جدول جو
جدول جو

معنی راکبه - جستجوی لغت در جدول جو

راکبه
(کِ بَ)
مؤنث راکب. ج، رواکب. (المنجد) ، نهال خرما بر تنه مادر رسته و تا زمین نرسیده. (از متن اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به راکب شود
لغت نامه دهخدا
راکبه
مونث راکب سوار سواره مونث راکب
تصویری از راکبه
تصویر راکبه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رادبه
تصویر رادبه
(پسرانه)
مرکب از راد (بخشنده یا خردمند + به (خوبتر، بهتر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رکبه
تصویر رکبه
محل اتصال ساق پا و ران، زانو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راکب
تصویر راکب
سوار، سوار بر اسب یا شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راتبه
تصویر راتبه
مؤنث واژۀ راتب، وظیفه، مستمری، جیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهبه
تصویر راهبه
مؤنث واژۀ راهب، آنکه در دیر به سر می برد و به عبادت مشغول است، پارسا و عابد نصاری، دیرنشین، خائف، ترسنده، ترسان
فرهنگ فارسی عمید
(رِ کَ بَ)
جمع واژۀ راکب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به راکب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
دهی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 90هزارگزی شمال باختر اردل. کنار راه مالرو بازفت. این ده در کوهستان و جنگل واقعشده، هوای آن معتدل و سکنۀ آن 137 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و پشم و روغن و پیشۀ مردم کشاورزی و گله داری است. راه مالرو دارد. در زمستان بعنوان قشلاق باطراف مالامیر و مسجدسلیمان کوچ میکنند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
ایستاده. (منتهی الارب) (آنندراج). قائمه. (اقرب الموارد). قایم. استوار. ثابت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
تأنیث ناکب است. رجوع به ناکب شود. ج، نواکب
لغت نامه دهخدا
(جِ بَ)
پیوند بیخ انگشتان یا شکم مفاصل انگشتان یا استخوان انگشتان. یا پیوندهای استخوان انگشتان. یا پشت استخوانهای انگشتان. یا مابین پیوندهای انگشتان و استخوانهای آن. یا پیوندهای نزدیک سر انگشتان. (منتهی الارب). میان این بند تا آن بند پا مفاصل بیخ انگشتان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). استخوان پیوند انگشتان، پیوندهای نزدیک سر انگشتان. (منتهی الارب). ج، رواجب رجوع به رواجب شود
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ)
مؤنث راعب. (منتهی الارب). رجوع به راعب شود
لغت نامه دهخدا
(غِ بَ)
تأنیث راغب. رجوع به راغب شود، زن طمعکار. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تِ بَ)
بمعنی ثابت و به یک جا استاده و قرار گرفته مشتق از رتوب بضمتین بمعنی ثابت و ساکن شدن. (آنندراج) (غیاث) : ان العدل اذا اصر علی ترک السنن الراتبه کان ذلک قادحاً فی عدالته. (معالم القربه) ، یعنی همانا که شخص دادگر هرگاه در ترک وظیفه و مقرری پافشاری کند به عدالت او زیان میرساند، سرماهی. وراستاد. راستاد. مواجب. وظیفه. نفقه:
من خود از خوان عنایت نخوهم برد ولیک
سی شبانگاه مرا راتبه کن شست فقاع.
سوزنی.
بمیزبانی وی مالک اهل دوزخ را
فزود راتبۀ شدت عذاب الیم.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 422).
بخالقی که فرخ عقاب را بر قلال جبال راتبۀ روز و شب، حمایت کرم او میرساند. (سندبادنامه ص 125).
هر صباحی فرقه ای را راتبه
تا نماند امتی ز او خائبه.
(مثنوی).
انعام تست راتبۀ ساکنان صبر
اندیشۀ تو مشعلۀ رهروان فکر.
سپاهانی (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
مؤنث راکد. ج، راکدات، رواکد. ساکن. (ازتاج العروس) (از متن اللغه). و رجوع به راکد شود
لغت نامه دهخدا
(کِ سَ)
مؤنث راکس. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث راکس یعنی گاو ماده ای که در مرکز خرمن بندند. و رجوع به راکس شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ بَ)
یکی راضب. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، رضبه. واحد راضب، یعنی یک درخت کنار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ)
تأنیث راسب، استوار. (آنندراج) (منتهی الارب). و رجوع به راسب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
راکبه. (اقرب الموارد) ، مؤنث راکوب، نهال خرمابن بر مادر رسته. (از المنجد) (از متن اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شاخ خرمابن بر تنه خرما برآمده. (از متن اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ بَ)
به روایت شیرویه پسر شهردار در کتاب ’التجلی فی المنامات’ نام زن پارسایی بوده است که در هنگام مرگ روی بسوی آسمان کرد و گفت: ای آنکه اعتماد من بر تست در زندگی و مرگم، مرادر دم مرگ خوار نگردان و در گور دچار وحشت مساز. پس آنگاه که مرد پسری داشت که هر شب جمعه بر گور وی حاضر میشد و آیه ای چند از قرآن کریم میخواند. پسر شبی راهبه و شبی دیگر مردگان همجوار وی را در خواب دید، همگی از این عمل وی سپاسگزاری کردند و گفتند ما را از این رهگذر شادی و آسایشی است. (از شدالازارص 33)
لغت نامه دهخدا
(هَِ بَ)
مؤنث راهب. زن ترسای پارسا و گوشه نشین. (ناظم الاطباء) ، زن عابد و گوشه نشین. ج، راهبات. رواهب. (از اقرب الموارد). مؤنث راهب. زنی که از مردم ببرد و برخدای روی آرد و در دیر خود بعبادت خدای بپردازد. ج، راهبات. رواهب. (اقرب الموارد) ، حالتی که از آن ترسند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضبطی ازکلمه بعقوبه. نام شهری در عراق عرب. مرحوم کسروی نویسد: گمان دارم که اصل این کلمه باکوا بوده و بعداًالف افتاده و واو تبدیل به ’با’ شد، و سپس باکبه گردیده و تازیان آن را یعقوبه گفته اند و برخی نیز آنراتغییر داده یعقوبیه گفته اند اگر این گمان ما درباره بعقوبه درست باشد باید گفت این ده هم همچون باکو زیارتگاه ایرانیان بوده است. (از مقالۀ کسروی تحت عنوان باکو: مجلۀ ارمغان سال سیزدهم شمارۀ 2 ص 87)
لغت نامه دهخدا
(رَکْ کا بَ)
به معنی رکوب است. (منتهی الارب). نهال خرمابن بر مادر رسته و یا شاخ خرما بر تنه خرما برآمده. (ناظم الاطباء). راکوبه است. (از اقرب الموارد). رجوع به رکوب و راکوبه شود
لغت نامه دهخدا
زانو، آرنج از هر جانور ، سواری محل اتصال ران و ساق پا زانو جمع رکب رکبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسبه
تصویر راسبه
مونث راسب استوار، ته مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجبه
تصویر راجبه
بند انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
دایم برقرار، وظیفه مستمری راتبه مواجب جمع رواتب. راتبه جامگی، ایستا، روزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابه
تصویر رابه
مادراندر زن پدر. مونث راب: زن پدر زن بابا مامندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راکب
تصویر راکب
سوار بر اسب یا شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائبه
تصویر رائبه
بوگر خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهبه
تصویر راهبه
زن دیر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابه
تصویر رابه
((بِّ))
مادراندر، زن پدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راکب
تصویر راکب
((کِ))
سوار، سواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهبه
تصویر راهبه
((هِ بِ))
زن ترسای پارسا، جمع راهبات
فرهنگ فارسی معین