جدول جو
جدول جو

معنی رانده - جستجوی لغت در جدول جو

رانده
طرد شده
تصویری از رانده
تصویر رانده
فرهنگ واژه فارسی سره
رانده
مطرود، رجیم، مدحور، مردود
تصویری از رانده
تصویر رانده
فرهنگ لغت هوشیار
رانده
طرد شده، دورکرده شده از نزد کسی
تصویری از رانده
تصویر رانده
فرهنگ فارسی عمید
رانده
((دِ))
طرد شده
تصویری از رانده
تصویر رانده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرانده
تصویر پرانده
پراندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرانده
تصویر چرانده
ویژگی حیوانی که به چرا برده شده، زمینی که گیاه و علف آن را حیوانات علف خوار چرا کرده و خورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راندن
تصویر راندن
دفع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مانده
تصویر مانده
باقیمانده، تتمه، باقی، قسط، بقیه
فرهنگ واژه فارسی سره
آنکه چیزی یا جانوری را براند، آنکه اتومبیل و دیگر وسایل نقلیه را براند شوفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راندن
تصویر راندن
دور کردن، طرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائده
تصویر رائده
ددری زنی که درخانه همسایگان بسیار آمد و شد کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافده
تصویر رافده
چوب پل تیر بالای پل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راعده
تصویر راعده
تندر بی باران، پر گوی بی مایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجنده
تصویر رجنده
رزنده رنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسنده
تصویر رسنده
آنکه به کسی یا چیزی برسد واصل جمع (ذیروح) رسندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسانده
تصویر رسانده
انتقال داده، اتصال داده شده، الحاق شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمنده
تصویر رمنده
آنکه رم کند کسی که بترسد و بگریزد، آنکه به سبب نفرت احتراز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزنده
تصویر رزنده
آنکه پارچه لباس نخ و غیره را رنگ کند صباغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رونده
تصویر رونده
راهی، روان شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهانده
تصویر رهانده
نجات داده شده خلاص کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رونده
تصویر رونده
کسی که به راهی می رود، راهگذر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسانده
تصویر رسانده
ابلاغ شده، متصل شده، پرورانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لانده
تصویر لانده
جنبانده، حرکت داده، تکان داده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهانده
تصویر رهانده
رهانیده، رهاشده، نجات داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راننده
تصویر راننده
کسی که وسیلۀ نقلیه ای را می راند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمنده
تصویر رمنده
آنکه می ترسد و می گریزد، رم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانده
تصویر مانده
ویژگی مادۀ غذایی کهنه یا غیرقابل مصرف مثلاً غذای مانده، باقی مانده، خسته، در علم حسابداری باقی ماندۀ حساب، تفاوت جمع اقلام دریافتی و پرداختی، کنایه از بی نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راندن
تصویر راندن
راه بردن و به رفتن واداشتن چهارپایان یا سپاه یا لشکر و مانند آن ها، به حرکت درآوردن وسیلۀ نقلیه
بیرون کردن، طرد کردن، از پیش خود دور کردن
کنایه از اجرا کردن، کنایه از جاری ساختن، روان کردن
کنایه از گفتن، بیان کردن
کنایه از انجام دادن، کردن
کنایه از به همراه بردن
کنایه از گذراندن، سپری کردن
کنایه از قرار دادن تیر در کمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لانده
تصویر لانده
(حرکت داده جنبانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راننده
تصویر راننده
((نَ دِ))
آن که وسایل نقلیه را می راند، شوفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راندن
تصویر راندن
((دَ))
بیرون کردن، راه انداختن چهارپا، طرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رونده
تصویر رونده
((رَ وَ دِ))
عابر، راهرو، سالک، جمع روندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهانده
تصویر رهانده
((رَ دِ))
نجات داده شده، خلاص کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانده
تصویر مانده
پابرجا، باقی، زیاد آمده، خسته، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزنده
تصویر رزنده
رنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید