افزون آمدن، فزونی یافتن، چیره شدن، غالب شدن، برای مثال سعدی ازاین پس نه عاقل است و نه هشیار / عشق بچربید بر فنون فضایل (سعدی۲ - ۴۷۹)، سنگین تر شدن چیزی از چیز دیگر
افزون آمدن، فزونی یافتن، چیره شدن، غالب شدن، برای مِثال سعدی ازاین پس نه عاقل است و نه هشیار / عشق بچربید بر فنون فضایل (سعدی۲ - ۴۷۹)، سنگین تر شدن چیزی از چیز دیگر
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غُر و لُند کردن، ژَکیدن، زَکیدن، لُند لُند کردن، لُندیدن، غُر غُر کردن، دَندیدن، دَندِش
رنگ کردن جامه و پارچه، رنگ کردن، رنگرزی کردن، برای مثال به ار در خم می فروشی خزم / چو می جامه ای را به خون می رزم (نظامی۶ - ۱۱۶۶)، برآن کس که جانش به آهن گزم / بسی جامه ها در سکاهن رزم (نظامی۵ - ۷۹۶)
رنگ کردن جامه و پارچه، رنگ کردن، رنگرزی کردن، برای مِثال بِه ار در خُم می فروشی خزم / چو می جامه ای را به خون می رزم (نظامی۶ - ۱۱۶۶)، برآن کس که جانش به آهن گزم / بسی جامه ها در سکاهن رزم (نظامی۵ - ۷۹۶)
غالب شدن. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری). غالب آمدن بر چیزی. (آنندراج). غالب شدن و مظفر شدن. (ناظم الاطباء). غلبه کردن: چربیدن زور کسی بر کسی، برتر آمدن. فائق شدن: گر بپرم بر فلک شاید که میمون طایرم ور بچربم بر جهان، زیبد که والاگوهرم. خاقانی. من ار بر تو چربم بهنگام کین بوم قایم انداز روی زمین. نظامی. وگر شیر ژیان آید بحربم چو شیرین سوی من باشد بچربم. نظامی. همچو مجنون در تنازع با شتر گه شتر چربید و گه مجنون حر. مولوی. سجده کردند و بگفتند ای خدیو گر یکی کرت بما چربید دیو. مولوی. ، افزون آمدن. (برهان) (جهانگیری). افزون گشتن و بر سر آمدن. (انجمن آرا). افزون آمدن بر چیزی. (آنندراج). افزون آمدن و سنگین تر بودن در وزن و زیادتر بودن. (ناظم الاطباء). افزون بودن چیزی بر دیگری. (فرهنگ نظام). افزونی داشتن چیزی در وزن: شکر هرگز نگیردجای شیرین بچربد بر شکر حلوای شیرین. نظامی. بر مه آن روز ترنج زنخش میچربید که ز نارنج به بازیچه ترازومیساخت. بابانصیبی. کواکب را فروغی نیست کز شمع چراغ امشب زمین در پلۀ انصاف برافلاک می چربد. مخلص کاشی (از آنندراج). این بار گران را بکشند ار به ترازو شک نیست که در وزن بچربد بدو خروار. قاآنی. ، فائق آمدن. رجحان داشتن. برتری داشتن. راجح آمدن. زیادتی داشتن در مرتبه و مقام: که آنگاه مفسدت بر مصلحت بچربد. (راحهالصدور راوندی). رای آن کودک بچربید از همه عقل او در پیش میرفت از رمه. مولوی. سعدی ازین پس نه عاقل است و نه هشیار عشق بچربید بر فنون و فضایل. سعدی. ، غرق کردن. (ناظم الاطباء)
غالب شدن. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری). غالب آمدن بر چیزی. (آنندراج). غالب شدن و مظفر شدن. (ناظم الاطباء). غلبه کردن: چربیدن زور کسی بر کسی، برتر آمدن. فائق شدن: گر بپرم بر فلک شاید که میمون طایرم ور بچربم بر جهان، زیبد که والاگوهرم. خاقانی. من ار بر تو چربم بهنگام کین بوم قایم انداز روی زمین. نظامی. وگر شیر ژیان آید بحربم چو شیرین سوی من باشد بچربم. نظامی. همچو مجنون در تنازع با شتر گه شتر چربید و گه مجنون حر. مولوی. سجده کردند و بگفتند ای خدیو گر یکی کرت بما چربید دیو. مولوی. ، افزون آمدن. (برهان) (جهانگیری). افزون گشتن و بر سر آمدن. (انجمن آرا). افزون آمدن بر چیزی. (آنندراج). افزون آمدن و سنگین تر بودن در وزن و زیادتر بودن. (ناظم الاطباء). افزون بودن چیزی بر دیگری. (فرهنگ نظام). افزونی داشتن چیزی در وزن: شکر هرگز نگیردجای شیرین بچربد بر شکر حلوای شیرین. نظامی. بر مه آن روز ترنج زنخش میچربید که ز نارنج به بازیچه ترازومیساخت. بابانصیبی. کواکب را فروغی نیست کز شمع چراغ امشب زمین در پلۀ انصاف برافلاک می چربد. مخلص کاشی (از آنندراج). این بار گران را بکشند ار به ترازو شک نیست که در وزن بچربد بدو خروار. قاآنی. ، فائق آمدن. رجحان داشتن. برتری داشتن. راجح آمدن. زیادتی داشتن در مرتبه و مقام: که آنگاه مفسدت بر مصلحت بچربد. (راحهالصدور راوندی). رای آن کودک بچربید از همه عقل او در پیش میرفت از رمه. مولوی. سعدی ازین پس نه عاقل است و نه هشیار عشق بچربید بر فنون و فضایل. سعدی. ، غرق کردن. (ناظم الاطباء)
بیکسو رفتن کناره کردن، از جایی بجایی کشیدن، تحاشی کردن، از راستی بکژی شدن انحراف: مکیبید و از راستی مگذرید، فریفتن، بعشق: یارب بیافریدی رویی بدین مثال خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب، (شهید بلخی)
بیکسو رفتن کناره کردن، از جایی بجایی کشیدن، تحاشی کردن، از راستی بکژی شدن انحراف: مکیبید و از راستی مگذرید، فریفتن، بعشق: یارب بیافریدی رویی بدین مثال خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب، (شهید بلخی)
آمدن در آمدن وارد شدن، پیوستن چیزی به چیز دیگر اتصال، پیوستن شخصی به شخص دیگر اتصال تلاقی، واقع شدن، وقوع، پختن میوه نضج، حد بلوغ یافتن، کامل شدن، کمال یافتن، مواظبت کردن مراقبت کردن رسیدگی کردن، فرصت کردن: (نرسیدم که کارت را انجام دهم)
آمدن در آمدن وارد شدن، پیوستن چیزی به چیز دیگر اتصال، پیوستن شخصی به شخص دیگر اتصال تلاقی، واقع شدن، وقوع، پختن میوه نضج، حد بلوغ یافتن، کامل شدن، کمال یافتن، مواظبت کردن مراقبت کردن رسیدگی کردن، فرصت کردن: (نرسیدم که کارت را انجام دهم)