مدرسۀ عالی که تمام علوم در آنجا تدریس شود، مؤسسۀ آموزش عالی بزرگی که شامل چند دانشکده و رشته های گوناگون در سطح بالاتر از دیپلم در آن آموزش داده می شود
مدرسۀ عالی که تمام علوم در آنجا تدریس شود، مؤسسۀ آموزش عالی بزرگی که شامل چند دانشکده و رشته های گوناگون در سطح بالاتر از دیپلم در آن آموزش داده می شود
وطن، (محمود بن عمر ربنجنی)، موطن، مسکن، جای، جایگاه: مگر کو بماند به نزدیک شاه کند کشور و بومت آرامگاه، فردوسی، که ما را دل از بوم و آرامگاه چگونه بود شاد بی روی شاه ؟ فردوسی، بسازم بر این بوم آرامگاه بمهر و وفای تو ای نیکخواه، فردوسی، همه کوهشان بود آرامگاه چنین بود آئین هوشنگ شاه، فردوسی، ترا گنگ دژ باشد آرامگاه نبیند مرا نیز شهر و سپاه، فردوسی، پسران موردبن سام واﷲ اعلم هم بر این شکل زمین مکران و کرمان به نام ایشان خوانند و آرام گاه بدین کشورها ساختند، (مجمل التواریخ)، ، مقر، مستقر: که ایدر ترا باشد آرامگاه هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه، فردوسی، خود آگاه نی خسرو از این گزند نشسته به آرامگاه ارجمند، فردوسی، ، محل آسایش، جای آمن، مأمن، آرامگه: زمینی زراغن بسختی چو سنگ نه آرامگاه و نه آب و گیاه، بهرامی، ترا تا نسازم سلیح و سپاه نجویم خور و خواب و آرامگاه، فردوسی، همی راند یک ماه خود با سپاه ندیدند از ایشان کس آرامگاه، فردوسی، کنی خانه تا زنده ای سال و ماه وز آن پس کیت باشد آرامگاه ؟ اسدی، گر از فتنه آید کسی در پناه ندارد جز این کشور آرامگاه، سعدی، ، خانه، منزل، خفتنگاه: چنین تا شب تیره سر برکشید ... چو رفتند هر کس به آرامگاه پراندیشگان جان شاه و سپاه، فردوسی، فراز آوریدند بیمر سپاه ز شادی بریدند و آرامگاه، فردوسی، ، آبادی، آبادانی: بپرسید از آن سر شبان، راه شاه کز ایدر کجا یابم آرامگاه چنین داد پاسخ که آبادجای نیابی مگر باشدت رهنمای ازیدر کنون چار فرسنگ راه چو رفتی پدید آید آرامگاه وز آن سوی پیوسته شد ده بده بهر ده یکی نامبردار مه، فردوسی، ، مهاد، (مجمل اللغه)، مهد، دارالقرار، سکن، (ربنجنی)، آرامگه، قرار، قرارگاه، محل آرامش: ... که چون رفت و آرامگاهش کجاست نهان گشت از ایدر پناهش کجاست ؟ فردوسی، ، قبر، گور، مرقد، مدفن، دخمه، - آرامگاه شیر، عرین، کنام
وَطن، (محمود بن عمر ربنجنی)، موطن، مسکن، جای، جایگاه: مگر کو بماند به نزدیک شاه کند کشور و بومت آرامگاه، فردوسی، که ما را دل از بوم و آرامگاه چگونه بود شاد بی روی شاه ؟ فردوسی، بسازم بر این بوم آرامگاه بمهر و وفای تو ای نیکخواه، فردوسی، همه کوهشان بود آرامگاه چنین بود آئین هوشنگ شاه، فردوسی، ترا گنگ دژ باشد آرامگاه نبیند مرا نیز شهر و سپاه، فردوسی، پسران موردبن سام واﷲ اعلم هم بر این شکل زمین مکران و کرمان به نام ایشان خوانند و آرام گاه بدین کشورها ساختند، (مجمل التواریخ)، ، مقر، مستقر: که ایدر ترا باشد آرامگاه هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه، فردوسی، خود آگاه نی خسرو از این گزند نشسته به آرامگاه ارجمند، فردوسی، ، محل آسایش، جای آمن، مأمن، آرامگه: زمینی زراغن بسختی چو سنگ نه آرامگاه و نه آب و گیاه، بهرامی، ترا تا نسازم سلیح و سپاه نجویم خور و خواب و آرامگاه، فردوسی، همی راند یک ماه خود با سپاه ندیدند از ایشان کس آرامگاه، فردوسی، کنی خانه تا زنده ای سال و ماه وز آن پس کیت باشد آرامگاه ؟ اسدی، گر از فتنه آید کسی در پناه ندارد جز این کشور آرامگاه، سعدی، ، خانه، منزل، خفتنگاه: چنین تا شب تیره سر برکشید ... چو رفتند هر کس به آرامگاه پراندیشگان جان شاه و سپاه، فردوسی، فراز آوریدند بیمر سپاه ز شادی بریدند و آرامگاه، فردوسی، ، آبادی، آبادانی: بپرسید از آن سر شبان، راه شاه کز ایدر کجا یابم آرامگاه چنین داد پاسخ که آبادجای نیابی مگر باشدت رهنمای ازیدر کنون چار فرسنگ راه چو رفتی پدید آید آرامگاه وز آن سوی پیوسته شد ده بده بهر دِه یکی نامبردار مِه، فردوسی، ، مِهاد، (مجمل اللغه)، مهد، دارالقرار، سکن، (ربنجنی)، آرامگه، قرار، قرارگاه، محل آرامش: ... که چون رفت و آرامگاهش کجاست نهان گشت از ایدر پناهش کجاست ؟ فردوسی، ، قبر، گور، مرقد، مدفن، دَخمه، - آرامگاه شیر، عرین، کنام
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 82هزارگزی باختری شوسف، و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو عمومی گیو به شوسف. هوای این ده معتدل و کوهستانی و سکنۀ آن 174 تن میباشد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات عمده آن غلات و لبنیات و پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 82هزارگزی باختری شوسف، و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو عمومی گیو به شوسف. هوای این ده معتدل و کوهستانی و سکنۀ آن 174 تن میباشد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات عمده آن غلات و لبنیات و پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
عمل رامشگر. مطربی. خنیاگری. مطربی و سازندگی. (شعوری ج 2 ورق 16) : نه کس دید و نه مرغ و دیو و پری نه کمتر شد آن بانگ رامشگری. اسدی. تو گفتی همه بیشه بزم پری است درختی ز هر سو به رامشگری است. اسدی. ، شادی و طرب: بفر تو گفتا همه مهتری است ابا تو همه رنج رامشگری است. فردوسی. نشینند شاهان برامشگری خورند آب حیوان اسکندری. نظامی. این دو نوا نز پی رامشگری است خطبه ای از بهر زناشوهری است. نظامی
عمل رامشگر. مطربی. خنیاگری. مطربی و سازندگی. (شعوری ج 2 ورق 16) : نه کس دید و نه مرغ و دیو و پری نه کمتر شد آن بانگ رامشگری. اسدی. تو گفتی همه بیشه بزم پری است درختی ز هر سو به رامشگری است. اسدی. ، شادی و طرب: بفر تو گفتا همه مهتری است ابا تو همه رنج رامشگری است. فردوسی. نشینند شاهان برامشگری خورند آب حیوان اسکندری. نظامی. این دو نوا نز پی رامشگری است خطبه ای از بهر زناشوهری است. نظامی