گلنار و گل درخت انارتر. (از ناظم الاطباء). جلنار است. (اختیارات بدیعی). گلنار است و آن گل درخت اناری است که بغیر از گل ثمری دیگر ندارد و بهترین آن گلنار فارسی باشد. (برهان) (از آنندراج)
گلنار و گل درخت انارتر. (از ناظم الاطباء). جلنار است. (اختیارات بدیعی). گلنار است و آن گل درخت اناری است که بغیر از گل ثمری دیگر ندارد و بهترین آن گلنار فارسی باشد. (برهان) (از آنندراج)
عمد کشتی و هو خشب یضم بعضه الی بعض و یرکب فی البحر. (دهار) (از اقرب الموارد). چوبها که بر هم بندند و عمد سازند و بر آن شده عبور دریا نمایند. (منتهی الارب). چوبهایی چند که آنها را بهم بسته و بر آن سوار شده در دریا عبور نمایند. ج، ارماث. (ناظم الاطباء). طوف. (اقرب الموارد) ، باقی شیر در پستان شتر. (مهذب الاسماء). باقی شیر در پستان. ج، ارماث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رمثه. (از اقرب الموارد) ، علاقۀ مشک شیر مسکه برآورده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). علاقۀ مخصوص مخیض. ج، ارماث. (از اقرب الموارد) ، فزونی. (منتهی الارب) (آنندراج). مزیت. (از اقرب الموارد) ، ریسمان پوسیده. (از لسان العرب). ریسمان کهنه. (ناظم الاطباء)
عمد کشتی و هو خشب یضم بعضه الی بعض و یرکب فی البحر. (دهار) (از اقرب الموارد). چوبها که بر هم بندند و عمد سازند و بر آن شده عبور دریا نمایند. (منتهی الارب). چوبهایی چند که آنها را بهم بسته و بر آن سوار شده در دریا عبور نمایند. ج، اَرْماث. (ناظم الاطباء). طَوف. (اقرب الموارد) ، باقی شیر در پستان شتر. (مهذب الاسماء). باقی شیر در پستان. ج، ارماث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رمثه. (از اقرب الموارد) ، علاقۀ مشک شیر مسکه برآورده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). علاقۀ مخصوص مخیض. ج، ارماث. (از اقرب الموارد) ، فزونی. (منتهی الارب) (آنندراج). مزیت. (از اقرب الموارد) ، ریسمان پوسیده. (از لسان العرب). ریسمان کهنه. (ناظم الاطباء)
درد شکم خاستن شتر از بسیاری خوردن. (زوزنی). گله کردن شتر از خوردن نوعی از شوره. (تاج المصادر بیهقی). خوردن شتر شورگیاه را و رنجور شدن از وی. (منتهی الارب). رمث خوردن شتر و رنجور گردیدن از خوردن آن گیاه. (از اقرب الموارد) ، آمیخته و شوریده شدن کار. (از منتهی الارب) (آنندراج). درهم و آشفته شدن کار. (از اقرب الموارد) اصلاح کردن چیزی. (منتهی الارب). اصلاح کاری. (از اقرب الموارد) ، مالیدن به دست. (منتهی الارب). مسح کردن به دست، رمث چیزی، دزدیدن آن، رمث چیزی به چیزی، به هم درآمیختن آنها. (از اقرب الموارد)
درد شکم خاستن شتر از بسیاری خوردن. (زوزنی). گله کردن شتر از خوردن نوعی از شوره. (تاج المصادر بیهقی). خوردن شتر شورگیاه را و رنجور شدن از وی. (منتهی الارب). رِمْث خوردن شتر و رنجور گردیدن از خوردن آن گیاه. (از اقرب الموارد) ، آمیخته و شوریده شدن کار. (از منتهی الارب) (آنندراج). درهم و آشفته شدن کار. (از اقرب الموارد) اصلاح کردن چیزی. (منتهی الارب). اصلاح کاری. (از اقرب الموارد) ، مالیدن به دست. (منتهی الارب). مسح کردن به دست، رمث چیزی، دزدیدن آن، رمث چیزی به چیزی، به هم درآمیختن آنها. (از اقرب الموارد)
گریستن بر مرده و برشمردن نیکوییهای او را. (از اقرب الموارد). گریستن مرده را و ستایش نمودن بر وی و در آن نظم آوردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). مرده ستودن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مرثیت گفتن. (مصادراللغه زوزنی). رثاء. رثایت. مرثاه. مرثیت. (ناظم الاطباء). و رجوع به رثاء و مرثیت شود، درباره مرده شعر گفتن. (از اقرب الموارد) ، رحمت نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی). مهربانی و لطف ورزیدن. (از اقرب الموارد)
گریستن بر مرده و برشمردن نیکوییهای او را. (از اقرب الموارد). گریستن مرده را و ستایش نمودن بر وی و در آن نظم آوردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). مرده ستودن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مرثیت گفتن. (مصادراللغه زوزنی). رثاء. رثایت. مرثاه. مرثیت. (ناظم الاطباء). و رجوع به رثاء و مرثیت شود، درباره مرده شعر گفتن. (از اقرب الموارد) ، رحمت نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی). مهربانی و لطف ورزیدن. (از اقرب الموارد)
مکیدن بچه شیر مادر را. (ناظم الاطباء). شیر خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی). بر مکیدن بزغاله شیر مادر را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شیر دادن. (مصادر اللغۀ زوزنی) ، رغث رغثاً، دردناک رگ پستان گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (مجهولاً) بسیار شدن سؤال بر مرد به اندازه ای که هر چه پیش او باشد سپری شود، نیزه بر نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
مکیدن بچه شیر مادر را. (ناظم الاطباء). شیر خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی). بر مکیدن بزغاله شیر مادر را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شیر دادن. (مصادر اللغۀ زوزنی) ، رُغِث َ رغثاً، دردناک رگ پستان گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (مجهولاً) بسیار شدن سؤال بر مرد به اندازه ای که هر چه پیش او باشد سپری شود، نیزه بر نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ذوغثث، آبی است از برای غنی بن اعصر. (تاج العروس). ماء لغنی. (عن الاصمعی) (معجم البلدان). آبی است از برای طایفۀ غنی. (شرح قاموس) ، کوهی بحمای ضریّه. (منتهی الارب). ابوبکر بن موسی گوید: ذوغثث کوهی است بحمای ضریه که سیلهای تسریر از آن کوه و کوه نضاد بیرون شود. (معجم البلدان)
ذوغثث، آبی است از برای غنی بن اعصر. (تاج العروس). ماء لغنی. (عن الاصمعی) (معجم البلدان). آبی است از برای طایفۀ غنی. (شرح قاموس) ، کوهی بحمای ضریّه. (منتهی الارب). ابوبکر بن موسی گوید: ذوغثث کوهی است بحمای ضریه که سیلهای تسریر از آن کوه و کوه نَضاد بیرون شود. (معجم البلدان)