عود. (منتهی الارب) (لغت نامه مقامات حریری). نام یکی از سازها باشد. (فرهنگ سروری). ونج. (منتهی الارب). سازی است که نوازند و آن طنبورمانندی است بزرگ و دستۀ کوتاهی دارد و بر روی آن بجای چوب، پوست آهو کشیده شده. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف) (از برهان) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). آلت لهوی است که آن رانوازند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رباب شود، آغاز جوانی: رباب الشباب، آغاز جوانی. (از متن اللغه) ، جمع واژۀ ربی، آن نادر است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). جمع واژۀ ربی، آن نادر و بکسر قلیل است. (از متن اللغه). رجوع به ربی شود
عود. (منتهی الارب) (لغت نامه مقامات حریری). نام یکی از سازها باشد. (فرهنگ سروری). ونج. (منتهی الارب). سازی است که نوازند و آن طنبورمانندی است بزرگ و دستۀ کوتاهی دارد و بر روی آن بجای چوب، پوست آهو کشیده شده. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف) (از برهان) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). آلت لهوی است که آن رانوازند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رَباب شود، آغاز جوانی: رباب الشباب، آغاز جوانی. (از متن اللغه) ، جَمعِ واژۀ رُبی، آن نادر است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ ربی، آن نادر و بکسرْ قلیل است. (از متن اللغه). رجوع به ربی شود
موضعی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). زمینی است میان دیار بنی عامر و بلحارث بن کعب، گفته شده رباب در دیار بنی عامر در منتهاالیه میل بیشه در وادی های نجد است. (از معجم البلدان)
موضعی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). زمینی است میان دیار بنی عامر و بلحارث بن کعب، گفته شده رباب در دیار بنی عامر در منتهاالیه میل بیشه در وادی های نجد است. (از معجم البلدان)
نام زنی. (منتهی الارب). نام یک معشوقۀ عرب بوده. (فرهنگ نظام). نام زنی به حسن مشهور. (انجمن آرا). نام زنی است جمیله معشوقۀ دعد. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات). نام زنی به حسن مشهور در عرب. (فرهنگ رشیدی) : چون نخوانی حدیث دعد و رباب با حدیث بثینه وآن جمیل. ناصرخسرو. رطل پر کن وصف عشق دعد گوی تا چه شد کارش به آخر با رباب. ناصرخسرو. چند چو رعد از تو بنالید دعد تاش بخوردی بفراق رباب. ناصرخسرو. چند گفتی و بر رباب زدی غزل دعد بر صفات رباب. ناصرخسرو. بس کن آن قصۀ رباب کنون زرد و نالان شدی چو رود و رباب. ناصرخسرو. چند باشم در دیار و منزل دعد و رباب روز و شب گوینده و نالنده چون عود و رباب. عبدالواسع جبلی (از شرفنامه). داستانی بود مطایبتش خوشتر از داستان دعد و رباب. سوزنی. از دل عالم مپرس حالت صبح دلش بر کر عنین مخوان قصۀدعد و رباب. خاقانی. و رجوع به تزیین الاسواق شود
نام زنی. (منتهی الارب). نام یک معشوقۀ عرب بوده. (فرهنگ نظام). نام زنی به حسن مشهور. (انجمن آرا). نام زنی است جمیله معشوقۀ دعد. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات). نام زنی به حسن مشهور در عرب. (فرهنگ رشیدی) : چون نخوانی حدیث دعد و رباب با حدیث بثینه وآن ِ جمیل. ناصرخسرو. رطل پر کن وصف عشق دعد گوی تا چه شد کارش به آخر با رباب. ناصرخسرو. چند چو رعد از تو بنالید دعد تاش بخوردی بفراق رباب. ناصرخسرو. چند گفتی و بر رباب زدی غزل دعد بر صفات رباب. ناصرخسرو. بس کن آن قصۀ رباب کنون زرد و نالان شدی چو رود و رباب. ناصرخسرو. چند باشم در دیار و منزل دعد و رباب روز و شب گوینده و نالنده چون عود و رباب. عبدالواسع جبلی (از شرفنامه). داستانی بُوَد مطایبتش خوشتر از داستان دعد و رباب. سوزنی. از دل عالم مپرس حالت صبح دلش بر کر عنین مخوان قصۀدعد و رباب. خاقانی. و رجوع به تزیین الاسواق شود
نام سازی است تاردار که نام دیگرش طنبور (تنبور) است. (فرهنگ نظام). آلت موسیقی که نواخته شود. (از اقرب الموارد). از آلات لهو صاحب اوتار که آنرا نوازند. (از تاج العروس) (از متن اللغه). سازی است که نواخته شود. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از ساز. (دهار) (از ناظم الاطباء). نام سازی. (شرفنامۀ منیری). سازی معروف. (انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (کشف اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از مؤید اللغات). عربیست و پارسی آن ساز رواده است و رباب معرب آن است. (انجمن آرا) (از رشیدی). در رسالۀ معربات مسطور است که رباب معرب رواده است و معنی رواده آواز حزین دارنده است چه رواد بمعنی آواز حزین است و ’ه’ برای نسبت، و در سراج نوشته که رباب بفتح مصری رباب بضم است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). یکی از آلات مهتزه است از ذوات الاوتار و شارشک همان است و آن مانند طنبوری بزرگ است با دستۀ کوتاه، و بجای تخته پوست بر روی آن کشیده میشود و چهار تار دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). طبن. کران. کنّاره. ونج. (منتهی الارب) : بکف جام و در گوش، بانگ رباب بر آتش سرون گوزنان کباب. فردوسی. در آن خانه سیصد پرستنده بود همه با رباب و نبید و سرود. فردوسی. بمرو اندر از بانگ چنگ ورباب کسی را نبد هیچ آرام و خواب. فردوسی. نیامد سر مرغ و ماهی بخواب از آن بزم و آواز چنگ و رباب. فردوسی. همه شب ز آواز چنگ و رباب سپه را نیامد بر آن دشت، خواب. فردوسی. مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب. منوچهری. من و نبید و بخانه درون سماع و رباب حسود بر در و بسیارگوی در سکه. منوچهری. شراب و خواب و کباب و رباب و بره و نان هزار کاخ فزون کرد با زمی هموار. بوحنیفۀ اسکافی (ازتاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). پند کی گیرد فرزند تو ای خواجه ز تو چون رباب است به دستت در و بر سرت شراب. ناصرخسرو. ز چشمت خواب بگریزد چو گوشت زی رباب آید بخواب اندر شوی آنگه که برخواند کسی قرآن. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 291). چند گفتی و بر رباب زدی غزل دعد بر صفات رباب. ناصرخسرو. بس کن آن قصۀ رباب کنون زرد و نالان شدی چو رود و رباب. ناصرخسرو. کار دنیا را همان داند که کرد رطل پر کن رود برکش بر رباب. ناصرخسرو. بنالم ایرا با من فلک همی کند آنک بزخم زخمه بر ابریشم رباب کنند. مسعودسعد. دانی چرا خروشد ابریشم رباب ازبهر آنکه دائم همکاسۀ خر است. کافی بخاری. پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف چون بریشم ز گوشمال رباب. سوزنی. روا بود که شود گوشمال دیده ز دهر کسی که بیهده گردنکشی کند چورباب. مجیر بیلقانی. وز چوب زدن رباب، فریاد چون کودک عشرخوان برآورد. خاقانی. رباب از زبانها بلا دید چون من بلا بیند آن کو زباندان نماید. خاقانی. در برم آمد چو چنگ، گیسو در پاکشان من شده از دست صبح، دست بسر چون رباب. خاقانی. بر رود و رباب و نالۀ چنگ یکرنگ نوایی این دو آهنگ. نظامی. لیلی و خروش چنگ در بر مجنون چو رباب دست برسر. نظامی. بنواز مرا که بی تو برخاست چون چنگ ز هر رگم فغانی نی نی چو ربابم از غم تو یعنی که رگی و استخوانی. عطار. به فرّ وصل تو گردنکشی شوم چو رباب اگر بصحبت من سر درآوری چون چنگ. نجیب جرفاذقانی. دو بیتم جگر کرد روزی کباب که میگفت گوینده ای با رباب. سعدی. باز وقتی که ره خراب شود کیسه چون کاسۀ رباب شود. سعدی. سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ گوشمالت خورد باید چون رباب. سعدی. من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس. حافظ. ز شور و عربدۀ شاهدان شیرین کار شکر شکسته سمن ریخته رباب زده. حافظ. چه نسبت است برندی صلاح و تقوی را سماع وعظ کجا نغمۀ رباب کجا. حافظ. پرده کشی میکند بر دف زرین رباب چنگ مدار ازقدح دست مگیر از رباب. بدر چاچی. صبحگه آن نغمۀ چمچۀ حلیمی بر حلیم بر بگوشم خوشتر از زخمه ربابی بر رباب. حکیم سوری. در گوش مشتری شده آواز چنگها بر چرخ زهره خاسته بانگ رباب ها. ملک الشعراء بهار. - رباب چهارروده، شوشک. (لغت فرس اسدی، نسخۀ خطی نخجوانی). و رجوع به شوشک شود. - رباب و چنگ، چنگ و رباب، ساز و چنگ. عود و چنگ: نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود گل وجود من آغشتۀ گلاب و نبید. حافظ. در کنج دماغم مطلب جای نصیحت کاین گوشه پر از زمزمۀ چنگ و رباب است. حافظ. رباب و چنگ ببانگ بلند میگویند که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید. حافظ. من حالت زاهدرا با خلق نخواهم گفت این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی. حافظ. دل و دین باخته را چنگ و رباب اولیتر گوشۀ میکده و بادۀ ناب اولیتر. ناصر روایی. - رباب یتیم، قسمی رباب (از آلات موسیقی از ذوی الاوتار). (یادداشت بخط مؤلف). - رود رباب، نغمۀ رباب: تا به نوای مدیح وصف تو برداشتم رود رباب من است رودۀ اهل ریا. خاقانی. - نالیدن رباب، ببانگ درآمدن آن. آوا برآوردن آن: نالید رباب ایرا کآزرده شد از زخمه لیک از خوشی زخمه آواز همی پوشد. خاقانی. نالان رباب از عشق می، دستینه بسته دست وی بر ساعدش چون خشک نی رگهای بسیار آمده. خاقانی. ، ابر سپید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از شرفنامۀ منیری) (از منتخب اللغات) (غیاث اللغات) (از متن اللغه). به این معنی بزبان سریانی است. (از غیاث اللغات) ، گاهی ابر سیاه را نیز گویند. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) ، ابر که در پارۀ ابر دیگر آویخته بود. الواحد، ربابه. (مهذب الاسماء) (از متن اللغه) دستۀ تیر یا نخی که با آن تیرها را بندند یا پارچه ای که در آن تیرها را پیچند و آن پوست نازکی است که بر دست برآرندۀ تیرهای قمار پیچندتا از راه مس کردن تیرها را نشناسد و آن بدین عمل تیر را برای همبازی خود برمی گزیند. (از متن اللغه) عهد. (اقرب الموارد). پیمان و عهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آغاز جوانی: رباب الشباب،اوله. (از متن اللغه) ، ده ها یا گروه های مرکب که هر گروه از آن ده فرد باشد. (از اقرب الموارد) ، ده یکها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، اربّه، اصحاب. (اقرب الموارد). یاران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) جمع واژۀ ربّه. (منتهی الارب) (متن اللغه) ، ج ربّه. (اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، جمع واژۀ رب ّ، جمع واژۀ ربّی ̍. (از متن اللغه). رجوع به ربّه و ربّه و رب ّ در همه معانی شود
نام سازی است تاردار که نام دیگرش طنبور (تنبور) است. (فرهنگ نظام). آلت موسیقی که نواخته شود. (از اقرب الموارد). از آلات لهو صاحب اوتار که آنرا نوازند. (از تاج العروس) (از متن اللغه). سازی است که نواخته شود. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از ساز. (دهار) (از ناظم الاطباء). نام سازی. (شرفنامۀ منیری). سازی معروف. (انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (کشف اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از مؤید اللغات). عربیست و پارسی آن ساز رَواده است و رباب معرب آن است. (انجمن آرا) (از رشیدی). در رسالۀ معربات مسطور است که رباب معرب رَواده است و معنی رواده آواز حزین دارنده است چه رواد بمعنی آواز حزین است و ’ه’ برای نسبت، و در سراج نوشته که رباب بفتح مصری رباب بضم است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). یکی از آلات مهتزه است از ذوات الاوتار و شارشک همان است و آن مانند طنبوری بزرگ است با دستۀ کوتاه، و بجای تخته پوست بر روی آن کشیده میشود و چهار تار دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). طُبْن. کِران. کِنّاره. وَنَج. (منتهی الارب) : بکف جام و در گوش، بانگ رباب بر آتش سرون گوزنان کباب. فردوسی. در آن خانه سیصد پرستنده بود همه با رباب و نبید و سرود. فردوسی. بمرو اندر از بانگ چنگ ورباب کسی را نبد هیچ آرام و خواب. فردوسی. نیامد سر مرغ و ماهی بخواب از آن بزم و آواز چنگ و رباب. فردوسی. همه شب ز آواز چنگ و رباب سپه را نیامد بر آن دشت، خواب. فردوسی. مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب. منوچهری. من و نبید و بخانه درون سماع و رباب حسود بر در و بسیارگوی در سکه. منوچهری. شراب و خواب و کباب و رباب و بره و نان هزار کاخ فزون کرد با زمی هموار. بوحنیفۀ اسکافی (ازتاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). پند کی گیرد فرزند تو ای خواجه ز تو چون رباب است به دستت در و بر سَرْت شراب. ناصرخسرو. ز چشمت خواب بگریزد چو گوشت زی رباب آید بخواب اندر شوی آنگه که برخواند کسی قرآن. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 291). چند گفتی و بر رباب زدی غزل دعد بر صفات رباب. ناصرخسرو. بس کن آن قصۀ رباب کنون زرد و نالان شدی چو رود و رباب. ناصرخسرو. کار دنیا را همان داند که کرد رطل پر کن رود برکش بر رباب. ناصرخسرو. بنالم ایرا با من فلک همی کند آنْک بزخم زخمه بر ابریشم رباب کنند. مسعودسعد. دانی چرا خروشد ابریشم رباب ازبهر آنکه دائم همکاسۀ خر است. کافی بخاری. پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف چون بریشم ز گوشمال رباب. سوزنی. روا بود که شود گوشمال دیده ز دهر کسی که بیهده گردنکشی کند چورباب. مجیر بیلقانی. وز چوب زدن رباب، فریاد چون کودک عشرخوان برآورد. خاقانی. رباب از زبانها بلا دید چون من بلا بیند آن کو زباندان نماید. خاقانی. در برم آمد چو چنگ، گیسو در پاکشان من شده از دست صبح، دست بسر چون رباب. خاقانی. بر رود و رباب و نالۀ چنگ یکرنگ نوایی این دو آهنگ. نظامی. لیلی و خروش چنگ در بر مجنون چو رباب دست برسر. نظامی. بنواز مرا که بی تو برخاست چون چنگ ز هر رگم فغانی نی نی چو ربابم از غم تو یعنی که رگی و استخوانی. عطار. به فرّ وصل تو گردنکشی شوم چو رباب اگر بصحبت من سر درآوری چون چنگ. نجیب جرفاذقانی. دو بیتم جگر کرد روزی کباب که میگفت گوینده ای با رباب. سعدی. باز وقتی که ره خراب شود کیسه چون کاسۀ رباب شود. سعدی. سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ گوشمالت خورد باید چون رباب. سعدی. من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس. حافظ. ز شور و عربدۀ شاهدان شیرین کار شکر شکسته سمن ریخته رباب زده. حافظ. چه نسبت است برندی صلاح و تقوی را سماع وعظ کجا نغمۀ رباب کجا. حافظ. پرده کشی میکند بر دف زرین رباب چنگ مدار ازقدح دست مگیر از رباب. بدر چاچی. صبحگه آن نغمۀ چمچۀ حلیمی بر حلیم بر بگوشم خوشتر از زخمه ربابی بر رباب. حکیم سوری. در گوش مشتری شده آواز چنگها بر چرخ زهره خاسته بانگ رباب ها. ملک الشعراء بهار. - رباب چهارروده، شوشک. (لغت فرس اسدی، نسخۀ خطی نخجوانی). و رجوع به شوشک شود. - رباب و چنگ، چنگ و رباب، ساز و چنگ. عود و چنگ: نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود گل وجود من آغشتۀ گلاب و نبید. حافظ. در کنج دماغم مَطَلب جای نصیحت کاین گوشه پر از زمزمۀ چنگ و رباب است. حافظ. رباب و چنگ ببانگ بلند میگویند که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید. حافظ. من حالت زاهدرا با خلق نخواهم گفت این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی. حافظ. دل و دین باخته را چنگ و رباب اولیتر گوشۀ میکده و بادۀ ناب اولیتر. ناصر روایی. - رباب یتیم، قسمی رباب (از آلات موسیقی از ذوی الاوتار). (یادداشت بخط مؤلف). - رود رباب، نغمۀ رباب: تا به نوای مدیح وصف تو برداشتم رود رباب من است رودۀ اهل ریا. خاقانی. - نالیدن رباب، ببانگ درآمدن آن. آوا برآوردن آن: نالید رباب ایرا کآزرده شد از زخمه لیک از خوشی زخمه آواز همی پوشد. خاقانی. نالان رباب از عشق می، دستینه بسته دست وی بر ساعدش چون خشک نی رگهای بسیار آمده. خاقانی. ، ابر سپید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از شرفنامۀ منیری) (از منتخب اللغات) (غیاث اللغات) (از متن اللغه). به این معنی بزبان سریانی است. (از غیاث اللغات) ، گاهی ابر سیاه را نیز گویند. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) ، ابر که در پارۀ ابر دیگر آویخته بود. الواحد، ربابه. (مهذب الاسماء) (از متن اللغه) دستۀ تیر یا نخی که با آن تیرها را بندند یا پارچه ای که در آن تیرها را پیچند و آن پوست نازکی است که بر دست برآرندۀ تیرهای قمار پیچندتا از راه مس کردن تیرها را نشناسد و آن بدین عمل تیر را برای همبازی خود برمی گزیند. (از متن اللغه) عهد. (اقرب الموارد). پیمان و عهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آغاز جوانی: رباب الشباب،اوله. (از متن اللغه) ، ده ها یا گروه های مرکب که هر گروه از آن ده فرد باشد. (از اقرب الموارد) ، ده یکها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، اَرِبّه، اصحاب. (اقرب الموارد). یاران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) جَمعِ واژۀ رُبّه. (منتهی الارب) (متن اللغه) ، ج ِرِبّه. (اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، جَمعِ واژۀ رُب ّ، جَمعِ واژۀ رُبّی ̍. (از متن اللغه). رجوع به رَبّه و رِبّه و رُب ّ در همه معانی شود
بنت امروءالقیس کلابیه و مادر عبدالله بن حسین و بروایاتی مادر فرزند شش ماهۀ امام حسین معروف به علی اصغر که در کربلا به تیر حرمله شهید شد. حضرت حسین به این خاتون علاقۀ خاصی داشت. پدر وی امرءالقیس در عهد خلیفۀ ثانی به اسلام مشرف شد. رباب پس از شهادت امام حسین بااینکه خواستگاران زیادی داشت شوهر اختیار نکرد. او دارای طبع شعر بود و دو بیت زیر او راست: ان الذی کان نوراً یستضاء به بکربلاء قتیل غیرمدفون سبط النبی ّ جزاک الله صالحه عنا و طینت حسران الموازین. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 61 شود بنت ایاد بن معد، و زن مضربن نزار سرسلسلۀ قبیلۀ مضر که از قبیله های نامی عرب بود. رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 287 شود یکی از گویندگان زنان عرب و زن و دخترعموی شاعر نامدار اقشیر اسدی بود. (از قاموس الاعلام ترکی) معشوقه و سپس زن خداش بن حابس تمیمی بود. (از قاموس الاعلام ترکی)
بنت امروءالقیس کلابیه و مادر عبدالله بن حسین و بروایاتی مادر فرزند شش ماهۀ امام حسین معروف به علی اصغر که در کربلا به تیر حرمله شهید شد. حضرت حسین به این خاتون علاقۀ خاصی داشت. پدر وی امرءالقیس در عهد خلیفۀ ثانی به اسلام مشرف شد. رباب پس از شهادت امام حسین بااینکه خواستگاران زیادی داشت شوهر اختیار نکرد. او دارای طبع شعر بود و دو بیت زیر او راست: ان الذی کان نوراً یستضاء به بکربلاء قتیل غیرمدفون سبط النبی ّ جزاک الله صالحه عنا و طینت حسران الموازین. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 61 شود بنت ایاد بن معد، و زن مضربن نزار سرسلسلۀ قبیلۀ مضر که از قبیله های نامی عرب بود. رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 287 شود یکی از گویندگان زنان عرب و زن و دخترعموی شاعر نامدار اقشیر اسدی بود. (از قاموس الاعلام ترکی) معشوقه و سپس زن خداش بن حابس تمیمی بود. (از قاموس الاعلام ترکی)
پنج قبیله از عرب که یکی شده اند. (منتهی الارب) (آنندراج). و هم ضبّه، عدی، ثور، عکل و تیم، و انما سموا بذلک لأنهم غمسوا ایدیهم فی رب ّ و تحالفوعلیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضبه و تیم و عدی و عکل و ثور که دستهای خویش را در رب فروبردند و برآن هم عهد و همسوگند شدند. و نسبت به آنان ربّی از نظر بازگشت به یکی آن. (از متن اللغه). قبایل ضبه، زیرا آنان دستهایشان را در رب فروبردند و هم پیمان شدند، و نسبت به آنها ربی است زیرا یکی آنها ربّی است. (از اقرب الموارد)
پنج قبیله از عرب که یکی شده اند. (منتهی الارب) (آنندراج). و هم ضَبّه، عدی، ثَور، عِکْل و تَیْم، و انما سموا بذلک لأنهم غمسوا ایدیهم فی رُب ّ و تحالفوعلیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضبه و تیم و عدی و عکل و ثور که دستهای خویش را در رب فروبردند و برآن هم عهد و همسوگند شدند. و نسبت به آنان رُبّی از نظر بازگشت به یکی ِ آن. (از متن اللغه). قبایل ضبه، زیرا آنان دستهایشان را در رب فروبردند و هم پیمان شدند، و نسبت به آنها رُبی است زیرا یکی ِ آنها رُبّی است. (از اقرب الموارد)
رباب در خواب دیدن، دلیل بر لهو باطل و سخن دروغ است. اگر بیند که رباب همی زد، دلیل که به سخن باطل و محال رضا دهد. محمد بن سیرین اگر بیند با رباب چنگ و چغانه و نای بود این جمله، دلیل بر غم و مصیبت بود که به اهل آن موضع رسد. اگر بیند که رباب را بشکست یا بیفکند، دلیل است که از دورغ گفتن توبه نماید. اگر بیماری بیند که رباب می زد، دلیل که بمیرد یا بیماری بر وی صعب گردد.
رباب در خواب دیدن، دلیل بر لهو باطل و سخن دروغ است. اگر بیند که رباب همی زد، دلیل که به سخن باطل و محال رضا دهد. محمد بن سیرین اگر بیند با رباب چنگ و چغانه و نای بود این جمله، دلیل بر غم و مصیبت بود که به اهل آن موضع رسد. اگر بیند که رباب را بشکست یا بیفکند، دلیل است که از دورغ گفتن توبه نماید. اگر بیماری بیند که رباب می زد، دلیل که بمیرد یا بیماری بر وی صعب گردد.
رئیس، بزرگ، کارفرما، آقا، مخدوم، سرور، صاحب، مالک، عنوانی احترام آمیز برای برخی از بزرگان زردشتی مثلاً ارباب جمشید، صاحبان، جمع ربّ، ربّ فقط در معنی ۶ و ۷ به صورت جمع به کار می رود
رئیس، بزرگ، کارفرما، آقا، مخدوم، سَرور، صاحب، مالک، عنوانی احترام آمیز برای برخی از بزرگان زردشتی مثلاً ارباب جمشید، صاحبان، جمعِ رَبّ، رَبّ فقط در معنی ۶ و ۷ به صورت جمع به کار می رود
زر. یا آب زر. معرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). صواب زریاب است با یای مثناه بعد از راء، طلا یا آب آن. معرب زر یعنی ذهب وآب بمعنی ماء. (از اقرب الموارد). مأخوذ از فارسی. زر و آب زر و درخشندگی آن و زردی. (ناظم الاطباء)
زر. یا آب زر. معرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). صواب زریاب است با یای مثناه بعد از راء، طلا یا آب آن. معرب زر یعنی ذهب وآب بمعنی ماء. (از اقرب الموارد). مأخوذ از فارسی. زر و آب زر و درخشندگی آن و زردی. (ناظم الاطباء)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 14هزارگزی جنوب خاوری راه مالرو بافت به جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 14هزارگزی جنوب خاوری راه مالرو بافت به جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
جمع واژۀ رب ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رب ّ شود. خدایان. پروردگاران: و لایأمرکم أن تتخذوا الملائکه والنبیین أرباباً... (قرآن 80/3) ، و شما را امر نمیکند که ملائکه و پیامبران را به خدائی بگیرید. یا صاحبی السجن أارباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار. (قرآن 39/12) ، ای دو رفیق زندانی من آیا خدایان متعدد بهترند یا خدای واحد قهار، خبرگیری نمودن از نفقۀ عیال خود. (از منتهی الارب). قیام به نفقۀ اهل خود. (از اقرب الموارد) ، سخت گرم شدن آفتاب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سنگین کردن. اثقال. (از اقرب الموارد) : فدعا باناء یربض الرهط، پس ظرفی خواست که سیراب کند آن گروه را و گران سازد آنان راکه به خواب روند درازا بر زمین. (از منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ رَب ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رَب ّ شود. خدایان. پروردگاران: و لایأمرکم أن تتخذوا الملائکه والنبیین أرباباً... (قرآن 80/3) ، و شما را امر نمیکند که ملائکه و پیامبران را به خدائی بگیرید. یا صاحبی السجن أارباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار. (قرآن 39/12) ، ای دو رفیق زندانی من آیا خدایان متعدد بهترند یا خدای واحد قهار، خبرگیری نمودن از نفقۀ عیال خود. (از منتهی الارب). قیام به نفقۀ اهل خود. (از اقرب الموارد) ، سخت گرم شدن آفتاب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سنگین کردن. اثقال. (از اقرب الموارد) : فدعا باناء یربض الرهط، پس ظرفی خواست که سیراب کند آن گروه را و گران سازد آنان راکه به خواب روند درازا بر زمین. (از منتهی الارب)
رباب. سازی شبیه به طنبور بزرگ که رباب نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام سازی معروف و بعضی بر آنند که معرب رواده است و معنی ترکیبی آن آواز حزین برآرنده، چه، رو، آواز حزین و آد، برآرنده، و ’ه’ در این ترکیب برای نسبت است. تحقیق آن است که آب و آبه مبدل ’او’ و ’اوه’ است که کلمه نسبت است، چون گوراب و گورابه بمعنی مقبره و گورخانه، و سرداب و سردابه خانه که زیر زمین سازند برای محافظت از تابستان. (از آنندراج) (از بهار عجم) : من صوفی خرابم کو میکده که در وی رقصی کنم چو مستان با بربط و ربابه. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
رباب. سازی شبیه به طنبور بزرگ که رباب نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام سازی معروف و بعضی بر آنند که معرب رَواده است و معنی ترکیبی آن آواز حزین برآرنده، چه، رو، آواز حزین و آد، برآرنده، و ’ه’ در این ترکیب برای نسبت است. تحقیق آن است که آب و آبه مبدل ’َاو’ و ’َاوه’ است که کلمه نسبت است، چون گوراب و گورابه بمعنی مقبره و گورخانه، و سرداب و سردابه خانه که زیر زمین سازند برای محافظت از تابستان. (از آنندراج) (از بهار عجم) : من صوفی خرابم کو میکده که در وی رقصی کنم چو مستان با بربط و ربابه. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
یکی رباب. (منتهی الارب). واحد رباب، یعنی یک ابر سپید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). یکی رباب، یعنی ابری که در پارۀ ابر دیگر آویخته بود. (مهذب الاسماء)
یکی رَباب. (منتهی الارب). واحد رباب، یعنی یک ابر سپید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). یکی رباب، یعنی ابری که در پارۀ ابر دیگر آویخته بود. (مهذب الاسماء)
منسوب به رباب. رباب نواز. عوّاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سازنده و نوازندۀ رباب. (ناظم الاطباء). آنکه با رباب سر و کار دارد خواه به ساختن و خواه به نواختن: صبحگه آن نغمۀ چمچۀ حلیمی بر حلیم بر بگوشم خوشتر از زخمۀربابی بر رباب. حکیم سوری (تقی دانش)
منسوب به رَباب. رباب نواز. عَوّاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سازنده و نوازندۀ رباب. (ناظم الاطباء). آنکه با رباب سر و کار دارد خواه به ساختن و خواه به نواختن: صبحگه آن نغمۀ چمچۀ حلیمی بر حلیم بر بگوشم خوشتر از زخمۀربابی بر رباب. حکیم سوری (تقی دانش)
جمع رب، درفارسی آن راتک (مفرد) به کار می برند دارنده خداوند گار روستاخاوند خداوندان، جمع رب. (در عربی معنی ارباب صاحبان و پرورش دهندگان است اما در فارسی بمعنی شخص بزرگ و دارنده و مالک بکار میرود و در بسیاری موارد صورت مفرد به آن میدهد و بار دیگر به (ان) جمعش می بندند: اربابان) خداوندگار، مالک (مقابل رعیت یا دهقان) دارنده، آقا (مقابل نوکر)، یا ارباب انواع، جمع رب النوع یا ارباب رجوع. رجوع کنندگان
جمع رب، درفارسی آن راتک (مفرد) به کار می برند دارنده خداوند گار روستاخاوند خداوندان، جمع رب. (در عربی معنی ارباب صاحبان و پرورش دهندگان است اما در فارسی بمعنی شخص بزرگ و دارنده و مالک بکار میرود و در بسیاری موارد صورت مفرد به آن میدهد و بار دیگر به (ان) جمعش می بندند: اربابان) خداوندگار، مالک (مقابل رعیت یا دهقان) دارنده، آقا (مقابل نوکر)، یا ارباب انواع، جمع رب النوع یا ارباب رجوع. رجوع کنندگان