جدول جو
جدول جو

معنی راتله - جستجوی لغت در جدول جو

راتله
(تِ لَ)
زن کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
راتله
کوته بالا زن
تصویری از راتله
تصویر راتله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راحله
تصویر راحله
(دخترانه)
مؤنث راحل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راحله
تصویر راحله
ستور بارکش، شتر قوی مستعد برای سواری دادن یا بار کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راتبه
تصویر راتبه
مؤنث واژۀ راتب، وظیفه، مستمری، جیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتله
تصویر پاتله
پاتیل، دیگ دهان فراخ معمولاً از جنس مس
فرهنگ فارسی عمید
(تِ لَ / لِ)
پاتیل. پاتیله. دیگ حلوائیان. دیگ دهان فراخ حلواپزی. لوید. تیان. طنجیر:
روز به آکنده شدم یافتم
آخر چون پاتلۀسفلگان.
ابوالعباس.
و رجوع به پاتیل و پاتیله شود
لغت نامه دهخدا
(تِ بَ)
بمعنی ثابت و به یک جا استاده و قرار گرفته مشتق از رتوب بضمتین بمعنی ثابت و ساکن شدن. (آنندراج) (غیاث) : ان العدل اذا اصر علی ترک السنن الراتبه کان ذلک قادحاً فی عدالته. (معالم القربه) ، یعنی همانا که شخص دادگر هرگاه در ترک وظیفه و مقرری پافشاری کند به عدالت او زیان میرساند، سرماهی. وراستاد. راستاد. مواجب. وظیفه. نفقه:
من خود از خوان عنایت نخوهم برد ولیک
سی شبانگاه مرا راتبه کن شست فقاع.
سوزنی.
بمیزبانی وی مالک اهل دوزخ را
فزود راتبۀ شدت عذاب الیم.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 422).
بخالقی که فرخ عقاب را بر قلال جبال راتبۀ روز و شب، حمایت کرم او میرساند. (سندبادنامه ص 125).
هر صباحی فرقه ای را راتبه
تا نماند امتی ز او خائبه.
(مثنوی).
انعام تست راتبۀ ساکنان صبر
اندیشۀ تو مشعلۀ رهروان فکر.
سپاهانی (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ لَ)
مؤنث رأل. (منتهی الارب). بچۀ شترمرغ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از المنجد). و رجوع به رأل شود، بچۀ یکسالۀ شترمرغ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). بچۀ مادۀ یکسالۀ آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ لِ)
نام دو قلعه از شهر پاریس قدیم: شاتلۀ کبیر و شاتلۀ صغیر. اولی که در سال 1802 میلادی ویران گردید، در ساحل راست رود سن، مقابل پون - اشانژ واقع بود. این قلعه مقر دادگاه جنائی بود. دومی که در ساحل چپ رود سن و مقابل پتی - پون قرار داشت زندان بشمار میرفت
یکی از شهرهای بلژیک (واقع در ناحیۀ هه نو) ، دارای 14600 نفرجمعیت است. صنایع دیگ بخارسازی، ساختمان های مکانیکی و تولید مواد منفجره و گل بوته سازی آن شهرت دارد
لو، محلی در کمون بودولیر از آروندیسمان اوبوسون (دپارتمان کروز) دارای معادن طلا است
لو، مرکز کمون شر از آروندیسمان سن آرمان - مون - رون، دارای 1260 نفر جمعیت است
لغت نامه دهخدا
(تُ لِ)
مارکیز دو. ادیبۀ فرانسوی و دوست ولتر. بسال 1706 در شهر پاریس تولد یافت و بسال 1749 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
(جِ لَ)
تأنیث راجل. رجوع به راجل شود، تکۀ راعی که بدان متاع خود را بار کند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جِ رَ)
شهری است در طبرستان در پنج فرسخی چالوس. سرزمین خرم سرسبزی است در سهل طبرستان و آن را ناتل هم گویند. از آنجاست: ابوالحسن علی بن ابراهیم بن عمرالحلبی الناتلی متوفی در 517. (از معجم البلدان). رجوع به ناتل شود
لغت نامه دهخدا
(بُ لِ)
از مشاهیر علمای فرانسه بود. درسال 1483 میلادی در شینون متولد شد و در 1553م. وفات یافت. ابتدا در زمرۀ راهبان بود و سپس این طریقه را ترک گفته و در دانشکدۀ پزشکی مونپلیه بتحصیل طب اشتغال ورزید پس به رم رفت و دوباره در سلک رهبانان درآمد اما در آثار خود راهبان و آیین آنان را استهزاءمیکرد از اینجهت مطالعۀ بعضی از کتابهایش از طرف پاپ منع شد. بعضی از تألیفاتش پس از مرگ آشکار شد
لغت نامه دهخدا
(اَ تِلْ لَ)
جمع واژۀ تلیل. گردن ها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
مشک چرمین. (آنندراج). مشک شیر. (از شعوری ج 2 ورق 14)
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
گرداگرد پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راتل
تصویر راتل
سمورک از جانوران لاتینی تازی گشته
فرهنگ لغت هوشیار
دایم برقرار، وظیفه مستمری راتبه مواجب جمع رواتب. راتبه جامگی، ایستا، روزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راحله
تصویر راحله
ستور بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتله
تصویر پاتله
پاتیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راحله
تصویر راحله
((حِ لِ))
مرکب، چهارپای بارکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاتله
تصویر پاتله
((تِ لِ))
دیگ بزرگ مسی، دیگ خزانه حمام، پاتیل
فرهنگ فارسی معین
بهانه جویی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی که گل آن خاردار است
فرهنگ گویش مازندرانی
رتیل
فرهنگ گویش مازندرانی