جدول جو
جدول جو

معنی رجف - جستجوی لغت در جدول جو

رجف
جنباندن، حرکت کردن، جنبیدن، به لرزه درآمدن
تصویری از رجف
تصویر رجف
فرهنگ فارسی عمید
رجف
(تَ)
جنبانیدن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). جنباندن چیزی را پس متحرک شدن و مضطرب گشتن آن بشدت، گویند: جأنا شیخ ترجف عظامه. (از اقرب الموارد) ، لرزانیدن تب کسی را. (از ناظم الاطباء) ، لرزیدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی). سخت جنبیدن چیزی. (از ناظم الاطباء). جنبیدن. (منتهی الارب). سخت جنبیدن زمین و جز آن. (غیاث اللغات) ، جنبیدن و بلرزه درآمدن زمین. (از اقرب الموارد) ، مرتعش شدن دست کسی از پیری یا بیماری. (از ناظم الاطباء) ، آرام نداشتن کسی از ترسی که بر او عارض شود. (از اقرب الموارد) ، به غرش درآمدن تندر ابر. (از ناظم الاطباء). پیچیدن صدای تندر در ابر. (از اقرب الموارد) ، بجنگ درپیوستن قومی و یا مستعد جنگ شدن آنان. (ناظم الاطباء). آمادۀ جنگ شدن قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رجف
حرکت دادن، جنبانیدن
تصویری از رجف
تصویر رجف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رجب
تصویر رجب
(پسرانه)
نام ماه هفتم از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رجا
تصویر رجا
(پسرانه)
امیدواری، امید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نجف
تصویر نجف
(پسرانه)
نام شهری در عراق که آرامگاه علی (ع) در آن واقع شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رجفه
تصویر رجفه
زلزله، لرزه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ جَ فَ)
لرزه و زلزله. (ناظم الاطباء). لرزۀ زمین و جز آن. (از غیاث اللغات) (از منتخب اللغات). زلزله. (اقرب الموارد). زلزلۀ زمین و جز آن. (آنندراج). لرزه. (منتهی الارب). لرز. لرزش. جنبش. زمین لرزه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
نعت تفضیلی از رجف و رجوف. جنبان تر. لرزانتر، عزّ. عزّت. (زوزنی). عزازت. ذوآبه. (منتهی الارب). مقابل ذل ّ و ذلّت و خواری: هو فی عز و منعه، یعنی او در ارجمندی است و با خود حمایت کنندگان و پشتی دهندگان دارد. هو فی عز منیع، او در عزّت و ارجمندی است. اخسن الرجل، خوار گردید بعد ارجمندی. مریره، ارجمندی نفس. (منتهی الارب) :
به کسری چنین گفت کای شهریار
جهان را بدین ارجمندی مدار.
فردوسی.
، کرامت. (منتهی الارب). بزرگواری، فضیلت، قدر. منزلت. شوکت: کوفان و کوفان، ارجمندی و شوکت. (منتهی الارب) ، لیاقت. شایستگی، آبرومندی
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
باد سردکه تند وزد. باد سرد. ج، حراجف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
خوض کننده در خبرهای فتنه و مانند آن. (آنندراج). کسی که درآورد خبرهای فتنه انگیز و گفتارهای دروغ را و مردمان را مضطرب و پریشان کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوض کننده در اراجیف. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از ارجاف. رجوع به ارجاف شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ جَف ف)
مرد سست نرم. (منتهی الارب). الرجل الخوار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رضف
تصویر رضف
سنگ تفسیده، کشکک زانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوف
تصویر رجوف
سخت جنبیدن و حرکت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجو
تصویر رجو
امید داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
سنگسار کردن، دشنام دادن، نفرین کردن، از نزد خود راندن، سخن گفتن از روی خیال و گمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصف
تصویر رصف
سد ساخته شده در جلوی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردف
تصویر ردف
پیروی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخف
تصویر رخف
مسکه تنک، خاز تنک، جامه نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیف
تصویر رجیف
به لرزه در آمدن زمین تنبیدن تنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعف
تصویر رعف
رفتن، روان شدن، خوندماغ شدن، از در درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
صف و قطار، رده، طنابی که جامه و چیزهای دیگر بر بالای آن اندازند، ریسمان بنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجع
تصویر رجع
بازگشتن، برگشت، برگردیدن از چیزی، و بمعنی سود و منفعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجا
تصویر رجا
امید، آبستنی دروغین، امیدواری، چشم داشت، توقع، آروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاف
تصویر رجاف
دریای توفنده، رستخیز، جنبنده آواز و صدای کوس و نقاره
فرهنگ لغت هوشیار
سرفرویی از (ترجیب)، نام ماه هفتم از سال تازی، ترسیدن، بزرگداشت شرمزدگی شرم کردن، بزرگداشت، دشنامگویی، ترسیدن ماه هفتم از سال قمری تازیان و مسلمانان و آن بین جمادی الاخر و شعبان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجد
تصویر رجد
لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
شعری که هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خود ستائی بخوانند پلیدی و بت پرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجس
تصویر رجس
پلید گردیدن، کار زشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجک
تصویر رجک
آروغ
فرهنگ لغت هوشیار
مقابل زن، وقتی که بالغ شده محتلم گردد یا از وقتی که متولد می شود اطلاق رجل بر آن گردد، به معنای مرد می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجف
تصویر راجف
تپ لرزه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جلف. مردمان فرومایه و سفله سبک ساران سبک مایگان، ستمکاران، چیزهای میان تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجفه
تصویر رجفه
زلزله، لرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشف
تصویر رشف
مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار