس این شهر رو به ویرانی گذارد، و غرناطه را مرکز قرار دادند و اسم قدیم را در این خطه محفوظ داشتند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به لبیره شود کوره ای بزرگ از اندلس و شهری متصل به اراضی کورۀ قبره، بین قبله و مشرق قرطبه. (معجم البلدان).
خلاشه و خاشاکی را گویند که بعد از پوشش خانه بر بام اندازندتا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). چوب ریزه و کاه و خاشاک که هنگام پوشش بر بام اندازند تا بر بالای او چون گل ریزند فرونریزد و در میان دیوار تخته نیز نهند تا دیوار محکم گردد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری)
خلاشه و خاشاکی را گویند که بعد از پوشش خانه بر بام اندازندتا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). چوب ریزه و کاه و خاشاک که هنگام پوشش بر بام اندازند تا بر بالای او چون گل ریزند فرونریزد و در میان دیوار تخته نیز نهند تا دیوار محکم گردد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری)
آنچه از رخبین سازند. هر چیز که از دوغ ترش سازند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رجوع به رخبین شود، صمغ صنوبر و تربانتین. (ناظم الاطباء) (از برهان)
آنچه از رخبین سازند. هر چیز که از دوغ ترش سازند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رجوع به رخبین شود، صمغ صنوبر و تربانتین. (ناظم الاطباء) (از برهان)