جدول جو
جدول جو

معنی رانف - جستجوی لغت در جدول جو

رانف
(نِ)
ناحیه. (اقرب الموارد). کنار. طرف، آنچه نرم و افتاده باشد از سرین آدمی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رانا
تصویر رانا
(دخترانه)
مصحف رایای انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رانش
تصویر رانش
حرکت، جا به جا شدن مثلاً رانش زمین
در علم فیزیک دفع کردن دو چیز یکدیگر را
اسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، شکم روش، زحیر، تردّد، بیرون روه، شکم روه، هیضه
فرهنگ فارسی عمید
(نِ فَ)
کرانۀ استخوان نرم بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازبحر الجواهر) (ناظم الاطباء) ، گوشت بن کف دست. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از بحر الجواهر) (از ناظم الاطباء) ، پوست پارۀ طرف بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از بحر الجواهر) ، کرانۀ غضروف گوش. (بحر الجواهر) (از اقرب الموارد) ، طرف باریک از جگر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از بحر الجواهر) ، کرانۀ آستین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، فرود سرین مردم وقت قیام وی یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرود دنبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پایین الیه که هنگام نشستن بسوی زمین است. (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء) (از بحر الجواهر) ، قسمت بالای دنبه. (از بحر الجواهر) ، گلیم که بر شکاف خانه های اعراب تا زمین آویزند. ج، روانف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به ران که نسبت اجدادی است، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ران. نعت فاعلی از ریشه ’رنو’ و اعلال شدۀ آن ’ران’ می باشد. شخص پیوسته نگرنده بسوی چیزی. (ناظم الاطباء). و رجوع به ران (نن شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
پسر ابراهیم پاشا و نوۀ شیخ الاسلام عارف بک. از وزرای عثمانی بود و در سال 1188 هجری قمری بسمت رئیس الکتاب و بعد بشغل وزارت رسید. او یکی پس از دیگری بفرمانروایی مصر و قونیه و موره منصوب شد. رایف در سال 1199 هجری قمری به اتهام شرکت در قتل خلیل پاشا عزل و اعدام گردید. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رائف. رأف. رؤف. سخت و بسیار مهربان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهربان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ورجوع به رائف شود، آنکه از امارات شناسد که زمین آب دارد یا نه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
بمعنی راجه عموماً و لقب راجه های اودیپور که ملکی است بین مالوه و اجمیر و گجرات و رانا خصوصاً، (از آنندراج) (از غیاث اللغات)، راجۀ هند، (ناظم الاطباء)، حاکم، (ناظم الاطباء)، لقب راجۀ چیت پور، (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
انار که بعربی رمان خوانند، (برهان) (آنندراج)، انار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
خرماییست سیاه، نرم و تابان. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج). خرمای املس. (یادداشت مؤلف). یکنوع خرمایی تابان سیاه. (ناظم الاطباء) ، جوز هندی. (از اقرب الموارد). جوز هندی، یعنی چارمغز که بهندی اخروت است. (منتهی الارب) (آنندراج). نارگیل است که آنرا جوز هندی گویند. (برهان). جوز هندی که نارجیل نامند. (رشیدی). نارگیل. (داود ضریر انطاکی ص 170) (از شعوری ج 2ورق 3). جوز هندی. (المعرب جوالیقی). نارگیل و جوز هندی. (ناظم الاطباء). جوز
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اعراض کننده و روی گرداننده. و یقال: انه لشانف عنا بانفه، او بردارنده و بلند کننده است خود را از ما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای پنجگانه بخش بمپور شهرستان ایرانشهر که در جنوب بمپور واقع شده و از شمال بدهستان مرکزی، از خاور به کوهان سرباز از جنوب به بخش قصرقند و نیکشهر از شهرستان چاه بهار و از باختر بدهستان لاشار محدود میباشد. منطقه ای است کوهستانی و مالاریائی که هوای آن با وجود گرمی از سایر نقاط شهرستان سردتر و بهتر است. این دهستان دارای یک رودخانه بنام رود خواجه میباشد و این رودخانه از ارتفاعات اهوران که بیشتر آبادیهای این دهستان در دره های آن قرار دارد سرچشمه میگیرد و پس از مشروب نمودن آبادیهای اطراف خود وارد بخش قصرقند میشود و این رودخانه در بعض نقاط بی آب و در بیشتر جاها دارای آب است. گله داران دهستان که در حدود دوهزار نفرند بطورسیار در اینجا زندگی می کنند. آب مشروبش از رودخانه، چشمه و قنات تأمین میشود. محصول عمده اش خرما و غلات و لبنیات و ذرت است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. این دهستان از 25 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن در حدود پنج هزار تن میباشد که بزبان بلوچی سخن میگویند و مذهب تسنن دارند. راههای این دهستان عموماً مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بینی برکشنده از تکبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج العروس) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر که سرگرداند سوی سوار در دویدن: ’جمل خانف’. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
راندن، سوق دادن، روانه کردن، اما همیشه بصورت جزء دوم کلمه مرکب با کلمات مناسب ترکیب شود مانند: حکمرانی، کشتیرانی، کامرانی، هوسرانی، شهوترانی و غیره، که عمل حکمران و کشتیران و ... باشد،
- اتوبوسرانی، عمل اتوبوسران، راندن اتوبوس، هدایت کردن اتوبوس،
- ، فن راندن اتوبوس، فنون و قواعد راندن اتوبوس،
- ، مؤسسۀ حمل مسافر بوسیلۀ اتوبوس، بنگاه مسافربری بااتوبوس،
- اتومبیل رانی، عمل اتومبیل ران، کار رانندۀ اتومبیل،
- ، فن راندن اتومبیل، و رجوع به اتوبوس رانی و راندن اتومبیل و راندن اتوبوس در ذیل راندن، در همین لغت نامه شود،
، انجام دادن، بکار بستن، عمل کردن:
- حکمرانی، عمل حکمران، حکومت کردن، فرمانروایی، فرمان راندن،
- شهوترانی، عمل شهوتران، هوسرانی، انجام دادن کار از روی شهوت و هوی و هوس، بوالهوسی،
- ، زیاده روی کردن در امور جنسی، و رجوع به شهوت راندن در ذیل راندن و شهوت در همین لغت نامه شود،
- عشرت رانی،عمل عشرت ران، خوشگذرانی، عیش رانی، و رجوع به عیشرانی و عشرت در همین لغت نامه شود،
- عیش رانی، عشرت رانی، با خوشی و عیش زندگی کردن، رجوع به عیش رانی و عیش راندن و عیش در همین لغت نامه شود،
- کامرانی، عمل کامران، کامیابی، کامگاری، شادکامی:
چو بر بارگی کامرانیش داد
بهم پهلوی پهلوانیش داد،
سعدی،
بشادی پی کامرانی گرفت،
سعدی،
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی خواهد که خواهانش تو باشی،
فخرالدین عراقی،
و رجوع به کام و ترکیبات آن شود،
- کشتیرانی، عمل کشتیران،
، حمل کالا بوسیلۀ کشتی، حمل مسافر با کشتی،
- ، فن راندن کشتی، و رجوع به کشتی راندن در ذیل راندن، و نیز مادۀ کشتی رانی در همین لغت نامه شود،
- ملکرانی، حکومت، حکمرانی، فرمانروایی، سلطنت، فرمانفرمایی:
از آن بهره ورتر در آفاق کیست
که در ملکرانی بانصاف زیست،
سعدی،
و رجوع به ملک و ملکرانی شود،
- هوسرانی، شهوترانی، بوالهوسی، کارها از روی هوی و هوس کردن، ورجوع به ترکیبات مزبور در ردیف هر یک شود،
،
منسوب و متعلق به ران و فخذ، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ نِ)
دراز و طویل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
جمع واژۀ خرنفه. (از منتهی الارب). رجوع به خرنقه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رافف
تصویر رافف
درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راعف
تصویر راعف
تیزی تیزی بینی تیزه کوه، پیش اسپ پیش بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرانف
تصویر خرانف
دراز و طویل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادف
تصویر رادف
پیروی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجف
تصویر راجف
تپ لرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانی
تصویر رانی
سوق دادن، روانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانع
تصویر رانع
بازی کننده، تکان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانش
تصویر رانش
راندن دور کردن، شکم روش اسهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانج
تصویر رانج
نارگیل، گوز هندی چار مغز از گیاهان نارگیل نارجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صانف
تصویر صانف
پشمدار، گرم چون روز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانف
تصویر شانف
روی گرداننده، برکشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائف
تصویر رائف
در فارسی رئوف مهربان، می، مهربان دلنازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانف
تصویر تانف
عار و ننگ داشتن، دلتنگی، بیزاری، ضجرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانت
تصویر رانت
درآمدی که از فرصت ها و موقعیت های برتر به دست آمده باشد، ثروت حاصل از کار غیرتولیدی و بادآورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راند
تصویر راند
دور بازی، مرحله ای از یک مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رانش
تصویر رانش
((نِ))
راندن، حرکت، جابجایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رانش
تصویر رانش
دفع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رانه
تصویر رانه
محرک
فرهنگ واژه فارسی سره