زن پیر باشد به زبان پارسیان. (جهانگیری). زن پیر را گویند بزبان زند و استا. (برهان). زن پیر بزبان مردم اصفهان. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). در لغت فرس ص 504آمده: صابوته زن پیر بود بزبان آسیان، قریع گوید: مرا که سال بهفتاد و شش رسید و رمید دلم ز شلۀ صابوته و ز زهرۀ تاز و بنابراین لغت مزبور از زبان آسی (محتملاً استی) است. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). رجوع به صابوته در این لغت نامه شود
زن پیر باشد به زبان پارسیان. (جهانگیری). زن پیر را گویند بزبان زند و استا. (برهان). زن پیر بزبان مردم اصفهان. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). در لغت فرس ص 504آمده: صابوته زن پیر بود بزبان آسیان، قریع گوید: مرا که سال بهفتاد و شش رسید و رمید دلم ز شلۀ صابوته و ز زهرۀ تاز و بنابراین لغت مزبور از زبان آسی (محتملاً استی) است. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). رجوع به صابوته در این لغت نامه شود
شملۀ دستار باشد. (فرهنگ جهانگیری). بر وزن و معنی شاشوله است که علاقه و شملۀ دستار باشد. (برهان قاطع). طرۀ دستارکه از عمامه بیاویزند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). شمله و علاقۀ دستار. (ناظم الاطباء) : شاغولۀ دستار تو اینجا نخرند دستار نگهدار و برو بر سر پیچ. ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری)
شملۀ دستار باشد. (فرهنگ جهانگیری). بر وزن و معنی شاشوله است که عِلاقه و شملۀ دستار باشد. (برهان قاطع). طرۀ دستارکه از عمامه بیاویزند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). شمله و عِلاقۀ دستار. (ناظم الاطباء) : شاغولۀ دستار تو اینجا نخرند دستار نگهدار و برو بر سر پیچ. ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری)
که امروزه دوبرونیک گویند قصبه ای بوده در سرزمین دالماسی ’یوگوسلاوی’ و در 285کیلومتری زاره و 68کیلومتری جنوب شرقی مصب نارنده در ساحل دریای آدریاتیک که مرکز حکومت و بندر بوده است. جمعیت آن 7245 تن و با قلمرو حکومتش 10935 تن میباشد. این قصبه قلاع و ابنیه و کلیساهای تاریخی دارد. راگوزه در قرن هفتم میلادی اهمیت بازرگانی بسیاری داشت و بصورت جمهوری مستقل کوچکی اداره میشد سپس هم مدتی با پرداخت خراج بدولت عثمانی و جمهوری وندیک باستقلال ضعیف خود ادامه میداد ولی اکنون با اینکه مهمترین بندر دالماسی بشمار میرود اهمیت سابق خود را از دست داده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
که امروزه دوبرونیک گویند قصبه ای بوده در سرزمین دالماسی ’یوگوسلاوی’ و در 285کیلومتری زاره و 68کیلومتری جنوب شرقی مصب نارنده در ساحل دریای آدریاتیک که مرکز حکومت و بندر بوده است. جمعیت آن 7245 تن و با قلمرو حکومتش 10935 تن میباشد. این قصبه قلاع و ابنیه و کلیساهای تاریخی دارد. راگوزه در قرن هفتم میلادی اهمیت بازرگانی بسیاری داشت و بصورت جمهوری مستقل کوچکی اداره میشد سپس هم مدتی با پرداخت خراج بدولت عثمانی و جمهوری وندیک باستقلال ضعیف خود ادامه میداد ولی اکنون با اینکه مهمترین بندر دالماسی بشمار میرود اهمیت سابق خود را از دست داده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
قصبه ای است در 90 کیلومتری شمال خاوری دوبریجه و ساحل راست طونه، که دیوار مشهور ’ترایان’ که از سواحل طونه تا ساحل دریای سیاه کشیده شده است از نزدیکی آن آغاز میشود. جمعیت آن 2000 تن میباشد که بیشتر بکار تجارت مشغولند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و اکنون ناحیه ای بنام راس گراد در حوالی دوبریجه بلغارستان دیده میشود
قصبه ای است در 90 کیلومتری شمال خاوری دوبریجه و ساحل راست طونه، که دیوار مشهور ’ترایان’ که از سواحل طونه تا ساحل دریای سیاه کشیده شده است از نزدیکی آن آغاز میشود. جمعیت آن 2000 تن میباشد که بیشتر بکار تجارت مشغولند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و اکنون ناحیه ای بنام راس گراد در حوالی دوبریجه بلغارستان دیده میشود
قصبه ای است در ایالت دونگال ایرلند واقع در 28هزارگزی دونگال، و دارای 840 تن جمعیت است در این قصبه کلیسای باشکوهی وجود دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
قصبه ای است در ایالت دونگال ایرلند واقع در 28هزارگزی دونگال، و دارای 840 تن جمعیت است در این قصبه کلیسای باشکوهی وجود دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
سنگی که آبکش بر آن ایستاده شود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به راعوفه شود، سنگی که در تک چاه وقت کندن گذارند تا بر آن پاک کننده چاه بنشیند و چاه را پاک سازد. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به راعوفه شود
سنگی که آبکش بر آن ایستاده شود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به راعوفه شود، سنگی که در تک چاه وقت کندن گذارند تا بر آن پاک کننده چاه بنشیند و چاه را پاک سازد. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به راعوفه شود
چراغواره. ظرفی که چراغ در آن نهند و برند. ظرفی که چراغ در آن گذارند تا از باد خاموش نشود: تو چراغی را تا چراغوره ای نمیباشد و زیر دامنهاش نمیداری سلامت از در خانه تا بدر مسجد نمیتوانی بردن و از دست باد خلاص نمیتوانی دادن. (کتاب معارف بهاء ولد ص 41). رجوع به چراغواره شود، شمعدان، اسبی که دو دست را بلند کرده بر روی دو پا ایستد. چراغپا، پروانه ای که گرداگرد چراغ گردد. (ناظم الاطباء)
چراغواره. ظرفی که چراغ در آن نهند و برند. ظرفی که چراغ در آن گذارند تا از باد خاموش نشود: تو چراغی را تا چراغوره ای نمیباشد و زیر دامنهاش نمیداری سلامت از در خانه تا بدر مسجد نمیتوانی بردن و از دست باد خلاص نمیتوانی دادن. (کتاب معارف بهاء ولد ص 41). رجوع به چراغواره شود، شمعدان، اسبی که دو دست را بلند کرده بر روی دو پا ایستد. چراغپا، پروانه ای که گرداگرد چراغ گردد. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان عمدادی بخش لنگه شهرستان لار که در 148 هزارگزی شمال باختر لنگه در دامنۀ شمالی ارتفاعات چیرو در دامنه واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 77 تن سکنه، آب آنجا از قنات و چاه و باران تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و خرما و شغل مردمش زراعت و راهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) ، تابیدن موی. تاب دادن مویهای هر یک از دولاغ گیسو بهم. موهای هر یک از دو قسمت سر زن را جدا کردن و از رستنگاه بهم تافتن و بصورت رسنی تابیده درآوردن. از هر سوی موی سر زن تارهایی گرفتن و بهم دسته کردن و هر دسته یا لاغی را از رستنگاه بهم تافتن چون رسنی: بافتم و بافتم، پشت کوه انداختم، یعنی دستۀ گیسوان بهم تابیدم و پشت سر رها کردم. سرج، بافتن موی. تضفیر، بافتن گیسو. عقص، بافتن موی را و تاب دادن. (منتهی الارب). - بافتن سخن، ادا کردن آن. گفتن آن: بگویم کنون آنچه زو یافتم سخن را یک اندر دگر بافتم. فردوسی. سخن حجت بشنو که همی بافد نرم و با قیمت و نیکو چو خز ادکن. ناصرخسرو. - بافتن شعر، ساختن آن. سرودن آن. گفتن آن: نه بود شاعر هر آنکومی ببافد یک دو شعر نه بود بونصر هر کو را وطن شد فاریاب. قاآنی. - بافتن طامات، نمودن آن. پیدا آوردن آن: یکی از عقل می لافد یکی طامات میبافد بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم. حافظ. - بافتن لاف، لاف زدن. گزافه گفتن. بخودستائی اندر شدن: جواب داد که با من سخن دراز مکن مباف لاف و بهانه مجوی و قصه مخوان. سلمان (ازفرهنگ ضیاء). - دروغ بافتن، دروغ گفتن. بهم کردن و گفتن سخنانی که راست نیست. تکذب. دروغ اختراع کردن. انبشاک. تخلق. اختلاق. (منتهی الارب) : همی گوید که از نسل خر عیسی است نسل من دروغی نو همی بافد که تا من راست پندارم. سوزنی. - رطب و یابس بافتن، بهم کردن سخنان خوب و بد. غث و سمین گفتن. از خشک و تر سخن بمیان آوردن. زشت و زیبا سخن کردن. سره و ناسره گفتن. ، بمجاز، پدید آوردن. ساختن، سرودن. گفتن. خواندن
دهی است از دهستان عمدادی بخش لنگه شهرستان لار که در 148 هزارگزی شمال باختر لنگه در دامنۀ شمالی ارتفاعات چیرو در دامنه واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 77 تن سکنه، آب آنجا از قنات و چاه و باران تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و خرما و شغل مردمش زراعت و راهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) ، تابیدن موی. تاب دادن مویهای هر یک از دولاغ گیسو بهم. موهای هر یک از دو قسمت سر زن را جدا کردن و از رستنگاه بهم تافتن و بصورت رسنی تابیده درآوردن. از هر سوی موی سر زن تارهایی گرفتن و بهم دسته کردن و هر دسته یا لاغی را از رستنگاه بهم تافتن چون رسنی: بافتم و بافتم، پشت کوه انداختم، یعنی دستۀ گیسوان بهم تابیدم و پشت سر رها کردم. سرج، بافتن موی. تضفیر، بافتن گیسو. عقص، بافتن موی را و تاب دادن. (منتهی الارب). - بافتن سخن، ادا کردن آن. گفتن آن: بگویم کنون آنچه زو یافتم سخن را یک اندر دگر بافتم. فردوسی. سخن حجت بشنو که همی بافد نرم و با قیمت و نیکو چو خز ادکن. ناصرخسرو. - بافتن شعر، ساختن آن. سرودن آن. گفتن آن: نه بود شاعر هر آنکومی ببافد یک دو شعر نه بود بونصر هر کو را وطن شد فاریاب. قاآنی. - بافتن طامات، نمودن آن. پیدا آوردن آن: یکی از عقل می لافد یکی طامات میبافد بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم. حافظ. - بافتن لاف، لاف زدن. گزافه گفتن. بخودستائی اندر شدن: جواب داد که با من سخن دراز مکن مباف لاف و بهانه مجوی و قصه مخوان. سلمان (ازفرهنگ ضیاء). - دروغ بافتن، دروغ گفتن. بهم کردن و گفتن سخنانی که راست نیست. تکذب. دروغ اختراع کردن. انبشاک. تخلق. اختلاق. (منتهی الارب) : همی گوید که از نسل خر عیسی است نسل من دروغی نو همی بافد که تا من راست پندارم. سوزنی. - رطب و یابس بافتن، بهم کردن سخنان خوب و بد. غث و سمین گفتن. از خشک و تر سخن بمیان آوردن. زشت و زیبا سخن کردن. سره و ناسره گفتن. ، بمجاز، پدید آوردن. ساختن، سرودن. گفتن. خواندن
حشره ای است که به ترکی کله بک گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1). کاغنه. عروسک. مگسک. ذروح. (یادداشت مؤلف). و جمع آن ذراریح. (از زمخشری). رجوع به مترادفات کلمه و نیز رجوع به باغوجه شود
حشره ای است که به ترکی کله بک گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1). کاغنه. عروسک. مگسک. ذُروح. (یادداشت مؤلف). و جمع آن ذراریح. (از زمخشری). رجوع به مترادفات کلمه و نیز رجوع به باغوجه شود
پودنه. (شرفنامۀ منیری) (از آنندراج). پودینه. (فرهنگ رشیدی) : رنج سکبا می کشد راقوته بهر روغنش رنج ظلمت خضر بهر چشمۀ حیوان کشد. احمد اطعمه (از فرهنگ رشیدی). درخور بریان کجا بود همه سبزی منصب راقوته هر گیاه ندارد. بسحاق اطعمه. امروز با کباب بخصوص کباب بازار ریحان خورند واگر در زمان بسحاق هم همین رسم بوده راقوته ریحان است نه پودنه. (یادداشت مؤلف). بوی بریان میرسد ترخان بدان خواهم فشاند بر مزعفر حلقه چی در دور نان خواهم فشاند. بسحاق اطعمه (از مؤلف). از این بیت چنین نماید که راقوته ترخان است (؟) (از یادداشت مؤلف). رجوع به راغوته و رافونه در همین لغت نامه شود
پودنه. (شرفنامۀ منیری) (از آنندراج). پودینه. (فرهنگ رشیدی) : رنج سکبا می کشد راقوته بهر روغنش رنج ظلمت خضر بهر چشمۀ حیوان کشد. احمد اطعمه (از فرهنگ رشیدی). درخور بریان کجا بود همه سبزی منصب راقوته هر گیاه ندارد. بسحاق اطعمه. امروز با کباب بخصوص کباب بازار ریحان خورند واگر در زمان بسحاق هم همین رسم بوده راقوته ریحان است نه پودنه. (یادداشت مؤلف). بوی بریان میرسد ترخان بدان خواهم فشاند بر مزعفر حلقه چی در دور نان خواهم فشاند. بسحاق اطعمه (از مؤلف). از این بیت چنین نماید که راقوته ترخان است (؟) (از یادداشت مؤلف). رجوع به راغوته و رافونه در همین لغت نامه شود
سابوته. زن پیر هفتادساله را گویند. (برهان قاطع). زن پیر بود به زبان آسیان (یعنی مردم آس) . قریع گوید: مرا که سال به هفتادوشش رسید و رمید دلم ز شلۀ صابوته و ز هرۀ تاز. (از لغت فرس)
سابوته. زن پیر هفتادساله را گویند. (برهان قاطع). زن پیر بود به زبان آسیان (یعنی مردم آس) . قریع گوید: مرا که سال به هفتادوشش رسید و رمید دلم ز شلۀ صابوته و ز هرۀ تاز. (از لغت فرس)