جدول جو
جدول جو

معنی رث - جستجوی لغت در جدول جو

رث
کهنه، پوسیده، فرسوده، مندرس
تصویری از رث
تصویر رث
فرهنگ فارسی عمید
رث
(تَ یَ)
کهنه شدن جامه. (مصادر اللغه زوزنی).
لغت نامه دهخدا
رث
(رَث ث)
کهنه و بلایه از رخت خانه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). کهنه. (غیاث اللغات) (منتخب اللغات). کهنه و پوسیده. (ناظم الاطباء) ، جامۀ کهنه. ج، رثاث. (منتهی الارب) (آنندراج). جامۀ کهنه. (دهار). لباس کهنه و خلقان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، جامۀ بدج. رثاث. (مهذب الاسماء) ، خوار. (ناظم الاطباء) ، بدحال. (از غیاث اللغات). بدحال و بدهیأت. (ناظم الاطباء).
- رث الهیئه، بدحال و بدهیأت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رث
کهنه و بلایه از رخت خانه، پوسیده کم عقلی
تصویری از رث
تصویر رث
فرهنگ لغت هوشیار
رث
((رَ))
کهنه، پوسیده، فرسوده، جمع رثاث
تصویری از رث
تصویر رث
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رثاث
تصویر رثاث
رث ها، لباسهای کهنه، جمع واژۀ رث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رثا
تصویر رثا
شعر گفتن دربارۀ مرگ کسی با اظهار دلسوزی، گریستن بر مرده و برشمردن نیکویی های او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رثاثت
تصویر رثاثت
کهنه شدن، پوسیده شدن، کهنه شدن جامه، کهنگی، پوسیدگی
فرهنگ فارسی عمید
(رَثْ ثَ)
رث ّ. کهنه. ج، رثاث. (یادداشت مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ یَ)
گولی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گولی و سستی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَلْ لی)
بازداشتن التفات بجهت کلانسالی یا دردی یا ضعفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
موش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بمعنی مرثود است. (منتهی الارب). کالای برهم نهاده. (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). متاع برهم نهاده. (آنندراج). متاع برهم نهاده و پهلو به پهلو نهاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شکسته بینی خون آلوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بینی شکستۀ خون آلوده. (از اقرب الموارد) ، شکستۀخون آلود از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کهنه، مجروح با اندک جان. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خسته و جریح به اندک جان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
جمع واژۀ رثیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به رثیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ نُ)
گریستن بر مرده و برشمردن نیکوییهای او را. (از اقرب الموارد). گریستن مرده را و ستایش نمودن بر وی و در آن نظم آوردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). مرده ستودن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مرثیت گفتن. (مصادراللغه زوزنی). رثاء. رثایت. مرثاه. مرثیت. (ناظم الاطباء). و رجوع به رثاء و مرثیت شود، درباره مرده شعر گفتن. (از اقرب الموارد) ، رحمت نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی). مهربانی و لطف ورزیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِثْ ثَ)
ردی و بلایه از متاع خانه. ج، رثث. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن گول و فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن گول و نادان. (از اقرب الموارد) ، ضعیف از مردم. (ناظم الاطباء). مردم ضعیف و پست. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گریه کردن بر مرده و ذکر نیکیهای او، شعر گقتن در باب مرده و اظهار تاسف مویه گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثا گر
تصویر رثا گر
مرثیه خوان، مرثیه گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثائه
تصویر رثائه
رثایه: موینده گرینده بر مرده زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثیه
تصویر رثیه
روماتیسم، درد زانو و مفاصل و دستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثیث
تصویر رثیث
کهنه، نیمه جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثی
تصویر رثی
موییدن، مرده ستایی، مهربانی، فراگیری به یاد سپاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثوث
تصویر رثوث
کهنگی، ناخوشی، زشتی، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثمه
تصویر رثمه
ریزه باران نرمه باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاه
تصویر رثاه
سست دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
کهنه پوسیده جمع رثاث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثام
تصویر رثام
جمع رثمه، ریزه باران ها نرمه باران ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاگر
تصویر رثاگر
مرثیه خوان، مرثیه گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاثه
تصویر رثاثه
کهنگی، پوسیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاثت
تصویر رثاثت
کهنه شدن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
گریستن بر مرده، گریه کردن، بر مرده، مرده ستای نیکیادی، مویش موییدن گریستن بر مرده، فراگرفتن به یاد سپردن گریه کردن، بر مرده و ذکر نیکیهای او، شعر گقتن در باب مرده و اظهار تاسف مویه گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاء
تصویر رثاء
((رَ))
گریستن بر مرده، سوک سرود، شعر گفتن برای مرده با تأسف و اندوه، مرده ستایی، مویه گری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رثاثه
تصویر رثاثه
((رَ ثَ))
پوسیدگی، بدحالی
فرهنگ فارسی معین