جدول جو
جدول جو

معنی رئات - جستجوی لغت در جدول جو

رئات
(رِ)
جمع واژۀ رئه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). (آنندراج). و رجوع به رئه و ریه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رئال
تصویر رئال
واقعی، حقیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفات
تصویر رفات
شکسته شده، از هم ریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فئات
تصویر فئات
فئه ها، جماعت ها، طایفه ها، گروه ها، دسته ها، جمع واژۀ فئه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رعات
تصویر رعات
راعی ها، چوپان ها، امیرها، والی ها، حاکم ها، نگه دارنده ها، حراست کننده ها، جمع واژۀ راعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روات
تصویر روات
راوی ها، کسانی که خبرها یا حدیث ها یا حکایتی از دیگری روایت می کنند، روایت کننده ها، بازگویندگان شعر و سخن از کسی، کسانی که قصیده های شاعری را با لحن خوش در محفلی می خوانند، جمع واژۀ راوی
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
جمع واژۀ رقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رقه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ راقی. (یادداشت مؤلف). رجوع به راقی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شکسته و از هم ریخته و ریزه ریزه. (آنندراج) (غیاث اللغات). ریزه و شکستۀ هر چیزی. (منتهی الارب). شکستۀ هر چیزی. (دهار). شکسته و از هم پاشیده و ریزه ریزه شده از هر چیز. قوله تعالی: ائذا کنا عظاماً و رفاتاً. (قرآن 98/17، 49). (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، ریزۀ استخوان. رمیم. استخوان ریزه ریزه. (یادداشت مؤلف). استخوان ریزیده. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار) :
و اکثر احیاء اموات گشتند و جلود و عظام رفات شدند. (تاریخ جهانگشای جوینی). و بعد از آن سلطان جلال الدین فرمود تا عظام رفات او را با قلعۀ اردهین (اردهن) آوردند. (تاریخ جهانگشای جوینی).
زآنکه غیر حق همه گردد رفات
کل آت بعد حین فهو آت.
مولوی.
، حطام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رعاه. جمع واژۀ راعی. نگهبان. (غیاث اللغات) (آنندراج). نگهدارندگان. حارسان. (فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ راعی. چرانندگان. چوپانان. (فرهنگ فارسی معین). شبانان. (یادداشت مؤلف) :
هر زمان بدتر شود حال رمه
چون بود از گرسنه گرگان رعات.
ناصرخسرو.
، مجازاً به معنی حاکمان و سلاطین و این جمعراعی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). والیان. امیران. شاهان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به راعی و رعاه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پشته و بلندی. (آنندراج) (اقرب الموارد). ربا. رباه. ربی. پشته. تپه. کوه. کوه کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَنْ نا)
جمع واژۀ رنّه. رجوع به رنّه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رماه. رجوع به رماه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ آ)
جمع واژۀ فئه. دسته ها. گروه ها. طرف ها. رجوع به فئه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ریا. رجوع به ریا در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رئاب بن عبدالله. محدث و جد عبدالله صحابی و جد زینب بنت جحش بود که از ازواج مطهرات بشمار می رفت. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). و رجوع به اصابه ج 2 قسم 4 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رأب. (از ناظم الاطباء). (منتهی الارب). رجوع ب-ه رأب شود. رؤبه. کفشیر و چوب پاره که بدان پیوند کنند بر خنور شکسته. (از آنندراج). رجوع به رأب شود، جمع واژۀ رؤبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رؤبه شود، مصلح: هو رئاب بنی فلان، ای مصلحهم. (اقرب الموارد).
(ر)
{{اسم خاص}} ابن حنیف بن رئاب بن حارث بن امیه بن زید الانصاری. صحابی بدری است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). او در جنگ بدر شرکت کرد و در روز بئر معونه کشته شد. (از الاصابه ج 2قسم 1)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
از رأس، دستۀ شمشیر یا حلقۀ نقره یا آهن که بر قبضۀ شمشیر باشد. (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بند شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، اول کار: انت علی رئاس امرک، تو بر سر کار خویشی. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رأل. ستارگان. (آنندراج) (منتهی الارب). کواکب. (اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، جمع واژۀ رأل، بچۀ شترمرغ یا بچۀ یکسالۀ آن. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شهری است مر حمیر را. (منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَبْ با)
جمع واژۀ ربّه. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رابیه. (متن اللغه).
- ربات حجال، زنان حجله ها. بانوان حرم: التفات نمودن به ربات حجال لایق کرم و فتوت رجال نبود. (سندبادنامه ص 70). و هر کس ازربات حجال در دست رجال آمدند. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کاروانسرا و منزلگاه و رباط. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 17). و رجوع به رباط شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رواه. جمع واژۀ راوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). رجوع به رواه و راوی شود: چنین شنیدم از ثقات روات. (سندبادنامه ص 129)
لغت نامه دهخدا
شکسته از هم ریخته ریزه ریزه، ریزه گیاه، کهنه حطام، از هم پاشیده شده ریزه ریزه شده، پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مئات
تصویر مئات
سدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فئات
تصویر فئات
دسته ها و گروهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئاء
تصویر رئاء
ریا (در فارسی) ریواس دورویی دو رنگی، نیکنمایی، دو سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئاب
تصویر رئاب
جمع روء به، کفشیرها سر شیرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئاس
تصویر رئاس
بند شمشیر دسته شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
پیشگاه خانه پیشخانه، ایوانی که در مرتبه دوم ساخته شود، سایبان، پرده ای که جلوی خانه آویزند جمع اروقه رواقات. یا رواق بی ستون آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روات
تصویر روات
جمع راوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعات
تصویر رعات
نگهدارندگان، حارسان، چوپانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روات
تصویر روات
((رُ))
جمع راوی، روایت کننده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعات
تصویر رعات
((رُ))
جمع راعی، چوپان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفات
تصویر رفات
((رُ))
پوسیده، شکسته
فرهنگ فارسی معین