جدول جو
جدول جو

معنی رامکی - جستجوی لغت در جدول جو

رامکی
(مَ)
منسوب به رامک جد ابوالقاسم عبدالله بن موسی بن رامک نیشابوری رامکی
لغت نامه دهخدا
رامکی
(مَ)
ابوالقاسم عبدالله بن موسی بن رامک نیشابوری رامکی ساکن بغداد، که از عبدالله بن احمد بن حنبل و ابومسلم کجی و دیگران حدیث شنید و حاکم ابوعبدالله از او روایت دارد. او در سال 743 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامک
تصویر رامک
(دخترانه)
رام، اهلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامی
تصویر رامی
(پسرانه)
رامتین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامی
تصویر رامی
رام بودن
قوس، تیرانداز، سنگ انداز
نوعی بازی با دو گروه شش نفره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمکی
تصویر رمکی
رم کننده، حیوانی که زود رم می کند و می گریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامشی
تصویر رامشی
شادمان، خوشحال، نوازنده و خواننده، رامشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رانکی
تصویر رانکی
تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور در زیر دم قرار می گیرد، پاردم، قشقون، پال دم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راوکی
تصویر راوکی
راوقی، برای مثال بگذشت ماه روزه به خیر و مبارکی / پر کن قدح ز بادۀ گلرنگ راوکی (ظهیرالدین فاریابی - ۲۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مامک بودن. حالت و چگونگی مامک. مادر بودن. مادرک بودن:
چون کودکان ز دایه و مامک ز بخت خویش
دیدی نشان دایگی و مهر مامکی.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
و رجوع به مامک شود
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای از طوایف کرد، (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 105)
لغت نامه دهخدا
در پنج فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مشرق فهلیان است که جزء بلوک ممسنی فارس است، (از فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 304)، و رجوع به راشک بلوط جهانه شود
لغت نامه دهخدا
محقق و دانشمند معروف انگلیسی (1851 -1939 میلادی) که بریاست هیأتی از طرف دانشگاه اکسفورد برای تحقیق در خط و آثار ’هیت ها’ به امکنۀ قدیم آن قوم فرستاده شد و این هیأت در کاپادوکیۀ آسیای صغیر تحقیقات ارزنده ای کردند و آثار گرانبهایی بدست آوردند، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 48 و 49 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ابن بنت ابونصر منصور بن رامش، والی نیشابور و مردی دانش پژوه و ادیب بود. اخبار بسیار از اصحاب ابوالعباس اصم شنید و با ابوالعلاء معری مصاحبت کرد. ابوحفص عمر بن علی بن سهل سلطان و ابوحفص عمر بن احمد بن منصور صفار و دیگران از او روایت دارند. آنگاه که از مسافرت برگشت، خواجه نظام الملک دستور داد در مدرسه نیشابور بتدریس پردازد تا مردم از اخبار وادب و دانش او بهره مند شوند. او بهمین سمت اشتغال داشت تا در سال 489 هجری قمری درگذشت. تاریخ تولد او بسال 404 هجری قمری بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب است به رامش که از قراء بخاراست. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی) ، منسوب است به رامش که نام نیای کسانی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مطرب. (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی). بمعنی رامشگر است که سازنده و خواننده باشد. (برهان). مطربه. (یادداشت مؤلف). سازنده و رامشگر. (ناظم الاطباء). مطربی که سرود در پردۀ راه در سراید. (منتخب اللغات) :
بر آواز این رامشی دختران
نشست و می آورد و رامشگران.
فردوسی.
تو با خنده و رامشی باش ازین
که بخشود بر ما جهان آفرین.
فردوسی.
بت رامشی و می و درغمی
بود مایۀ شادی و خرمی.
(ازفرهنگ شعوری ج 2).
، خواننده. (ولف) (از برهان) (ناظم الاطباء) ، دوستدار رامش. (یادداشت مؤلف) ، مسرور. مهذب الاسماء). شاد و مسرور:
چو بیکار باشی مشو رامشی
فکاری است بیکاری ار باهشی.
فردوسی.
نماند کس اندر جهان رامشی
نباید گزیدن جز از خامشی.
فردوسی.
بباشید ازین آمدن رامشی
گزینید گفتار بر خامشی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
قاب عکس، چارچوب و قاب که مخصوص عکس و تابلو نقاشی است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جزیره ای است در هندوستان که از آنجا کافور می آورند. (ناظم الاطباء). ازجزایر بحر هرکند. جزیره ای است که عده ای از شاهان درآن مسکن دارند و گویند وسعت آن هشتصد یا نهصد فرسخ است. (از اخبار الصین و الهند ص 4). جزیره رامنی در او آبادانی بسیار است. (نزهه القلوب ج 3ص 230). جزیره رامنی درو آشیان سیمرغ است. (نزهه القلوب ج 3 ص 232) :
که آنجای را رامنی نام بود
یکی خوش بهشت دلارام بود.
اسدی (گرشاسبنامه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب است به رامن که دهی است در دوفرسنگی بخارا. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آن جزء از پشت ستور بارکش که در میان کمر و دم واقع شده. (ناظم الاطباء) ، آن قسمت از پالان که میان کمر و دم ستور بارکش را می پوشاند. (ناظم الاطباء). قسمتی از یراق اسب. (یادداشت مؤلف). نواری پهن که زیر دم خر و اسب و قاطر افتد. (از یادداشت مؤلف). تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور قرار گیرد. پاردم. تسمۀ چرمی که از دو سوی پالان را بهم متصل کند و بر روی دو ران ستور زیر دم ستور افتد. و رجوع به رانگی در همین لغت نامه شود.
- دست برانکیش نمیرسد، مزاحی نزدیک بدشنام است که بجای دست بدامنش نمیرسد گویند. رانکی قسمی از ساز است که بر دو ران افتد. (امثال و حکم دهخدا ج 2ص 806).
- رانکی کسی بو دادن، مذهب و دینی دیگر به نهانی گرفتن. (یادداشت مؤلف).
- ، جاسوس بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
راوک. صاف و پالوده:
بگذشت ماه و روز بخیر و مبارکی
پر کن قدح ز بادۀ گلرنگ راوکی.
ظهیر فاریابی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جزیره ای است در خلیج بنگالۀ هندوستان مقابل ساحل آراقان، که درازای آن 82هزار گز و پهنای آن بین 14هزار و 32هزار گزمیباشد، مساحت آن با جزایر کوچک شمالی آن در حدود 2095میلیون گز مربع است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابواحمد حکیم بن لقمان، که از ابوعبدالله بن ابوحفص بخاری و دیگران روایت کرد. و ابوالحسن علی بن حسن بن عبدالرحیم قاضی از او روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمکی
تصویر رمکی
رم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راوکی
تصویر راوکی
آنچه که از راوق گذشته باشد، شراب صاف بیدرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانکی
تصویر رانکی
تسمه عقب پالان که بر ران چارپا قرار گیرد پار دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامشی
تصویر رامشی
نوازنده و خواننده رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامی
تصویر رامی
تیر انداز، پرتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامک
تصویر رامک
ماندنی کسی که در یک جای بماند و از آن جدا نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامی
تصویر رامی
نوعی بازی ورق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رامی
تصویر رامی
پرتاب کننده، تیرانداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رانکی
تصویر رانکی
((نَ))
تسمه عقب پالان که بر ران چهارپا قرار گیرد، پاردم
رانکی کسی بودن: کنایه از منحرف شدن از جاده عفاف یا دیانت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رامشی
تصویر رامشی
((مِ))
نوازنده، خواننده
فرهنگ فارسی معین
بند کفل اسب که از جنس تسمه ای چرمی است و از زیر دم به پالان
فرهنگ گویش مازندرانی
با دست راست، راستی و درستی
فرهنگ گویش مازندرانی