ترخ. (منتهی الارب). تنک گردیدن گل و عجین، اقامت نمودن در جایی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اقامت کردن در مکانی، چسبیدن به چیزی. (ناظم الاطباء) ، پس ماندن و تخلف ورزیدن از کار. (آنندراج) (منتهی الارب). تخلف ورزیدن از کار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ترخ شود
ترخ. (منتهی الارب). تنک گردیدن گل و عجین، اقامت نمودن در جایی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اقامت کردن در مکانی، چسبیدن به چیزی. (ناظم الاطباء) ، پس ماندن و تخلف ورزیدن از کار. (آنندراج) (منتهی الارب). تخلف ورزیدن از کار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ترخ شود
هر چیز پوشیدنی، جامه، لباس، اسباب خانه، بار و بنه رخت از جهان بردن: کنایه از مردن، در گذشتن رخت افکندن: کنایه از بار و بنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن رخت بربستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن رخت بستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن، رخت بربستن رخت برچیدن: بار و بنه را جمع کردن و بستن، کنایه از کوچ کردن
هر چیز پوشیدنی، جامه، لباس، اسباب خانه، بار و بنه رخت از جهان بردن: کنایه از مردن، در گذشتن رخت افکندن: کنایه از بار و بنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن رخت بربستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن رخت بستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن، رخت بربستن رخت برچیدن: بار و بنه را جمع کردن و بستن، کنایه از کوچ کردن
جلدٌ ارتخ، پوست خشک، از پی کسی درآمدن. (زوزنی). از پس کسی درآمدن، سپس کسی نشستن. (منتهی الارب). در پس کسی سوار شدن. در پس اسب کسی نشستن، کسی را در پس اسپ خود نشانیدن. (آنندراج). بترک خود سوار کردن، ارتداف عدو، از پس گرفتن دشمن را. (منتهی الارب)
جلدٌ ارتخ، پوست خشک، از پی کسی درآمدن. (زوزنی). از پس کسی درآمدن، سپس کسی نشستن. (منتهی الارب). در پس کسی سوار شدن. در پس اسب کسی نشستن، کسی را در پس اسپ خود نشانیدن. (آنندراج). بترک خود سوار کردن، ارتداف عدو، از پس گرفتن دشمن را. (منتهی الارب)
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد