جدول جو
جدول جو

معنی رحوله - جستجوی لغت در جدول جو

رحوله
(رَ لَ)
رحول. ستور بارکش. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به رحول شود
لغت نامه دهخدا
رحوله
شتر بارکش
تصویری از رحوله
تصویر رحوله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحله
تصویر رحله
سفرنامه، رحل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوله
تصویر حوله
نوعی پارچۀ پرزدار و ضخیم برای خشک کردن بدن
فرهنگ فارسی عمید
(حِ وَلَ / لِ)
دورحولی. دلبوث. سیف الغراب. سوسن احمر. سنخار. ماخاریون. فاسغانیون. سوسن بری. کسیفیون. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ لَ)
رذاله. ناکسی وفرومایگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ لَ / لِ)
رحله. مقصد شخص در کوچ:
ز مهمانان اوخالی ز مداحان او بیکس
نه اندر شهرها خانه نه اندر بادیه رحله.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رحوله. ستور بارکش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه شایستگی بار کشیدن دارد و مؤنث و مذکر آن یکی است. (از اقرب الموارد). اشتر باری. (از منتهی الارب). رجوع به رحوله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ / لِ)
دسترخان، دستارچه. دستمال. مندیل. دستارخوان. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
منتظر حولۀ باد سحر
تا که کند خشک بدان زودتر.
ایرج
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ لَ)
سخت حیله گر. (از منتهی الارب) : رجل حوله
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وَ لَ)
تأنیث محول. بازگذارده شده. واگذارده. محوله
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
ناکس و فرومایه شدن. (منتهی الارب). مصدر به معنی رذاله. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ناکس و فرومایه شدن. رذاله. (آنندراج). ناکس شدن. (تاج المصادربیهقی) (مصادر اللغه زوزنی). رجوع به رذاله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَیْ یا)
دهی است از دهستان خمین بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، واقع در شش هزارگزی شمال خاوری راه اتومبیل رو مرز عراق به خرمشهر، و سه هزارگزی شمال باختری خرمشهر با 400 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رُ لَ)
اسم است از رجل، مصدر راجل و ارجل، و کذلک الرجلهو الرجلیه و لم یتصرف منه فعل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَحْ حا لَ)
جهان پیما. جهان گرد. جهان نورد. گیتی نورد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
به لغت اندلس رستنیی باشد که آن را کنگر گویند و با ماست خورند. (برهان) (آنندراج). قسمی از کنگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
مؤنث رحیل. یقال: ناقه رحیله، ماده شتر توانای بر سیر. (ناظم الاطباء). مؤنث رحیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ لَ)
جمع واژۀ حویل، قبیله ها. قبائل: بفرمودش طلب کردن و در احیاء عرب بگردیدند و به دست آوردند. (گلستان) ، جمع واژۀ حیاء. رجوع به حیاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربوله
تصویر ربوله
اندلسی کنگر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحاله
تصویر رحاله
بسیار سفر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوله
تصویر رجوله
مردی مرد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحویه
تصویر رحویه
چرخه کهربایی
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که بدان صورت و دستها را پاک و خشک کنند. شگفت، کار زشت، ترفندگر (تازی نیست) هوله خشک (گویش تهرانی) پزرو (مازندرانی) آبچین سچاغ (گویش تاجیکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحوله
تصویر قحوله
پلید خشکی کون خشکی (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روله
تصویر روله
فرانسوی غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحله
تصویر رحله
به جهان دگر رفتن جان سپردن، فراروی (کوچیدن)، گشتنامه (سیاحتنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحول
تصویر رحول
فرارو فراپرواز (کوچنده)، جهانگرد، شتر بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوله
تصویر حوله
((حُ لِ))
هوله، پارچه ای که با آن صورت و دست ها را پاک و خشک کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محوله
تصویر محوله
سپرده شده
فرهنگ واژه فارسی سره
چشمه ای در روستای یخ کش بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی