- رانده
- طرد شده
معنی رانده - جستجوی لغت در جدول جو
- رانده
- مطرود، رجیم، مدحور، مردود
- رانده
- طرد شده، دورکرده شده از نزد کسی
- رانده ((دِ))
- طرد شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پراندوه
ویژگی حیوانی که به چرا برده شده، زمینی که گیاه و علف آن را حیوانات علف خوار چرا کرده و خورده باشند
باقیمانده، تتمه، باقی، قسط، بقیه
آنکه چیزی یا جانوری را براند، آنکه اتومبیل و دیگر وسایل نقلیه را براند شوفر
دور کردن، طرد کردن
ددری زنی که درخانه همسایگان بسیار آمد و شد کند
چوب پل تیر بالای پل
تندر بی باران، پر گوی بی مایه
رزنده رنگ کردن
آنکه به کسی یا چیزی برسد واصل جمع (ذیروح) رسندگان
انتقال داده، اتصال داده شده، الحاق شده
آنکه رم کند کسی که بترسد و بگریزد، آنکه به سبب نفرت احتراز کند
آنکه پارچه لباس نخ و غیره را رنگ کند صباغ
راهی، روان شونده
نجات داده شده خلاص کرده
کسی که به راهی می رود، راهگذر
ابلاغ شده، متصل شده، پرورانده
جنبانده، حرکت داده، تکان داده
رهانیده، رهاشده، نجات داده شده
کسی که وسیلۀ نقلیه ای را می راند
آنکه می ترسد و می گریزد، رم کننده
ویژگی مادۀ غذایی کهنه یا غیرقابل مصرف مثلاً غذای مانده، باقی مانده، خسته، در علم حسابداری باقی ماندۀ حساب، تفاوت جمع اقلام دریافتی و پرداختی، کنایه از بی نصیب
راه بردن و به رفتن واداشتن چهارپایان یا سپاه یا لشکر و مانند آن ها، به حرکت درآوردن وسیلۀ نقلیه
بیرون کردن، طرد کردن، از پیش خود دور کردن
کنایه از اجرا کردن، کنایه از جاری ساختن، روان کردن
کنایه از گفتن، بیان کردن
کنایه از انجام دادن، کردن
کنایه از به همراه بردن
کنایه از گذراندن، سپری کردن
کنایه از قرار دادن تیر در کمان
بیرون کردن، طرد کردن، از پیش خود دور کردن
کنایه از اجرا کردن، کنایه از جاری ساختن، روان کردن
کنایه از گفتن، بیان کردن
کنایه از انجام دادن، کردن
کنایه از به همراه بردن
کنایه از گذراندن، سپری کردن
کنایه از قرار دادن تیر در کمان
(حرکت داده جنبانیده
پابرجا، باقی، زیاد آمده، خسته، ناتوان
رنگ کننده