عمل رامشگر. مطربی. خنیاگری. مطربی و سازندگی. (شعوری ج 2 ورق 16) : نه کس دید و نه مرغ و دیو و پری نه کمتر شد آن بانگ رامشگری. اسدی. تو گفتی همه بیشه بزم پری است درختی ز هر سو به رامشگری است. اسدی. ، شادی و طرب: بفر تو گفتا همه مهتری است ابا تو همه رنج رامشگری است. فردوسی. نشینند شاهان برامشگری خورند آب حیوان اسکندری. نظامی. این دو نوا نز پی رامشگری است خطبه ای از بهر زناشوهری است. نظامی
عمل رامشگر. مطربی. خنیاگری. مطربی و سازندگی. (شعوری ج 2 ورق 16) : نه کس دید و نه مرغ و دیو و پری نه کمتر شد آن بانگ رامشگری. اسدی. تو گفتی همه بیشه بزم پری است درختی ز هر سو به رامشگری است. اسدی. ، شادی و طرب: بفر تو گفتا همه مهتری است ابا تو همه رنج رامشگری است. فردوسی. نشینند شاهان برامشگری خورند آب حیوان اسکندری. نظامی. این دو نوا نز پی رامشگری است خطبه ای از بهر زناشوهری است. نظامی
محمد معروف به نجم الغنی از فضلای نامی هند بود و کتاب معروف ’نهج الادب’ در دستور زبان فارسی بپارسی، نوشتۀ اوست، (تاریخ تألیف و چاپ اول کتاب 1919 میلادی است)، و رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 140 شود محمد غیاث الدین بن جلال الدین رامپوری (مصطفی آبادی) از مردم مصطفی آباد ایالت اگره و اود هند و مؤلف فرهنگ غیاث اللغات، رجوع به غیاث اللغات و محمد بن جلال الدین در همین لغت نامه شود
محمد معروف به نجم الغنی از فضلای نامی هند بود و کتاب معروف ’نهج الادب’ در دستور زبان فارسی بپارسی، نوشتۀ اوست، (تاریخ تألیف و چاپ اول کتاب 1919 میلادی است)، و رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 140 شود محمد غیاث الدین بن جلال الدین رامپوری (مصطفی آبادی) از مردم مصطفی آباد ایالت اگره و اود هند و مؤلف فرهنگ غیاث اللغات، رجوع به غیاث اللغات و محمد بن جلال الدین در همین لغت نامه شود
درخت پشه غال را گویند و به عربی شجرهالبق خوانند. (برهان). سده. (جهانگیری). درخت پشه دار که آن را آغال پشه نیز گویند. (آنندراج). نام درختی که آن را کژم و پشه دار و سارشکدار و سده و آغال پشه نیز گویند. (جهانگیری). سارخکدار. سیاه درخت. قره آغاج
درخت پشه غال را گویند و به عربی شجرهالبق خوانند. (برهان). سده. (جهانگیری). درخت پشه دار که آن را آغال پشه نیز گویند. (آنندراج). نام درختی که آن را کژم و پشه دار و سارشکدار و سده و آغال پشه نیز گویند. (جهانگیری). سارخکدار. سیاه درخت. قره آغاج
بگفتۀ ناظم کتاب ویس و رامین نام قدیم اهواز است: یکی زان شهرها (بنهادۀ رامین) اهواز ماندست که شاه آنگاه شهر رام خواندست کنون گر چه ورا اهواز خوانند بدفتر رامشهرش بازخوانند. (ویس و رامین)
بگفتۀ ناظم کتاب ویس و رامین نام قدیم اهواز است: یکی زان شهرها (بنهادۀ رامین) اهواز ماندست که شاه آنگاه شهر رام خواندست کنون گر چه ورا اهواز خوانند بدفتر رامشهرش بازخوانند. (ویس و رامین)
نام شهری بوده در فارس از ابنیۀ بهرامشاه، چه گرد در لغت فارسی بمعنی شهر و حصار است و رام مخفف بهرام است و اکنون آن شهر را معرب کرده به رامجرد مشهور است. (آنندراج) (انجمن آرا). و رجوع به رامجرد در همین لغت نامه شود
نام شهری بوده در فارس از ابنیۀ بهرامشاه، چه گرد در لغت فارسی بمعنی شهر و حصار است و رام مخفف بهرام است و اکنون آن شهر را معرب کرده به رامجرد مشهور است. (آنندراج) (انجمن آرا). و رجوع به رامجرد در همین لغت نامه شود
عمل و شغل مالشگر. و رجوع به مالشگر شود، ملاعبت با زنان. (غیاث) (آنندراج). ملاعبه با زنان. (ناظم الاطباء) : همه کارشان شرب و مالشگری نگشته شبی گرد چالشگری. نظامی
عمل و شغل مالشگر. و رجوع به مالشگر شود، ملاعبت با زنان. (غیاث) (آنندراج). ملاعبه با زنان. (ناظم الاطباء) : همه کارشان شرب و مالشگری نگشته شبی گرد چالشگری. نظامی
امیری بن محمد بن منصور بن ابواحمد بن جیک بن بکر بن اخرم بن قیصربن یزید بن عبداﷲ بن مسرور ابوالمعالی رامشینی، او از ابومنصور مقومی و ابوالفضائل عبدالسلام ابهری و ابومحمدحسن بن محمد بن کاکا ابهری مقری روایت دارد، و مردی فقیه وادیب و فاضل و اهل تقوی و پرهیزکاری و روزه داری بود، (از معجم البلدان ج 4) شیرویه مظفر بن حسن بن حسین بن منصور رامشینی، او ازابومحمد حسن بن احمد بن محمد ابهری صفار حدیث روایت کرد و معدانی از او روایت دارد، (از معجم البلدان)
امیری بن محمد بن منصور بن ابواحمد بن جیک بن بکر بن اخرم بن قیصربن یزید بن عبداﷲ بن مسرور ابوالمعالی رامشینی، او از ابومنصور مقومی و ابوالفضائل عبدالسلام ابهری و ابومحمدحسن بن محمد بن کاکا ابهری مقری روایت دارد، و مردی فقیه وادیب و فاضل و اهل تقوی و پرهیزکاری و روزه داری بود، (از معجم البلدان ج 4) شیرویه مظفر بن حسن بن حسین بن منصور رامشینی، او ازابومحمد حسن بن احمد بن محمد ابهری صفار حدیث روایت کرد و معدانی از او روایت دارد، (از معجم البلدان)
که رام گیرد، که رام کند، که ایل کند، که بزیر فرمان آرد، که مطیع کند، دررونده، فرارکننده، دورشونده، (از اشتنگاس)، گریختن، (آنندراج)، چنین است بمعنی مصدری ! گریز و فرار، (ناظم الاطباء)، اما ظاهراًمنقولات فرهنگ ناظم الاطباء و آنندراج و اشتنگاس بر اساسی نباشد چه، جای دیگر باین معنی دیده نشده است
که رام گیرد، که رام کند، که ایل کند، که بزیر فرمان آرد، که مطیع کند، دررونده، فرارکننده، دورشونده، (از اشتنگاس)، گریختن، (آنندراج)، چنین است بمعنی مصدری ! گریز و فرار، (ناظم الاطباء)، اما ظاهراًمنقولات فرهنگ ناظم الاطباء و آنندراج و اشتنگاس بر اساسی نباشد چه، جای دیگر باین معنی دیده نشده است
مولی ابوالمفضل محمد فضل الحق رامغوری، او راست: میرایساغوجی و آن شرحی است بر ایساغوجی در منطق تألیف اثیرالدین ابهری که درضمن مجموعۀ چ هند به سال 1309 هجری قمری طبع شده است، و نیز این شرح در مصر چاپ شده اما آنرا به سید شریف جرجانی منسوب داشته اند، (از معجم المطبوعات ج 1)
مولی ابوالمفضل محمد فضل الحق رامغوری، او راست: میرایساغوجی و آن شرحی است بر ایساغوجی در منطق تألیف اثیرالدین ابهری که درضمن مجموعۀ چ هند به سال 1309 هجری قمری طبع شده است، و نیز این شرح در مصر چاپ شده اما آنرا به سید شریف جرجانی منسوب داشته اند، (از معجم المطبوعات ج 1)
جنگجویی. (ناظم الاطباء). مبارزطلبی. هماوردطلبی. رزم خواهی: بچالشکری سوی او راند رخش برابر سیه خنده زد چون درخش. نظامی. ، آرامش با زنان. هم خوابگی با جفت. و رجوع بچالشکر شود: همه کارشان شرب و مالشگری نگشته شبی گرد چالشگری. نظامی
جنگجویی. (ناظم الاطباء). مبارزطلبی. هماوردطلبی. رزم خواهی: بچالشکری سوی او راند رخش برابر سیه خنده زد چون درخش. نظامی. ، آرامش با زنان. هم خوابگی با جفت. و رجوع بچالشکر شود: همه کارشان شرب و مالشگری نگشته شبی گرد چالشگری. نظامی
مطرب. (آنندراج) (غیاث اللغات) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 5) (ناظم الاطباء) (صحاح الفرس) (انجمن آرا) (منتخب اللغات) (رشیدی) (شرفنامۀ منیری) .سازنده. (برهان) (لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا). نوازنده. (لغت محلی شوشتر). مطربه. (یادداشت مؤلف). مغنی. (ناظم الاطباء). نغمه پرداز. (از شعوری ج 2 ورق 5). نوشته اند که رامش مخفف آرامش است چون ساز و نغمه باعث آرامش دل میشود لهذا در اینجا مجازاً اطلاق مسبب برسبب کرده اند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : پس اندر ز رامشگران دوهزار همه ساخته رود روز شکار. فردوسی. زده ببزم تو رامشگران بدولت تو گهی چکاوک و گه راهی و گهی قالوس. منوچهری. برآورد رامشگر کابلی ره رود با خامۀ زابلی. اسدی. بدش نغز رامشگری چنگزن یکی نیمه مرد و یکی نیمه زن. اسدی. و رامشگر چون سرکیس رومی وباربد که این همه نواها نهاده است و دستانها. (مجمل التواریخ و القصص). خروش چنگ رامشگر برآمد بخار می ز معده بر سر آمد. نظامی. غزل برداشته رامشگر رود که بدرود ای نشاط و عیش بدرود. نظامی. ، خواننده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شاهنامه) (برهان) (ولف). درست مقابل مویه گر. (فرهنگ شاهنامه). خنیاگر. (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (برهان) (فرهنگ خطی) (فرهنگ اوبهی) (شعوری ج 2 ورق 5). سرودگوی. (فرهنگ سروری) (صحاح الفرس) (شرفنامۀ منیری). گوینده. (آنندراج) (انجمن آرا) (منتخب اللغات). نغمه ساز. (ناظم الاطباء) : با ماه سمرقند کن آیین سپرجی رامشگر خوب آور با نغمۀ چون قند. عمارۀ مروزی. نقل ما خوشۀ انگور بود ساغر سفج بلبل و صلصل رامشگر و در دست عصیر. ابوالمثل. زمین باغ گشت از کران تا کران ز شادی و آواز رامشگران. فردوسی. برآمد هم آواز رامشگران همه شهر روم از کران تا کران. فردوسی. سپهدار کیخسروو مهتران نشستند و خواندند رامشگران. فردوسی. بر آواز رامشگران می خورند چو ما مردمان رابکس نشمرند. فردوسی. می آورد (کیخسرو) و رامشگران را بخواند وز آواز ایشان همه خیره ماند. فردوسی. ز تو این مجلس ما جملگی آراسته گشت مجلس آراسته و مرغ در او رامشگر. فرخی. یکی مرغ بر شاخسار از برش که بودی گه بزم رامشگرش. اسدی. نه عجب گر فلک شود مطرب ماه، ساقی و زهره رامشگر. مسعودسعد. از عکس می مجلس چنان چون باغ زرین درخزان باغ از دم رامشگران مرغان گویا داشته. خاقانی. ، و چون غالباً یک تن خوانندگی و مطربی یا سازندگی و مطربی میکرده است از این روی رامشگر در هر دو معنی مطرب و مغنی نیز بکار رفته است و شواهد زیر هر دو معنی راست: می روشن آورد و رامشگران هم اندرخورش باگهر مهتران. فردوسی. بهر جای گاهی بیاراستی می و رود و رامشگران خواستی. فردوسی. تو گفتی در و بام رامشگریست زمانه بآرامش دیگریست. فردوسی. بفرمودتا خوان بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند. فردوسی. به رامشگری گفت امروز رود بیارای با پهلوانی سرود. فردوسی. فرخت باد سر سال چنینت هر سال بزم تو با بت و با جام و می و رامشگر. فرخی. لیکن این ماه که پیش آمد ماهی است که او با طرب گردد و با رامش و با رامشگر. فرخی. ز رامشگران رامشی کن طلب که رامش بود نزد رامشگران. منوچهری. یکی هاتف از خانه آواز داد چو رامش بری نزد رامشگری. منوچهری. چو از می گران شد سر باده خوار سته گشت رامشگر و میگسار. اسدی. عقل رامشگری است روح افزای عدل مشاطه ای است ملک آرای. سنایی. شبی بی رودو رامشگر نبودند زمانی بی می و ساغر نبودند. نظامی. جنیبت بر لب شهرود بستند ببانگ رود و رامشگر نشستند. نظامی. نشسته برامش ز هر کشوری غریب اوستادی و رامشگری. نظامی. ، اهل عیش و عشرت. (ناظم الاطباء)
مطرب. (آنندراج) (غیاث اللغات) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 5) (ناظم الاطباء) (صحاح الفرس) (انجمن آرا) (منتخب اللغات) (رشیدی) (شرفنامۀ منیری) .سازنده. (برهان) (لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا). نوازنده. (لغت محلی شوشتر). مطربه. (یادداشت مؤلف). مغنی. (ناظم الاطباء). نغمه پرداز. (از شعوری ج 2 ورق 5). نوشته اند که رامش مخفف آرامش است چون ساز و نغمه باعث آرامش دل میشود لهذا در اینجا مجازاً اطلاق مسبب برسبب کرده اند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : پس اندر ز رامشگران دوهزار همه ساخته رود روز شکار. فردوسی. زده ببزم تو رامشگران بدولت تو گهی چکاوک و گه راهی و گهی قالوس. منوچهری. برآورد رامشگر کابلی ره رود با خامۀ زابلی. اسدی. بدش نغز رامشگری چنگزن یکی نیمه مرد و یکی نیمه زن. اسدی. و رامشگر چون سرکیس رومی وباربد که این همه نواها نهاده است و دستانها. (مجمل التواریخ و القصص). خروش چنگ رامشگر برآمد بخار می ز معده بر سر آمد. نظامی. غزل برداشته رامشگر رود که بدرود ای نشاط و عیش بدرود. نظامی. ، خواننده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شاهنامه) (برهان) (ولف). درست مقابل مویه گر. (فرهنگ شاهنامه). خنیاگر. (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (برهان) (فرهنگ خطی) (فرهنگ اوبهی) (شعوری ج 2 ورق 5). سرودگوی. (فرهنگ سروری) (صحاح الفرس) (شرفنامۀ منیری). گوینده. (آنندراج) (انجمن آرا) (منتخب اللغات). نغمه ساز. (ناظم الاطباء) : با ماه سمرقند کن آیین سپرجی رامشگر خوب آور با نغمۀ چون قند. عمارۀ مروزی. نقل ما خوشۀ انگور بود ساغر سفج بلبل و صلصل رامشگر و در دست عصیر. ابوالمثل. زمین باغ گشت از کران تا کران ز شادی و آواز رامشگران. فردوسی. برآمد هم آواز رامشگران همه شهر روم از کران تا کران. فردوسی. سپهدار کیخسروو مهتران نشستند و خواندند رامشگران. فردوسی. بر آواز رامشگران می خورند چو ما مردمان رابکس نشمرند. فردوسی. می آورد (کیخسرو) و رامشگران را بخواند وز آواز ایشان همه خیره ماند. فردوسی. ز تو این مجلس ما جملگی آراسته گشت مجلس آراسته و مرغ در او رامشگر. فرخی. یکی مرغ بر شاخسار از برش که بودی گه بزم رامشگرش. اسدی. نه عجب گر فلک شود مطرب ماه، ساقی و زهره رامشگر. مسعودسعد. از عکس می مجلس چنان چون باغ زرین درخزان باغ از دم رامشگران مرغان گویا داشته. خاقانی. ، و چون غالباً یک تن خوانندگی و مطربی یا سازندگی و مطربی میکرده است از این روی رامشگر در هر دو معنی مطرب و مغنی نیز بکار رفته است و شواهد زیر هر دو معنی راست: می روشن آورد و رامشگران هم اندرخورش باگهر مهتران. فردوسی. بهر جای گاهی بیاراستی می و رود و رامشگران خواستی. فردوسی. تو گفتی در و بام رامشگریست زمانه بآرامش دیگریست. فردوسی. بفرمودتا خوان بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند. فردوسی. به رامشگری گفت امروز رود بیارای با پهلوانی سرود. فردوسی. فرخت باد سر سال چنینت هر سال بزم تو با بت و با جام و می و رامشگر. فرخی. لیکن این ماه که پیش آمد ماهی است که او با طرب گردد و با رامش و با رامشگر. فرخی. ز رامشگران رامشی کن طلب که رامش بود نزد رامشگران. منوچهری. یکی هاتف از خانه آواز داد چو رامش بری نزد رامشگری. منوچهری. چو از می گران شد سر باده خوار سته گشت رامشگر و میگسار. اسدی. عقل رامشگری است روح افزای عدل مشاطه ای است ملک آرای. سنایی. شبی بی رودو رامشگر نبودند زمانی بی می و ساغر نبودند. نظامی. جنیبت بر لب شهرود بستند ببانگ رود و رامشگر نشستند. نظامی. نشسته برامش ز هر کشوری غریب اوستادی و رامشگری. نظامی. ، اهل عیش و عشرت. (ناظم الاطباء)