جدول جو
جدول جو

معنی راهشناس - جستجوی لغت در جدول جو

راهشناس
کسی که راه را بلد باشد و دیگران را راهنمایی کند، شناسندۀ راه، راه دان
تصویری از راهشناس
تصویر راهشناس
فرهنگ فارسی عمید
راهشناس
(فَدَ / دِ)
بلد. شناسندۀ راه. آشنا به راه. که راه را بشناسد. که راه را بلد باشد، شناسندۀ حق. شناسای حقیقت. که آشنا به دین باشد. که حق و حقیقت رابشناسد. که به حقیقت معرفت داشته باشد:
عارف اندیشه بود و راهشناس
پارساییش را نبود قیاس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
راهشناس
شناسنده راه، آشنا به راه
تصویری از راهشناس
تصویر راهشناس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روشناس
تصویر روشناس
معروف، مشهور، نامدار، سرشناس، برای مثال ندانم کس از مردم روشناس / کزآن مردمی نیست بر وی سپاس (نظامی۵ - ۷۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
ناآشنا، بیگانه، غیر معروف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رگ شناس
تصویر رگ شناس
رگ زن، فصاد، کسی که رگ های بدن را می شناسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارشناس
تصویر کارشناس
کسی که در کاری بصیرت و مهارت دارد، متخصص، اهل خبره، دارای مدرک لیسانس
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گِ دی دَ / دِ)
شناسندۀ رمز. واقف بر رمز. دقیقه شناس. اشاره شناس. (آنندراج). کسی که عالم به رموز باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رمز شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ)
دانای کار. صیرفی و حاذق در کار. (ناظم الاطباء). دانشمند. بخرد. خبره. متخصص: شریک اعور رحمه اﷲ علیه که از دهاه عالم و زیرکان دنیاو کارشناسان جهان بود گفت... (کتاب النقض ص 384).
من که شدم کارشناس اندکی
صد کنم و باز نگویم یکی.
نظامی.
ج، کارشناسان، کنایه از دانایان ومنجمان و اصحاب فراست و اهل تجربه و قاعده و قانون دانان و عارفان و بخردان و عاقلان. (برهان) (آنندراج) :
مست چه خسبی که کمین کرده اند
کارشناسان نه چنین کرده اند.
نظامی (ص 143)
لغت نامه دهخدا
(پَرْرا)
وقت شناس
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
راه شناس. شناسندۀ راه. آشنا به راه. بلد. (از یاداشت مؤلف) :
در آبی چنان کشتی آسان نرفت
و گر رفت بی ره شناسان نرفت.
نظامی.
دگرگونه در دفتر آرد دبیر
ز ره نامۀ رهشناسان پیر.
نظامی.
، شناسندۀ حق. شناسندۀ راه حقیقت. اهل معرفت. (از یادداشت مؤلف) :
نکردی خدای جهان را سپاس
نبودی به دین پروری ره شناس.
دقیقی.
ولیک از دگر ره شناسان هند
شنیدم هم از فیلسوفان هند.
اسدی.
همی جستم از خسرو ره شناس
که نیکیش را چون گزارم سپاس.
اسدی.
به دانش چنین می نماید قیاس
دگر رهبری هست بر ره شناس.
نظامی.
رجوع به راه شناس شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
متخصص و صاحب نظر در روانشناسی. عالم به احوال و اطوار مختلف روح انسان. آنکه دانش روانشناسی را آموخته باشد. رجوع به روانشناسی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ / دِ)
رگ زن. فصاد و جراح. (آنندراج) ، آنکه کارش شناختن رگها باشد. رجوع به رگ شناسی شود
لغت نامه دهخدا
ناشناخته مجهول، غریب بیگانه، بی اطلاع بی خبرناآگاه، ناشناخت متنکروار: (چون ضحاک تازی برخاست (جمشید) بگریخت و ده سال تمام در عالم تنها ناشناس بگردید {یا به ناشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشناس
تصویر روشناس
مشهور معروف، ستاره کوکب جمع روشناسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه شناس
تصویر راه شناس
آنکه راه را نیکو شناسد راهدان بلد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاهشناس
تصویر گیاهشناس
شناسنده گیاهان و دانا به علوم گیاهشناسی، نباتی، نبات شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه شناس
تصویر گاه شناس
وقت شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارشناس
تصویر کارشناس
متخصص، شریک، دانشمند، بخرد، حاذق در کار، دانای کار
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که انواع خاک ها را بشناسد و خاصیت زمینهای مختلف را جهت کشت و زرع تشخیص بدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگ شناس
تصویر رگ شناس
کسی که رگهای بدن را می شناسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانشناس
تصویر روانشناس
متخصص و صاحب نظر در روانشناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارشناس
تصویر کارشناس
((ش))
دانای کار، متخصص، دارای تحصیلات در حد لیسانس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
((ش))
غریب، بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشناس
تصویر روشناس
((ش ِ))
سرشناس، مشهور، ستاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روانشناس
تصویر روانشناس
((~. ش))
عالم به علم روانشناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارشناس
تصویر کارشناس
مهندس، خبره، صاحبنظر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزشناس
تصویر ارزشناس
قدرشناس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
نکره
فرهنگ واژه فارسی سره
خبره، کاردان، متخصص، وارد
متضاد: لیسانس، لیسانسیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
Uncharted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
inexplorado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
inexplorado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
nieodkryty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
неизведанный
دیکشنری فارسی به روسی