جدول جو
جدول جو

معنی راندنی - جستجوی لغت در جدول جو

راندنی
(دَ)
درخور راندن. سزاوار راندن. لایق راندن و دور کردن:
دوستی ز ابله بتر از دشمنی است
او بهر حیله که باشد راندنیست.
مولوی.
و رجوع به راندن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راندن
تصویر راندن
راه بردن و به رفتن واداشتن چهارپایان یا سپاه یا لشکر و مانند آن ها، به حرکت درآوردن وسیلۀ نقلیه
بیرون کردن، طرد کردن، از پیش خود دور کردن
کنایه از اجرا کردن، کنایه از جاری ساختن، روان کردن
کنایه از گفتن، بیان کردن
کنایه از انجام دادن، کردن
کنایه از به همراه بردن
کنایه از گذراندن، سپری کردن
کنایه از قرار دادن تیر در کمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماندنی
تصویر ماندنی
دارای نیت ماندن در جایی مثلاً میهمان ها امشب ماندنی هستند، ماندگار مثلاً خاطرۀ ماندنی، کنایه از قابل زنده ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(چَدَ)
منسوب به چراندن، یعنی جائی که لایق و قابل چراندن باشد. (ناظم الاطباء). چرانیدنی. آنچه بکار چراندن آید. سبزه و گیاهی که چراندن را شاید
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور شاندن. که توان شاند. رجوع به شاندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حالت و چگونگی رانده. رانده بودن. دور گردیده بودن. لعان و لعانیه. لعنت. (منتهی الارب). رد و دفع و طرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ)
قابل رساندن. لایق رسانیدن. شایستۀ ایصال. درخور رسانیدن. (ازیادداشت مؤلف). و رجوع به رساندن و رسانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
درخور رماندن. که توانش رمانید. قابل رماندن. آنچه او را بشود رم داد. رمانیدنی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
باقی و پایدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، که زنده خواهد ماند. که استعداد و قدرت حیات و زندگی در او وجود دارد. که زندگی خواهد کرد و از خطر مرگ رهایی یافته است، قابل دوام. که استحکام و پایداری دارد، مقیم. ماندگار. مقابل رفتنی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جنباندنی. درخور لاندن
لغت نامه دهخدا
تصویری از راندن
تصویر راندن
دور کردن، طرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راندگی
تصویر راندگی
دور گردیده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که زنده خواهد ماند (مثلا مریضی که قبلا امیدی ببقای او نمانده بود و اکنون شفایافته)، قابل دوام، مقیم ماندگار مقابل رفتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راندن
تصویر راندن
((دَ))
بیرون کردن، راه انداختن چهارپا، طرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماندنی
تصویر ماندنی
((دَ))
کسی که زنده خواهد ماند، قابل دوام، مقیم، ماندگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راندن
تصویر راندن
دفع
فرهنگ واژه فارسی سره
پایدار، جاوید، مانا، بادوام، دیرپا، فراموش نشدنی، به یادماندنی، مقیم، ساکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از راندن
تصویر راندن
Herd
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از راندن
تصویر راندن
rassembler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از راندن
تصویر راندن
무리를 짓다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از راندن
تصویر راندن
群れを集める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از راندن
تصویر راندن
לאסוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از راندن
تصویر راندن
mengumpulkan kawanan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از راندن
تصویر راندن
झुंड बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از راندن
تصویر راندن
verzamelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از راندن
تصویر راندن
reunir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از راندن
تصویر راندن
arriar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از راندن
تصویر راندن
radunare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از راندن
تصویر راندن
群集
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از راندن
تصویر راندن
zganiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از راندن
تصویر راندن
збирати стадо
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از راندن
تصویر راندن
zusammentreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از راندن
تصویر راندن
собирать в стадо
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از راندن
تصویر راندن
sürü haline getirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی