بلد. شناسندۀ راه. آشنا به راه. که راه را بشناسد. که راه را بلد باشد، شناسندۀ حق. شناسای حقیقت. که آشنا به دین باشد. که حق و حقیقت رابشناسد. که به حقیقت معرفت داشته باشد: عارف اندیشه بود و راهشناس پارساییش را نبود قیاس. نظامی
بلد. شناسندۀ راه. آشنا به راه. که راه را بشناسد. که راه را بلد باشد، شناسندۀ حق. شناسای حقیقت. که آشنا به دین باشد. که حق و حقیقت رابشناسد. که به حقیقت معرفت داشته باشد: عارف اندیشه بود و راهشناس پارساییش را نبود قیاس. نظامی
دانای کار. صیرفی و حاذق در کار. (ناظم الاطباء). دانشمند. بخرد. خبره. متخصص: شریک اعور رحمه اﷲ علیه که از دهاه عالم و زیرکان دنیاو کارشناسان جهان بود گفت... (کتاب النقض ص 384). من که شدم کارشناس اندکی صد کنم و باز نگویم یکی. نظامی. ج، کارشناسان، کنایه از دانایان ومنجمان و اصحاب فراست و اهل تجربه و قاعده و قانون دانان و عارفان و بخردان و عاقلان. (برهان) (آنندراج) : مست چه خسبی که کمین کرده اند کارشناسان نه چنین کرده اند. نظامی (ص 143)
دانای کار. صیرفی و حاذق در کار. (ناظم الاطباء). دانشمند. بخرد. خبره. متخصص: شریک اعور رحمه اﷲ علیه که از دهاه عالم و زیرکان دنیاو کارشناسان جهان بود گفت... (کتاب النقض ص 384). من که شدم کارشناس اندکی صد کنم و باز نگویم یکی. نظامی. ج، کارشناسان، کنایه از دانایان ومنجمان و اصحاب فراست و اهل تجربه و قاعده و قانون دانان و عارفان و بخردان و عاقلان. (برهان) (آنندراج) : مست چه خسبی که کمین کرده اند کارشناسان نه چنین کرده اند. نظامی (ص 143)
راه شناس. شناسندۀ راه. آشنا به راه. بلد. (از یاداشت مؤلف) : در آبی چنان کشتی آسان نرفت و گر رفت بی ره شناسان نرفت. نظامی. دگرگونه در دفتر آرد دبیر ز ره نامۀ رهشناسان پیر. نظامی. ، شناسندۀ حق. شناسندۀ راه حقیقت. اهل معرفت. (از یادداشت مؤلف) : نکردی خدای جهان را سپاس نبودی به دین پروری ره شناس. دقیقی. ولیک از دگر ره شناسان هند شنیدم هم از فیلسوفان هند. اسدی. همی جستم از خسرو ره شناس که نیکیش را چون گزارم سپاس. اسدی. به دانش چنین می نماید قیاس دگر رهبری هست بر ره شناس. نظامی. رجوع به راه شناس شود
راه شناس. شناسندۀ راه. آشنا به راه. بلد. (از یاداشت مؤلف) : در آبی چنان کشتی آسان نرفت و گر رفت بی ره شناسان نرفت. نظامی. دگرگونه در دفتر آرد دبیر ز ره نامۀ رهشناسان پیر. نظامی. ، شناسندۀ حق. شناسندۀ راه حقیقت. اهل معرفت. (از یادداشت مؤلف) : نکردی خدای جهان را سپاس نبودی به دین پروری ره شناس. دقیقی. ولیک از دگر ره شناسان هند شنیدم هم از فیلسوفان هند. اسدی. همی جستم از خسرو ره شناس که نیکیش را چون گزارم سپاس. اسدی. به دانش چنین می نماید قیاس دگر رهبری هست بر ره شناس. نظامی. رجوع به راه شناس شود
ناشناخته مجهول، غریب بیگانه، بی اطلاع بی خبرناآگاه، ناشناخت متنکروار: (چون ضحاک تازی برخاست (جمشید) بگریخت و ده سال تمام در عالم تنها ناشناس بگردید {یا به ناشناس
ناشناخته مجهول، غریب بیگانه، بی اطلاع بی خبرناآگاه، ناشناخت متنکروار: (چون ضحاک تازی برخاست (جمشید) بگریخت و ده سال تمام در عالم تنها ناشناس بگردید {یا به ناشناس