جدول جو
جدول جو

معنی راهنامج - جستجوی لغت در جدول جو

راهنامج(مَ)
مأخوذ از راهنامۀ فارسی. (ناظم الاطباء). کتابی که کشتیبانان بدان راه سپرند و بسوی لنگرگاه و جز آن پی برند. معرب راهنامه. (منتهی الارب). از فارسی راهنامه. کتاب الطریق. و آن کتابیست که ملاحان دارند شناختن مراسل و بندرها را. (از تاج العروس). و رجوع به راهنامه شود
لغت نامه دهخدا
راهنامج
پارسی تازی گشته راهنامه نامه راهنمای کشتیرانان
تصویری از راهنامج
تصویر راهنامج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راهنما
تصویر راهنما
کسی که راهی را به دیگری نشان می دهد و او را راهنمایی می کند، راه نماینده، رهبر، پیشوا، نقشه یا هر چیز دیگر که کسی از روی آن راه و مقصد خود را پیدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهنامه
تصویر رهنامه
راه نامه، سفرنامه، نقشۀ راه، دفترچۀ راهنمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه نامه
تصویر راه نامه
سفرنامه، نقشۀ راه، دفترچۀ راهنمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهنامه
تصویر ماهنامه
نشریه ای که ماهی یک بار منتشر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهنامه
تصویر شاهنامه
کتابی که در آن سرگذشت پادشاهان ایران، به نظم یا نثر، گرد آمده باشد
فرهنگ فارسی عمید
کاغذ یا دفتری که در آن حساب روزها و ماه ها و سال ها را چاپ می کنند، تقویم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ)
نامۀ محرمانه:
بگفتش هر آنچ از فرسته شنود
همان رازنامه مر او را نمود.
(گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معرب روزنامه. (از الجماهر بیرونی از روزنامه نگاری در ایران بقلم آقای تقی زاده). رجوع به روزنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
راهنامج. سفرنامه و نقشه ای که شخص مسافر و سیاح از حرکت و سیر خود برمیدارد. (ناظم الاطباء). راهنامج معرب آن است. (منتهی الارب). کتاب ملاحان برای گم نکردن راه در دریا. (یادداشت مؤلف). راهنامج. رهنامج. رهنامه. کتاب راهنمای ناخدایان در دریا برای شناختن طرق بحری و بنادر و مانند آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به راهنامج و رهنامه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
راهنامج. معرب رهنامۀ پارسی. کتابی که کشتی بانان بدان ره سپرند و بسوی لنگرگاه و جز آن پی ببرند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی راهنامج. (منتهی الارب). معرب رهنامه. راهنامه. رهنامه. (یادداشت مؤلف). رجوع به راهنامج و رهنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معرب یارنامه، یارنامج فی المغرب الیارنامج فارسیه وهی اسم النسخه التی فیها مقدار المبعوث قال السراج القزوینی و عن شیخنا ان النسخه التی یکتب فیها المحدث اسماء رواته و اسانید کتبه المسموعه تسمی بذلک. (کشف الظنون ج 2 متون 2048). رجوع به یارنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صورت پهلوی گاهنامه. رجوع به گاهنامه شود. و رجوع به ترجمه ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن چ 1 تهران صص 81 ببعد و 91، 289، 424 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
مجله یا نشریه ای که هر ماه یکبار منتشر می شود. مهنامه
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ رَ / رِ زَ دَ / دِ)
راهنما. رهنما. رهنمای. دلال. هادی. رشید. (دهار) :
بمراد دل تو بخت بود راهنمای
بهمه کاری یزدانت نگهدار و معین.
فرخی.
در سپاهان شدی به طالع سعد
هم بدان طالع آمدی بیرون
دولت اندر شدنت راهنمای
بخت در آمدنت راهنمون.
امیر معزی (از آنندراج).
و رجوع به راهنما و رهنمای در همین لغت نامه شود، بمجاز، راهبر. رهبر. مرشد. پیشوا. قائد. راهنمون. رهنمون:
بستان ملک هر اقلیم که رایست ترا
که خداوند جهان راهنمایست ترا.
منوچهری.
بهمه کار تویی راهنمای تن خویش
خسروی تو، دل تو راهنمای تو کند.
منوچهری.
جز به آموختن نبودش رای
بود عقلش به علم راهنمای.
نظامی.
و رجوع به راهنما و رهنما و رهنمای و راهنمون و رهنمون و راهبر و رهبر در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راهنما
تصویر راهنما
نشان دهنده راه، هادی، بلد راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهنامه
تصویر ماهنامه
مجله یا نشریه که هر ماه یکبار منتشر میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاهنامه
تصویر گاهنامه
تقویم، دفتری که در آن حساب روزها و ماهها و سالها را چاپ میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهنامه
تصویر شاهنامه
کتاب تاریخ و سرگذشت پادشاهان ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته روزنامه یک روزنامه دفتری که در آن شرح وقایع روزانه دربار شاهان و غیره را مینوشتند، نامه اعمال کارنامه سیرت، گزارش وقایع نگاران دولت از ولایات راپرت، نامه ای مشتمل بر اخبار و وقایع روزنامه و غیره که هر روز چاپ میشود توضیح: توسعا به نامه هفتگی نیز اطلاق کنند
فرهنگ لغت هوشیار
نقشه ای که مسافر و سیاح از حرکت خود بر میدارد، نقشه ای از خشکیها و دریاها که مسافران را بکار آید، سفر نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهنامه
تصویر راهنامه
((مِ))
نقشه راه، سفرنامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهنما
تصویر راهنما
((نَ))
پیشوا، هادی، بلد، بلد راه، کسی که مسیر را می داند، رهنما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاهنامه
تصویر گاهنامه
نشریه ادواری، مجله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راهنما
تصویر راهنما
Guide, Mentor, Facilitator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از راهنما
تصویر راهنما
facilitateur, guide, mentor
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از راهنما
تصویر راهنما
Facilitator, Führer, Mentor
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از راهنما
تصویر راهنما
фасилітатор , гід , наставник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از راهنما
تصویر راهنما
facilitator, przewodnik, mentor
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از راهنما
تصویر راهنما
促进者 , 指南 , 导师
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از راهنما
تصویر راهنما
facilitador, guia, mentor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از راهنما
تصویر راهنما
facilitatore, guida, mentore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از راهنما
تصویر راهنما
facilitador, guía, mentor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از راهنما
تصویر راهنما
посредник , путеводитель , наставник
دیکشنری فارسی به روسی