جدول جو
جدول جو

معنی رثث - جستجوی لغت در جدول جو

رثث(رِ ثَ)
جمع واژۀ رثّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رثّه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رثاث
تصویر رثاث
رث ها، لباسهای کهنه، جمع واژۀ رث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رثا
تصویر رثا
شعر گفتن دربارۀ مرگ کسی با اظهار دلسوزی، گریستن بر مرده و برشمردن نیکویی های او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روث
تصویر روث
سرگین، فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر
فرهنگ فارسی عمید
(رُ عُ)
رعث. جمع واژۀ رعثه. (ناظم الاطباء). رجوع به رعثه و رعث شود
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
رعث. ج رعثه. (ناظم الاطباء). رجوع به رعثه یا رعث شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ ارعث ورعثاء. (ناظم الاطباء). رجوع به ارعث و رعثاء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
سپیدی اطراف دوپارۀ گوشت که زیر نرمۀ گوش بز آویزان باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پشم رنگین که به هودج آویزان کنند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). پشم رنگین. (مهذب الاسماء). گویند: ’زین الهوادج بالرعث الواصف’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رعث. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رعث به معنی اسمی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گلنار و گل درخت انارتر. (از ناظم الاطباء). جلنار است. (اختیارات بدیعی). گلنار است و آن گل درخت اناری است که بغیر از گل ثمری دیگر ندارد و بهترین آن گلنار فارسی باشد. (برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَفْ فُ)
یا رعث. سپید گشتن نرمۀ گوشت بز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رعث در معنی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ کُ)
اندک گرفتن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) ، سپید گشتن نرمۀ گوشت بز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
وادیی است بنی اسد را. دریدبن صمه گفته است:
و لولا جنون اللیل ادرک رکضنا
بذی الرمث و الارطی عیاض بن ناشب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
عمد کشتی و هو خشب یضم بعضه الی بعض و یرکب فی البحر. (دهار) (از اقرب الموارد). چوبها که بر هم بندند و عمد سازند و بر آن شده عبور دریا نمایند. (منتهی الارب). چوبهایی چند که آنها را بهم بسته و بر آن سوار شده در دریا عبور نمایند. ج، ارماث. (ناظم الاطباء). طوف. (اقرب الموارد) ، باقی شیر در پستان شتر. (مهذب الاسماء). باقی شیر در پستان. ج، ارماث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رمثه. (از اقرب الموارد) ، علاقۀ مشک شیر مسکه برآورده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). علاقۀ مخصوص مخیض. ج، ارماث. (از اقرب الموارد) ، فزونی. (منتهی الارب) (آنندراج). مزیت. (از اقرب الموارد) ، ریسمان پوسیده. (از لسان العرب). ریسمان کهنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درد شکم خاستن شتر از بسیاری خوردن. (زوزنی). گله کردن شتر از خوردن نوعی از شوره. (تاج المصادر بیهقی). خوردن شتر شورگیاه را و رنجور شدن از وی. (منتهی الارب). رمث خوردن شتر و رنجور گردیدن از خوردن آن گیاه. (از اقرب الموارد) ، آمیخته و شوریده شدن کار. (از منتهی الارب) (آنندراج). درهم و آشفته شدن کار. (از اقرب الموارد)
اصلاح کردن چیزی. (منتهی الارب). اصلاح کاری. (از اقرب الموارد) ، مالیدن به دست. (منتهی الارب). مسح کردن به دست، رمث چیزی، دزدیدن آن، رمث چیزی به چیزی، به هم درآمیختن آنها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کهنه، مجروح با اندک جان. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خسته و جریح به اندک جان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ نُ)
گریستن بر مرده و برشمردن نیکوییهای او را. (از اقرب الموارد). گریستن مرده را و ستایش نمودن بر وی و در آن نظم آوردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). مرده ستودن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مرثیت گفتن. (مصادراللغه زوزنی). رثاء. رثایت. مرثاه. مرثیت. (ناظم الاطباء). و رجوع به رثاء و مرثیت شود، درباره مرده شعر گفتن. (از اقرب الموارد) ، رحمت نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی). مهربانی و لطف ورزیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَنْ نُ)
مکیدن بچه شیر مادر را. (ناظم الاطباء). شیر خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی). بر مکیدن بزغاله شیر مادر را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شیر دادن. (مصادر اللغۀ زوزنی) ، رغث رغثاً، دردناک رگ پستان گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (مجهولاً) بسیار شدن سؤال بر مرد به اندازه ای که هر چه پیش او باشد سپری شود، نیزه بر نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
کثاثه. کثوثه. (منتهی الارب). رجوع به کثاثه و کثوثه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فحش گفتن. (ناظم الاطباء). نافرجام گفتن. (المصادرزوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، آرمیدن با زن. (از ناظم الاطباء). مجامعت کردن. (المصادرزوزنی). جماع کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). آرمیدن. (یادداشت مؤلف) ، نکاح کردن. (المصادر زوزنی). تصریح کنایۀ ذکر نکاح را. (ناظم الاطباء). نکاح. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
جماع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 25). مباعلت. مباضعت. مباشرت. جماع. آرمیدن با زن. نزدیکی. مواقعه. (یادداشت مؤلف) ، سخن زنان در آرمیدن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از غیاث اللغات). ذکر آرمیدن پیش زنان. (یادداشت مؤلف) ، فحش زنان. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). سخن فحش. (دهار) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثِثْ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). غثوثر. غثاغث. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ / غِ دَ)
ذوغثث، آبی است از برای غنی بن اعصر. (تاج العروس). ماء لغنی. (عن الاصمعی) (معجم البلدان). آبی است از برای طایفۀ غنی. (شرح قاموس) ، کوهی بحمای ضریّه. (منتهی الارب). ابوبکر بن موسی گوید: ذوغثث کوهی است بحمای ضریه که سیلهای تسریر از آن کوه و کوه نضاد بیرون شود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ ثُ)
جمع واژۀ اثاث. (منتهی الارب) ، بسیار بکشتن. (تاج المصادر) : اثخن فی العدوّ، بسیارکشت دشمنان را. (منتهی الارب) ، غلبه کردن. و قوله تعالی: حتی اذا اثخنتموهم (قرآن 4/47) ، ای غلبتموهم و کثر فیهم الجراحه. (منتهی الارب) ، سست کردن جراحت کسی را. (تاج المصادر) : اثخنته الجراحه، سست گردانید او را جراحت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِثْ ثَ)
ردی و بلایه از متاع خانه. ج، رثث. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن گول و فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن گول و نادان. (از اقرب الموارد) ، ضعیف از مردم. (ناظم الاطباء). مردم ضعیف و پست. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رثیث
تصویر رثیث
کهنه، نیمه جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریث
تصویر ریث
کندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمث
تصویر رمث
بدست مالیدن، اصلاح کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعث
تصویر رعث
پشم رنگین، گلنار بیابانی
فرهنگ لغت هوشیار
گریه کردن بر مرده و ذکر نیکیهای او، شعر گقتن در باب مرده و اظهار تاسف مویه گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
کهنه پوسیده جمع رثاث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثوث
تصویر رثوث
کهنگی، ناخوشی، زشتی، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثی
تصویر رثی
موییدن، مرده ستایی، مهربانی، فراگیری به یاد سپاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریث
تصویر ریث
((رَ یِّ))
کندرو، بطی، درنگ کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریث
تصویر ریث
((رَ یا رِ))
درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین