جدول جو
جدول جو

معنی راندمان - جستجوی لغت در جدول جو

راندمان
کارکرد، بازده، در علم فیزیک نسبت کار مفید یک دستگاه به مقدار انرژی که در آن به کار می رود، بازده
تصویری از راندمان
تصویر راندمان
فرهنگ فارسی عمید
راندمان
(دِ)
بهرۀ کارکرد. نتیجۀ کار و کوشش. میزان موفقیت در کار. بازده. ضریب انتفاع. (واژه های فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
راندمان
میزان و موفقیت در کار، بازده
تصویری از راندمان
تصویر راندمان
فرهنگ لغت هوشیار
راندمان
((دِ))
کارکرد، نتیجه کار
تصویری از راندمان
تصویر راندمان
فرهنگ فارسی معین
راندمان
بازده، بهره وری
تصویری از راندمان
تصویر راندمان
فرهنگ واژه فارسی سره
راندمان
بازده، حاصل، عملکرد، کارآیی، کارکرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندیان
تصویر اندیان
(پسرانه)
در بعضی از نسخه های شاهنامه نام یکی از سرداران فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رادمان
تصویر رادمان
(پسرانه)
دارمان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اندمان
تصویر اندمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
(پسرانه)
خوشحال، مسرور، نام برادر شیرویه، پسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماندان
تصویر ماندان
(دخترانه)
ماندانا، عنبر سیاه، نام دختر آستیاگس آخرین پادشاه ماد و همسر کمبوجیه و مادر کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پانسمان
تصویر پانسمان
پوشش پارچه ای که برای محافظت از زخم روی آن بسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاندران
تصویر کاندران
که اندر آن
فرهنگ فارسی عمید
بعد از جزایر لنجبالوس دو جزیره است بنام اندامان. مردم آنها آدمی را زنده زنده خورند. (از اخبارالصین و الهند ص 5 بنقل یادداشت مؤلف). جزایر اندامان و نیکوبار ایالتی است از هند بوسعت 8325 کیلومتر مربع و دارای 30971 تن جمعیت. در خلیج بنگال واقع است. مرکزش پورت بلر و از محصولاتش الوار و کوپرا است در زمان حکومت انگلیسها زندان رهبران سیاسی هند و محکومین بحبس ابد بود. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قلعه ای است محکم در نزدیکی حلب. (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
بلوک مشجری است از نواحی حلب. (از معجم البلدان ج 4) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پندوان. منسوب به پاندو یکی از خاندانهای قدیم پادشاهی هند. رجوع به مجمل التواریخ والقصص صص 108، 110 تا 116 و کتاب الجماهر ص 37 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شستن و بستن قروح و جراحات. مرهم گذاری
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی است از دهات سدن رستاق آمل. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 168) ، کنایه از راندن و دور کردن کسی را از پیش باشد. (آنندراج) (برهان قاطع). کنایه از راندن و نگاه داشتن کسی را برجای خود که تعدی نکند. (انجمن آرای ناصری). راندن و دور کردن کسی را ازپیش. (ناظم الاطباء) ، کنایه از باز داشتن و نگاه داشتن چیزی. (آنندراج) (برهان قاطع).
- بانگ بر ابلق زدن، فریاد کردن بر عدم مساعدت بخت. (ناظم الاطباء). یعنی زمانه و روزگاررا زجر کند و آزار دهد.
- ، اسب را تیز کردن. (از آنندراج) :
چون قدمت بانگ بر ابلق زند
جزتو که یارد که اناالحق زند.
نظامی.
- بانگ برزدن، نهر. انتهار. (ترجمان القرآن). هبهبه. نبر. (منتهی الارب). تشر زدن. فریاد کردن برای تنبیه وترساندن کسی:
یکی بانگ برزد بخواب اندرون
که لرزان شد آن خانه صدستون.
فردوسی.
بدو بانگ برزد یل اسفندیار
که بسیار گفتن نیاید بکار.
فردوسی.
یکی بانگ برزد برو مادرش
که آسیمه ترگشت جنگی سرش.
فردوسی.
و نزدیک بود که خللی افتادی جامه دار را اما خود پیش رفت و بانگ بر لشکر زد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). خوارزمشاه بانگ برزد و مددی فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 352). و حاسدان و دشمنان ماکه به حیلت و تعریض اندر آن سخن پیوستند ایشان را بانگ برزد و ما صبر میکردیم. (تاریخ بیهقی ص 214).
ازچهارسو بانگ برزدند... (فارسنامۀ ابن بلخی ص 81).
ولی چون کرد حیرت تیزگامی
عنایت بانگ برزد کای نظامی.
نظامی.
شه در او دید خشمناک و درشت
بانگ برزد چنانکه او را کشت.
نظامی.
طوطی اندر گفت آمد در زمان
بانگ بر درویش برزد کای فلان.
مولوی.
شبی برزدم بانگ بر وی درشت
همو گفت مسکین به جورش بکشت.
سعدی (بوستان).
...بانگ برزد که خاموش کن
به مقدار خود گفت باید سخن.
امیرخسرو.
- بانگ برقدم زدن، جلد و تیز رفتن. (آنندراج). هی برقدم زدن. بتندی روبراه نهادن. تیز رفتن:
ز مسجد نعرۀمستان علم زد
مؤذن بانگ از آنجا برقدم زد.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
راوندیان. دراصل روندیان و معروف راوندیان است. (مجمل التواریخ و القصص ذیل 329) : به کوفه اندر جماعتی بودند که ایشان را روندیان خواندندی و به ربوبیت منصور همی گفتندو اصل ایشان از عبدالله رونده برخاست و تناسخ داشتند. (مجمل التواریخ و القصص). و رجوع به راوندیه شود
لغت نامه دهخدا
(دَیِ)
دهی از بخش سمیرم بالا است که در شهرستان شهرضا واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
نام سرداری ارمنی و معاصر خسروپرویز پادشاه ساسانی، رادمان سپهدار خسروپرویز بود و معنی کلمه رادمنش است، (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 73) :
چوگردوی و شاپور و چو اندیان
سپهدار ارمینیه رادمان،
فردوسی (شاهنامه بروخیم ج 9 ص 2682)
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین ناحیۀ پوی دودم از استان ریوم فرانسه و دارای 1280 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
جمع رانده: و گفت ای ملعون میخواهی ایمان آوری و تو از جملۀ راندگانی. (قصص الانبیاء ص 108). رجوع به رانده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راندمان یومیه
تصویر راندمان یومیه
بهره دهی روزانه بازده روزانه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پرتو افکن تابا، شخانه خیز جایی در آسمان به گمان آن که شخانه (شهاب) از آن جا خاسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارندان
تصویر ارندان
انکار و حاشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهدان
تصویر راهدان
راهنما راهبر هادی دلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پانسمان
تصویر پانسمان
مرهم گذاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پانسمان
تصویر پانسمان
((س ِ))
شستن و بستن زخم و جراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پانسمان
تصویر پانسمان
زخم بندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاندان
تصویر خاندان
آل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
مسرور
فرهنگ واژه فارسی سره
زخم بندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
۱ـ اگر خواب ببینید پانسمان می شوید، علامت آن است که ثروتی به دست می آورید که پایدار نیست. ، ۲ـ اگر مردی خواب ببیند همسرش لباسی از جنس باند پانسمان بر تن کرده است، نشانه آن است که روی همسر خود تأثیری قدرتمند خواهد داشت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مدارا کردن، راه آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی