ده کوچکیست از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در 102هزارگزی شمال خاوری سعید آباد، سر راه مالرو گود احمد پسوجان. سکنۀ این ده 45 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکیست از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در 102هزارگزی شمال خاوری سعید آباد، سر راه مالرو گود احمد پسوجان. سکنۀ این ده 45 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مسئول امور فرهنگی سفارت، کسی که در امری با وی مشورت می کنند، طرف مشورت، مستشار، مشاور، برای مثال چنین گفت با رایزن ترجمان / که در سایۀ شاه دائم بمان (نظامی5 - ۸۶۲)، دانا
مسئول امور فرهنگی سفارت، کسی که در امری با وی مشورت می کنند، طرف مشورت، مستشار، مشاور، برای مِثال چنین گفت با رایزن ترجمان / که در سایۀ شاه دائم بمان (نظامی5 - ۸۶۲)، دانا
دزد راه و غارتگر راه و قطاع الطریق و راهزن. (ناظم الاطباء). قاطع طریق: بشد تافته دل یل رزمجوی سوی ره زنان رزم را داد روی. اسدی. قافله هرگز نخورد و راه نزد باز باز جهان رهزن است و قافله خوار است. ناصرخسرو. حکم غالب راست چون اغلب بدند تیغ را از دست رهزن بستدند. مولوی. چو مردانگی آید از رهزنان چه مردان لشکر چو خیل زنان. سعدی (بوستان). رهزن دهر نخفته ست مشو ایمن ازو اگر امروز نبرده ست که فردا ببرد. حافظ. ، فریب دهنده. از راه برنده: خال سبزی که بر آن عارض گندم گون است سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست. حافظ. رجوع به راهزن شود
دزد راه و غارتگر راه و قطاع الطریق و راهزن. (ناظم الاطباء). قاطع طریق: بشد تافته دل یل رزمجوی سوی ره زنان رزم را داد روی. اسدی. قافله هرگز نخورد و راه نزد باز باز جهان رهزن است و قافله خوار است. ناصرخسرو. حکم غالب راست چون اغلب بدند تیغ را از دست رهزن بستدند. مولوی. چو مردانگی آید از رهزنان چه مردان لشکر چو خیل زنان. سعدی (بوستان). رهزن دهر نخفته ست مشو ایمن ازو اگر امروز نبرده ست که فردا ببرد. حافظ. ، فریب دهنده. از راه برنده: خال سبزی که بر آن عارض گندم گون است سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست. حافظ. رجوع به راهزن شود
یکنوع درخت. (ناظم الاطباء). نام درختی است که به ترکی قزلجق گویند. (از شعوری ج 2 ورق 11). قرنوس. قرانیا. سرخک. طاقدانه. ال. (یادداشت مؤلف) ، یکنوع علف و یا ریشه که به اسب مانند دوا میخورانند. (ناظم الاطباء)
یکنوع درخت. (ناظم الاطباء). نام درختی است که به ترکی قِزِلجَق گویند. (از شعوری ج 2 ورق 11). قرنوس. قرانیا. سرخک. طاقدانه. ال. (یادداشت مؤلف) ، یکنوع علف و یا ریشه که به اسب مانند دوا میخورانند. (ناظم الاطباء)
روغن نفط. (فرهنگ شعوری) ، کنایه از سازشکار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، رندخراباتی. هم مشرب. رازدار. (آنندراج) : پادشاهی امر کرد که خیمه ای بسرعت مهیا سازند عملۀ فراش خانه خیمه دوزان بسیاری فراهم آوردند، پالان دوزی هم در آن مجمع حاضر شد. پرسیدندش کیستی، گفت من از اهل بخیه ام یعنی از شماام. (آنندراج) ، رند: ای که وصف لذت از شمشیر جانان میکنی تیغ هم از اهل بخیه است از که پنهان میکنی. حکیم سعید عطایی (از آنندراج). میرزا جلال طباطبا در مکتوب که در طلب حکیم نوشته: ’یاران همه اهل بخیه اند کچه گل نمیکند و بخیه از روی کار نمی افتد’. (آنندراج)
روغن نفط. (فرهنگ شعوری) ، کنایه از سازشکار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، رندخراباتی. هم مشرب. رازدار. (آنندراج) : پادشاهی امر کرد که خیمه ای بسرعت مهیا سازند عملۀ فراش خانه خیمه دوزان بسیاری فراهم آوردند، پالان دوزی هم در آن مجمع حاضر شد. پرسیدندش کیستی، گفت من از اهل بخیه ام یعنی از شماام. (آنندراج) ، رند: ای که وصف لذت از شمشیر جانان میکنی تیغ هم از اهل بخیه است از که پنهان میکنی. حکیم سعید عطایی (از آنندراج). میرزا جلال طباطبا در مکتوب که در طلب حکیم نوشته: ’یاران همه اهل بخیه اند کچه گل نمیکند و بخیه از روی کار نمی افتد’. (آنندراج)
مرکب از:شاه + زن، مقابل مرد. بمعنی زن شاه. ملکه. شهبانو. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شاهنامه) ، زن شجاع و دلیر. زن ممتاز در میان زنان: بدو گفت رودابه کای شاهزن سزای ستایش بهر انجمن. فردوسی
مرکب از:شاه + زن، مقابل مرد. بمعنی زن شاه. ملکه. شهبانو. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شاهنامه) ، زن شجاع و دلیر. زن ممتاز در میان زنان: بدو گفت رودابه کای شاهزن سزای ستایش بهر انجمن. فردوسی
دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 33هزارگزی جنوب فرمهین و 12هزارگزی اراک، این ده در دشت قرار گرفته و هوای آن سردسیر وسکنۀ آن 648 تن میباشد، آب ده از کاریز تأمین میشود و محصول آن چغندرقند و بنشن و لبنیات و انگور، و پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است، کار دستی زنان بافتن قالی میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 33هزارگزی جنوب فرمهین و 12هزارگزی اراک، این ده در دشت قرار گرفته و هوای آن سردسیر وسکنۀ آن 648 تن میباشد، آب ده از کاریز تأمین میشود و محصول آن چغندرقند و بنشن و لبنیات و انگور، و پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است، کار دستی زنان بافتن قالی میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
کوهی در سراندیب که آدم ابوالبشر بر آن فرود آمد، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، نام کوهی بجزیره سراندیب که گویند آدم بدانجاهبوط کرد و در آنجا معدن یاقوت است، و حجر راهونی منسوب بدان کوه است، بعضی آنرا رهون و بعضی راهوم ضبط کرده اند، (از یادداشت مؤلف)، بیرونی گوید: راهون مهبط آدم است و گمان میکنم معرب رونک باشد، در تقویت مهبط بودن آنجا گفته شده است که: گیاهانی در آنجا میرویند و پس از رویش کمی بالا میروند و دوباره سرشان را بسوی زمین پایین می آورند و مجدداً سر برمیکشند و بصورت گردن شتر درمی آیند واین جریان زاییدۀ سجده ای است که فرشتگان در این زمین به آدم کردند، ولی صاحبان نظریۀ اخیر نمیدانند که فرودگاه حضرت آدم غیر از سجده گاه اوست، (از التفهیم ص 43 و 44)، و رجوع به ص 88 همان کتاب شود، صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: و آدم چون از جهان بیرون رفت شیث او را بکوه سراندیب بگور کرد، همانجا که از بهشت بر آن افتاد، و آن را راهون گویند و حد آن هشتادفرسنگ است اندر هشتاد فرسنگ، (مجمل التواریخ و القصص ص 432)، اما کوهها که از آن دلیل قبله گرفته اند کوه لکام است بشام، و کوه راهون به سرندیب آنک آدم (ع) آنجا فرودآمد و نشان پایش آنجا ظاهر است، (مجمل التواریخ والقصص ص 466)، و رجوع به ص 472 همان کتاب شود روستاییست در مجاورت منصوره در ساحل سند، (از معجم البلدان ج 4)
کوهی در سراندیب که آدم ابوالبشر بر آن فرود آمد، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، نام کوهی بجزیره سراندیب که گویند آدم بدانجاهبوط کرد و در آنجا معدن یاقوت است، و حجر راهونی منسوب بدان کوه است، بعضی آنرا رهون و بعضی راهوم ضبط کرده اند، (از یادداشت مؤلف)، بیرونی گوید: راهون مهبط آدم است و گمان میکنم معرب رونک باشد، در تقویت مهبط بودن آنجا گفته شده است که: گیاهانی در آنجا میرویند و پس از رویش کمی بالا میروند و دوباره سرشان را بسوی زمین پایین می آورند و مجدداً سر برمیکشند و بصورت گردن شتر درمی آیند واین جریان زاییدۀ سجده ای است که فرشتگان در این زمین به آدم کردند، ولی صاحبان نظریۀ اخیر نمیدانند که فرودگاه حضرت آدم غیر از سجده گاه اوست، (از التفهیم ص 43 و 44)، و رجوع به ص 88 همان کتاب شود، صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: و آدم چون از جهان بیرون رفت شیث او را بکوه سراندیب بگور کرد، همانجا که از بهشت بر آن افتاد، و آن را راهون گویند و حد آن هشتادفرسنگ است اندر هشتاد فرسنگ، (مجمل التواریخ و القصص ص 432)، اما کوهها که از آن دلیل قبله گرفته اند کوه لکام است بشام، و کوه راهون به سرندیب آنک آدم (ع) آنجا فرودآمد و نشان پایش آنجا ظاهر است، (مجمل التواریخ والقصص ص 466)، و رجوع به ص 472 همان کتاب شود روستاییست در مجاورت منصوره در ساحل سند، (از معجم البلدان ج 4)
رهزن. قاطع طریق که راهبند و رهبند و راهدار و رهدار و رهزن نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). سارق. (یادداشت مؤلف). قاطعالطریق. (دهار). دزد. (رشیدی). راه بند. (بهار عجم). دزد و قطاع الطریق. (ناظم الاطباء) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (آنندراج) : سیرت راهزنان داری لیکن تو جز که بستان و زر و ضیعت نستانی. ناصرخسرو. و مردم آن جملۀ ایراهستان سلاحور باشند و پیاده رو و دزد و راهزن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 132). و مردمان راهزن، و در این دو جای منبر نیست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 140). برآن راهزن دیو بربست راه. نظامی. هر که را کالا بقیمت تر، راهزن او بیشتر. بهاءالدین ولد. مردم بیمروت زنست و عابد با طمع راهزن. (گلستان). بنزدیک من شبرو راهزن به از فاسق پارساپیرهن. سعدی. مغبچه ای میگذشت راهزن دین و دل در پی آن آشنا از همه بیگانه شد. حافظ. شد رهزن سلامت، زلف تو وین عجب نیست گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد. حافظ. تو که در خانه، ره کوچه نمیدانستی چون چنین راهزن و رهبر و رهدان شده ای ؟! صائب تبریزی (از بهار عجم). گر گویدم ملک که بود راهزن براه گویم برهنه باک ندارد ز راهزن. قاآنی. راهداران فلک برگذر راهزنان بفراخای جهان ژرف یکی چاه زدند. ملک الشعراء بهار. باغی، راهزن و ستمکار. (دهار). قطاع الطریق، راهزنان. هطلس، دزد راهزن. (منتهی الارب). ، سرودگوی. (ناظم الاطباء) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (آنندراج) (رشیدی). مطرب. (بهارعجم) (ناظم الاطباء) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (شرفنامۀ منیری) : کسی بدولت عدلت نمیکند جز عود ز دست راهزنان ناله در مقام عراق. سلمان ساوجی (از شعوری)
رهزن. قاطع طریق که راهبند و رهبند و راهدار و رهدار و رهزن نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). سارق. (یادداشت مؤلف). قاطعالطریق. (دهار). دزد. (رشیدی). راه بند. (بهار عجم). دزد و قطاع الطریق. (ناظم الاطباء) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (آنندراج) : سیرت راهزنان داری لیکن تو جز که بستان و زر و ضیعت نستانی. ناصرخسرو. و مردم آن جملۀ ایراهستان سلاحور باشند و پیاده رو و دزد و راهزن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 132). و مردمان راهزن، و در این دو جای منبر نیست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 140). برآن راهزن دیو بربست راه. نظامی. هر که را کالا بقیمت تر، راهزن او بیشتر. بهاءالدین ولد. مردم بیمروت زنست و عابد با طمع راهزن. (گلستان). بنزدیک من شبرو راهزن به از فاسق پارساپیرهن. سعدی. مغبچه ای میگذشت راهزن دین و دل در پی آن آشنا از همه بیگانه شد. حافظ. شد رهزن سلامت، زلف تو وین عجب نیست گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد. حافظ. تو که در خانه، ره کوچه نمیدانستی چون چنین راهزن و رهبر و رهدان شده ای ؟! صائب تبریزی (از بهار عجم). گر گویدم ملک که بود راهزن براه گویم برهنه باک ندارد ز راهزن. قاآنی. راهداران فلک برگذر راهزنان بفراخای جهان ژرف یکی چاه زدند. ملک الشعراء بهار. باغی، راهزن و ستمکار. (دهار). قطاع الطریق، راهزنان. هطلس، دزد راهزن. (منتهی الارب). ، سرودگوی. (ناظم الاطباء) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (آنندراج) (رشیدی). مطرب. (بهارعجم) (ناظم الاطباء) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (شرفنامۀ منیری) : کسی بدولت عدلت نمیکند جز عود ز دست راهزنان ناله در مقام عراق. سلمان ساوجی (از شعوری)
عمل راهزن. دزدی و غارت و تاراج در راهها. (ناظم الاطباء). قطع طرق. (یادداشت مؤلف) : هر که درین راه منی میکند برمن و تو راهزنی میکند. نظامی. ، سرودگویی. راه زدن. رجوع به راه درین معنی شود
عمل راهزن. دزدی و غارت و تاراج در راهها. (ناظم الاطباء). قطع طرق. (یادداشت مؤلف) : هر که درین راه منی میکند برمن و تو راهزنی میکند. نظامی. ، سرودگویی. راه زدن. رجوع به راه درین معنی شود