دهی است از دهستان عمدادی بخش لنگه شهرستان لار که در 148 هزارگزی شمال باختر لنگه در دامنۀ شمالی ارتفاعات چیرو در دامنه واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 77 تن سکنه، آب آنجا از قنات و چاه و باران تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و خرما و شغل مردمش زراعت و راهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) ، تابیدن موی. تاب دادن مویهای هر یک از دولاغ گیسو بهم. موهای هر یک از دو قسمت سر زن را جدا کردن و از رستنگاه بهم تافتن و بصورت رسنی تابیده درآوردن. از هر سوی موی سر زن تارهایی گرفتن و بهم دسته کردن و هر دسته یا لاغی را از رستنگاه بهم تافتن چون رسنی: بافتم و بافتم، پشت کوه انداختم، یعنی دستۀ گیسوان بهم تابیدم و پشت سر رها کردم. سرج، بافتن موی. تضفیر، بافتن گیسو. عقص، بافتن موی را و تاب دادن. (منتهی الارب). - بافتن سخن، ادا کردن آن. گفتن آن: بگویم کنون آنچه زو یافتم سخن را یک اندر دگر بافتم. فردوسی. سخن حجت بشنو که همی بافد نرم و با قیمت و نیکو چو خز ادکن. ناصرخسرو. - بافتن شعر، ساختن آن. سرودن آن. گفتن آن: نه بود شاعر هر آنکومی ببافد یک دو شعر نه بود بونصر هر کو را وطن شد فاریاب. قاآنی. - بافتن طامات، نمودن آن. پیدا آوردن آن: یکی از عقل می لافد یکی طامات میبافد بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم. حافظ. - بافتن لاف، لاف زدن. گزافه گفتن. بخودستائی اندر شدن: جواب داد که با من سخن دراز مکن مباف لاف و بهانه مجوی و قصه مخوان. سلمان (ازفرهنگ ضیاء). - دروغ بافتن، دروغ گفتن. بهم کردن و گفتن سخنانی که راست نیست. تکذب. دروغ اختراع کردن. انبشاک. تخلق. اختلاق. (منتهی الارب) : همی گوید که از نسل خر عیسی است نسل من دروغی نو همی بافد که تا من راست پندارم. سوزنی. - رطب و یابس بافتن، بهم کردن سخنان خوب و بد. غث و سمین گفتن. از خشک و تر سخن بمیان آوردن. زشت و زیبا سخن کردن. سره و ناسره گفتن. ، بمجاز، پدید آوردن. ساختن، سرودن. گفتن. خواندن