جدول جو
جدول جو

معنی ربخت - جستجوی لغت در جدول جو

ربخت
(رُ بَ)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند با 549 تن سکنه. آب از قنات. محصول آن زعفران و غلات. مزارع تنگ ریخت و خونیکی جزء آن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخت
تصویر رخت
هر چیز پوشیدنی، جامه، لباس، اسباب خانه، بار و بنه
رخت از جهان بردن: کنایه از مردن، در گذشتن
رخت افکندن: کنایه از بار و بنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن
رخت بربستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن
رخت بستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن، رخت بربستن
رخت برچیدن: بار و بنه را جمع کردن و بستن، کنایه از کوچ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخت
تصویر بخت
بهره، نصیب، طالع، اقبال، شانس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریخت
تصویر ریخت
شکل، هیکل، قیافه
ریخت و پاش: ایجاد بی نظمی در جایی، زیاده روی در خرج کردن، اسراف، تبذیر
فرهنگ فارسی عمید
(رُ بُ وَ)
ربوه. ربوه. ربوه. رجوع به ربوه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام پادشاهی جبار که پدر او نصر بود و بیت المقدس را ویران ساخت. نام پادشاهی ظالم که بیت المقدس را خراب کرد. (برهان قاطع). مخفف بخت النصر که پادشاهی معروف و ظالم بود. (فرهنگ ضیاء). بخت النصر. نام مخرب بیت المقدس که آن را به ضم اول بخت النرسی میخواندند و بخت النصر بصاد معرب و مقلوب نرسی است وبه این نام دو تن بوده اند اول بخت النرسی بزرگ از پادشاهان کلدانیون به نینوی و آن مردی عادل بوده، دوم خراب کننده بیت المقدس است و ظالم بوده و در میانۀ این دو نفر دویست و چهل سال فاصله بوده، ثانی را گویند مسخ شده است. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). و تفسیر بخت النصر بالعربیه عطارد مطلق (روضه المناظر). بخت نسر یعنی بندۀ بت که نسر نام داشت که آن راپیش آن بت گذاشته بودند و بدان بت منسوب گشت. (فرهنگ رشیدی). جمعی از فرهنگ نویسان فارسی از لفظ بختنصر که نام پادشاه بابل خراب کننده بیت المقدس بوده لفظ بخت را علیحده نموده و معنی برای آن ساختند: 1- نام پادشاه مذکور، 2- بنده، چه معنی بختنصر را بندۀ نصر که بتی بوده دانستند، اما بختنصر یک کلمه ای است که از زبان بابلی در زبان عبرانی توریت آمده از آنجا در عربی وارد شده و تنها بخت هم در فارسی و عربی استعمال نگشته است. (فرهنگ نظام). و رجوع به بختنصر شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بختی. (ناظم الاطباء). نوعی شتر. شتر خراسانی. و این کلمه از فارسی گرفته شده است. (المزهر سیوطی). و برخی نیز آن را عربی دانسته اند. (از اقرب الموارد). شتر بزرگ قوی. شتران خراسانی. (فرهنگ رشیدی). بختی یکی ازین شتران است. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به بختی شود
لغت نامه دهخدا
(یِ شُ دَ)
ریختن: ریخت و پاش، (فرهنگ فارسی معین)،
ژست، هیأت، شکل، هیکل، قیافه، صورت، و در آن نظر به تمام حجم نیز هست: چرا به این ریخت درآمده اید؟ (یادداشت مؤلف)، شکل و قیافه، اندام، (فرهنگ فارسی معین)، هیأت، وضع ظاهر، سر و پز، سر ولباس: خوش ریخت، بدریخت، (از فرهنگ لغات عامیانه)،
- بدریخت، بدقیافه، بدشکل، بدگل، بدهیأت، مقابل خوش ریخت، (یادداشت مؤلف)،
- بی ریخت، بیقواره، نازیبا، که فاقد تناسب اندام و زیبائی است،
- خوش ریخت، خوشگل، زیبا، زیبااندام، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَبْ بَ)
جمهور. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَبْ بَ)
شهری از شهرهای بنی یسا که در سرحد جنوبی ایشان واقع بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَیْ یَ)
نوعی از حشرات، گربه. ج، ربی ً (ر بن ) . (منتهی الارب). و رجوع به ربیت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
هدهد. (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی). پوپو. (یادداشت مرحوم دهخدا). پوپک. شانه بسر. مرغ سلیمان. پوپونک:
محال را نتوانم شنیدهزل و دروغ
که هزل گفتن کفر است در مسلمانی
سرای و قصر بزرگان طلب تو همچو ربوت
چو مار چند گزینی تو جای ویرانی.
منجیک (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(رَبْ وَ)
ربوت. ربوت. (ناظم الاطباء). رجوع به ربوت شود، در عرف اهل فن حساب، ده بار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُبْ یَ)
ربیّت. ربا. (ناظم الاطباء) ، نوعی از حشرات. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ربیّت در همه معانی شود، گربه. ج، ربی ̍. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُبْ وَ)
ربوت. ربوت. (ناظم الاطباء). رجوع به ربوت شود
لغت نامه دهخدا
(سِ بُ)
سه نجات داد، یعنی گفتار نیک و رفتار نیک و پنداشت نیک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
ربوه. ربوت. پشته و بلندی و کوهچه. (ناظم الاطباء). جای بلند. (دهار). پشته و بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج). تل کوچک. (مهذب الاسماء). بالای پشته. (دهار) ، ده هزار درهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جماعت زیاده مانند ده هزار تن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ بُ)
نام پدر ابی بکر یوسف بن دیزویۀ دینوری ملقب به سقلاب
لقب ابی عبیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پسر. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کاروانسرا و منزلگاه و رباط. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 17). و رجوع به رباط شود
لغت نامه دهخدا
(رَبْ با)
جمع واژۀ ربّه. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رابیه. (متن اللغه).
- ربات حجال، زنان حجله ها. بانوان حرم: التفات نمودن به ربات حجال لایق کرم و فتوت رجال نبود. (سندبادنامه ص 70). و هر کس ازربات حجال در دست رجال آمدند. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پشته و بلندی. (آنندراج) (اقرب الموارد). ربا. رباه. ربی. پشته. تپه. کوه. کوه کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخت
تصویر بخت
طالع، اقبال، نصیب، بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت
تصویر رخت
اسباب و متاع خانه، اسباب و تجملات، لباس، کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریخت
تصویر ریخت
شکل و قیافه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربدت
تصویر ربدت
تیرگی خاکستری گونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیت
تصویر ربیت
پرورده، عهد و پیمان داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریخت
تصویر ریخت
((خْ))
شکل و قیافه
ریخت کسی از دنیا برگشتن: کنایه از بسیار بدشکل و بدقواره شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخت
تصویر بخت
((بَ))
طالع، اقبال، مجازاً زناشویی در مورد دختر یا زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخت
تصویر رخت
((رَ))
لباس، جامه، کالا، متاع، بار و بنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریخت
تصویر ریخت
شکل، قیافه، هیئت، شکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخت
تصویر رخت
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخت
تصویر بخت
اقبال، شانس، طالع، قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره
اندام، شکل، صورت، قیافه، هیات، هیکل، ریختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان پنج هزاره ی شهرستان بهشهر، رباط کاروان سرا
فرهنگ گویش مازندرانی