جدول جو
جدول جو

معنی راق - جستجوی لغت در جدول جو

راق(قِنْ)
ارتقأیابنده. (از متن اللغه) ، افسونگر: رجل راق، مرد افسونگر. (ازتاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و قیل من راق. (قرآن 75 / 28). ترجمه: و گفته شود کیست افسون کننده. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 169). نیست افسون کننده ای که برای او افسون کند و حامی او باشد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
راق
ارتقا یابنده
تصویری از راق
تصویر راق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راقی
تصویر راقی
بالارونده، ترقی کننده، کسی که مدارج علم و دانش را پیموده باشد، تحصیل کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حراق
تصویر حراق
هر مادۀ قابل اشتعال مانند پنبه برای روشن کردن آتش، حراقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از براق
تصویر براق
در روایات اسلامی، اسبی بال دار با صورتی مانند انسان که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد، کنایه از اسب تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از براق
تصویر براق
برق دار، درخشان، تابان، بسیار درخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راقم
تصویر راقم
نویسنده، محرر، محرر کتاب یا نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راقص
تصویر راقص
رقص کننده
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
ستاره ای است. (از اقرب الموارد). نام ستاره ای است که در دهان اژدهای جنگ واقع شده است. (آنندراج) (غیاث اللغات). رافض، در اصطلاح فلک صورتی که آن را ’جاثی علی رکبیه’ نیز نامند. (یادداشت مؤلف). رجوع به جاثی علی رکبیه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
محمد حسین متخلص به راقم و ملقب به افضل الشعراء شیرین سخن خان، او مؤلف فرهنگ فارسی ’بحر عجم’ میباشد که بسال 1268 هجری قمری بتألیف آن آغاز کرده است. (از مقدمۀ فرهنگ فارسی معین ص 43)
عثمانی. مصطفی افندی. از خطاطان نامی عثمانی و شاگرد یدی قلعه لی بود که بسال 1181 هجری قمری درگذشت و در گورستان مرکز افندی بخاک سپرده شد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
یکی از سلاطین مدیان که بنی اسرائیل ایشان را بقتل رسانیدند. (از قاموس کتاب مقدس)
مردی ازنسل یهودا و از بنی حبرون بود. (قاموس کتاب مقدس)
مردی از نسل مسنی. (از قاموس کتاب مقدس)
آناطولی. از قاضی عسکرهای آناطول بوده و در سال 1241 هجری قمری درگذشته و در جوار زنجیرلی قپو بخاک سپرده شده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نویسنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (از منتهی الارب). محرر کتاب. (ناظم الاطباء). محررنامه. کاتب. راسم.
- راقم الحروف. رجوع به راقم حروف شود.
- راقم حروف یا راقم الحروف، من نویسنده. (یادداشت مؤلف). نویسندۀ حروف و آنکه کاغذ را نوشته است. (ناظم الاطباء) : راقم حروف در جواب این سخن طعنه آمیز ایشان گفت که مرا این وقت چنین بخاطر میرسد... (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 195). و رجوع به ص 31 و 222 و 223 همان کتاب شود.
، خطدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بالارونده، (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء)، آنکه برشود، آنکه پیش رود، (یادداشت مؤلف)، افسون کننده، (دهار) (از اقرب الموارد)، افسون کن، (از مهذب الاسماء)، افسونگر و عزیمت خوان، (آنندراج) ((از المنجد) (غیاث اللغات)، ج، رقاه، راقون، (المنجد)، مرد افسونگر، (ناظم الاطباء)، کسی که بر مریضان افسون و دعا بدمد، (آنندراج) (غیاث اللغات)، ج، رقاه، (اقرب الموارد)، و رجوع به راق شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
شهری که به بنی ابن یامین تعلق داشت. و موقعش معلوم نیست. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
خوابنده. ج، رقود و رقّد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (منتهی الارب) (آنندراج). خوابیده. (ناظم الاطباء). خفته. نائم:
یا راقد اللیل مسروراً باوّله
ان ّ الحوادث قد یطرقن اسحاراً.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 224)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ناظر و بیننده، نگاهدارنده، حریف و رقیب. (ناظم الاطباء) ، راصد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
رقص کننده. (اقرب الموارد) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از منتهی الارب). رقصنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
پیوند دوزنده بر جامه و غیره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اراق
تصویر اراق
انگل (آفت)، زردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراق
تصویر دراق
می، پاد زهر، جمع درقه، سپرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براق
تصویر براق
اسب تیزرو، اسب اصیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراق
تصویر حراق
سوزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راقب
تصویر راقب
ناظر و بیننده، نگاهدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راقد
تصویر راقد
خوابنده، خوابیده، خفته، نائم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راقر
تصویر راقر
رگ جهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راقص
تصویر راقص
رقص کننده، رقصنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راقع
تصویر راقع
پینه دوز
فرهنگ لغت هوشیار
نویسنده، بافنده جامه نویسنده محرر محرر کتاب. یا راقم (این) سطور نویسنده از خود چنین تعبیر آورد، بافنده جامه جمع راقمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راقی
تصویر راقی
بالا رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راقد
تصویر راقد
((قِ))
خوابنده، خوابیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راقم
تصویر راقم
((قِ))
نویسنده، محرر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راقی
تصویر راقی
بالا رونده، جلو رونده، افسونگر، تحصیل کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براق
تصویر براق
((بُ))
خشمگین، عصبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براق
تصویر براق
((بَ رَّ))
درخشان، درخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براق
تصویر براق
درخشان، درخشنده
فرهنگ واژه فارسی سره
دبیر، قلمزن، کاتب، محرر، منشی، منصف، نگارنده، نویسنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد