جدول جو
جدول جو

معنی ر - جستجوی لغت در جدول جو

ر
دوازدهمین حرف الفبای فارسی، ر، در حساب ابجد عدد 200
نام واج «ر»
تصویری از ر
تصویر ر
فرهنگ فارسی عمید
ر
حرف دوازدهم از الفبای فارسی و دهم از حروف هجای عرب (ابتث) و بیستم از حروف ابجد و بحساب جمّل آن را به دویست دارند و از حروف مکسوره و زلاقه و مسروری و منفصله یا خواتیم و آنیه و مهمله (غیر منقوطه) و نورانیه یا حروف حق و متشابهه یامتزاوجه و لثوی و از حروف یرملون میباشد و در علم نجوم و احکام نشانۀ قمر ورمز است از ربیعالاّخر و ارجع الی ... و در فارسی با کاف (رک) علامت ’رجوع کنید ... ’ و در علم جفر جزء هفت حرف خاکی، رجوع شود به برهان قاطع چ معین، و از حروف مجهوره و شمسیه و ذولقیه میباشد، نام آن را ’ر’ و ’را’ و ’راء’ گویند و نیز ’رای قرشت و ’رای’ و ’ری’ نیز گفته اند و در کتابت’ آن را مانند زاء نویسند لیکن بدون نقطه (رک لغت نامه حرف ز) این حرف در السنۀ سامی (عربی، عبرانی، سریانی، آرامی) هست و در زبانهای قدیم ایران از قبیل پهلوی و اوستائی و همچنین در سانسکریت نیز هست، (فرهنگ نظام)، در علم تجوید گویند راء را هشت صفت است: جهر، بین الشده و الرخاوه، انفتاح، استفال، انحراف، تکریر، زلق، سکون، و در قرائت زبان عربی در چهار موضع به ترقیق و شش موضع به تفخیم ادا شود، (تجویدالقرآن تألیف محمد بن علی بن محمد الحسینی در مقدمۀ قرآن چ علی اکبر علمی ص 4)، و بجهت آنکه شعرای عرب بقافیۀ راء بسیار شعر سروده اند گویند: ’الراء حمارالشعراء لکثرته’ و عجب که در فارسی نیز چنین است،
ابدالها:
حرف ’ر’ و حروف ذیل در لهجه های مختلف فارسی به هم بدل شوند:
> بدل به ’ج’ شود، مانند:
تیر = تیج،
صاحب فرهنگ آنندراج احتمال داده است که این دو مصحف کلمات تیز و تیخ باشند، لیکن در برهان قاطع ذیل تیج نوشته است: ’با جیم به وزن هیچ ... و تیر را نیز گویند که به عربی سهم خوانند، ’ در پهلوی تیج آمده است ولی تبدیل ’ر’ به ’ج’ بعید می نماید،
> بدل به ’ش’ شود، مانند:
انگاردن =انگاشتن،
انباردن = انباشتن،
آغاردن = آغاشتن،
حکیم نزاری گوید:
به منزلی که فرود آیم از فراق رخت
ز خون دیده جهان سر به سر بیاغارم،
رمیدن = شمیدن،
> بدل به ’غ’ شود، مانند:
کنار = کناغ،
اسدالحکماء گفته است:
میان آبگیری به پهنای باغ
شناور شده ماغ از هر کناغ،
(آنندراج)
زنبر = زنبغ،
درباره تبدیل ’ر’ به ’غ’ یاقوت در معجم الادبا نویسد: عضدالدوله دیلمی از ابوعلی فارسی دانشمندی را خواست که به قواعد قرائت زبان عربی آشنا باشد و او ابوالقاسم عبیداﷲ بن جروالاسدی را معرفی کرد و پس از آنکه احوال او را از امیر جویا شد، عضدالدوله گفت همانگونه که گفتی این مرد عالم است لیکن نمی تواند ’راء’ را تلفظ کند و بجای آن ’غین’ می گوید چنان که عادت غالب اهالی بغداد است ...
از این سخن دانسته می شود که تبدیل ’ر’ به ’غ’ امر مستحدثی نیست و از دیرباز معمول بوده است،
> بدل به ’ق’ شود، مانند:
زنبر = زنبق،
(هم مخرج بودن غین و قاف در زبان فارسی مؤید این ابدال تواند بود)
> بدل به ’گ’ شود، مانند:
ریماز = گیماز
که به معنی نوعی از جامۀ لطیف بود،
> بدل به ’ل’ شود، مانند:
غوره = غوله،
آرغده = آلغده،
چنار = چنال،
ریچار = ریچال
ریچال به کسر اول و جیم فارسی پنیری باشد نرم مانند کشک که شیر تازه در آن ریزند و نان خورش سازند، (نهج الادب)
سربدار = سربدال،
مارمورک = مارمولک،
اروند = الوند،
لوری = لولی،
روخ = لوخ،
لوخ بر وزن شوخ گیاهی است که در آب روید و از آن بوریا و حصیر بافند و عبدالواسع بر این معنی به این بیت بهرام استناد کرده:
شود رخ زرد و پشتت لوخ گردد
تنت باریک همچون دوخ گردد،
(نهج الادب)،
سوفار = سوفال،
صاحب آنندراج چنین آرد: سوزنی است:
نامد برون ز خانه اخوان حسود تو
تا درنشد به سوزن سوفار در، جمل
(یعنی سوفار سوزن)
عیارپیشه جوانی که چاکر درزی
همی کشدش به هر روز رشته در سوفال، - انتهی،
کاچار = کاچال،
به معنی رخت و اسباب خانه، ناصرخسرو گوید:
در طلب آنچه نیاید به دست
زیر و زبر کردی کاچال خویش،
برگ = بلگ،
زورفین = زولفین،
چوژه ربا =چوژه لوا،
دیوار = دیفال،
(از لغت محلی شوشتر)،
و نیز معمول در تهران:
کارزار = کالیجار،
بداغر =بدآغال،
معروفی بلخی گوید:
چون کلازه همه دزدند و رباینده چو خاد
همه چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال،
پرگار = فرکال:
بدان منگر که سرهالم به کارخویش محتالم
شب تاری به دشت اندر، ابی صلاب و فرکالم،
طیّان
ریواس = لیواس،
پاردم = پالدم، (به معنی چرمی که در زیر دم اسپان و اشتران بندند و به زین محکم سازند تا ز جای نرود، مولوی راست:
ابروان چون پالدم زیر آمده
چشم را نم آمده تاری شده،
غریژن = غلیژن، (به معنی گل و لای سیاهی که در بن حوض ها و آبگیرها به هم رسد، اسدی طوسی گفته است:
نهالی به زیرش غلیژن بدی
ز بر پوش او آب روشن بدی،
کتاره = کتاله (به معنی خنجری شمشیرمانند که بیشتر اهالی هند داشته اند، (نهج الادب)،
زرو = زلو،
شلیر = شلیل،
تراوش = تلاوش،
نظامی گوید:
هم از آب دریا به دریا کنار
تلاوشگهی دید چون چشمه سار،
تراویدن = تلاویدن،
مولوی فرماید:
نکنی خمش برادر چو پر از آب و آذر
ز سبو همان تلابد که در او کنند یانی
ارنگه رودبار = النگه رودبار،
کرم = کلم،
روت =لوت، (لخت)،
آرست = آلست،
> گاه بدل به ’ن’ شود:
جدارک = جدانک، (نام بازی که آن را کوزه گردان گویند)،
کنور = کنون (به معنی خم و کندو، یعنی ظرف بزرگ سفالین که در آن غله کنند و کانور مشبع آن است، (آنندراج)، مولوی گوید
از تو دارم هرچه در خانه خنور
وز تو دارم نیز گندم درکنور،
و حکیم علی فرقدی گوید:
نیست ما را مشت گندم در کنون
باز دیناری به کیسه اندرون،
استوار = استوان، زراتشت بهرام گوید:
پذیرفتیم و بر دین استوانیم
بجز پیغمبر نیکش نخوانیم،
> گاه به ’ه’ بدل شود، صاحب آنندراج آرد: چون:
آسر = آسه، (به معنی زمین شیار کرده)
هوبر = هوبه، (به معنی کتف و شانۀ آدمی)،
کاخر = کاخه، (به معنی یرقان که اندام آدمی را زردکند،)
لنبر = لنبه،
عماره گوید:
چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است
زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه،
و بعضی گویند که در کاخر و لنبر و آسر و هوبر تصحیف است و صحیح بالعکس،
> گاه بدل به ’ی’ شود:
قالی شور = قالی شوی،
مرده شور = مرده شوی،
خودشور = خودشوی،
ریگ شور = ریگ شوی،
طلاشور = طلاشوی،
در زبان عربی:
> گاه به ’ت’بدل شود:
عراهیه = عتاهیه،
سبرور = سبروت،
مریخ = متیخ،
حرش = حتش، (علی المجهول)،
احترش = احتتش، (نشؤاللغه ص 35)
> گاه به ’ج’ بدل شود:
ضجور = ضجوج،
> گاه به ’ش’ بدل شود:
ارم = اشم
> گاه به ’ل’ بدل شود:
اثرم = اثلم،
برکعه = بلکعه،
حثاره = حثاله،
براسم = بلسام،
هدیر = هدیل،
ابتهار = ابتهال،
حبر = حبل،
> گاه به ’ن’ بدل شود:
مطرفسه = مطنفسه،
حیزبور = حیزبون،
قلب: در شواهد ذیل دیده میشود: پرهو، پهلو - هرگز، هگرز، و در لهجۀ عامیانه لیره، ریله، حذف: گاهی حرف راء بجهت تخفیف حذف شود: مانند هرزمان -هزمان چنانکه ناصرخسرو گوید:
ز بیم چنبر این لاجوردی
همی بیرون جهم هزمان ز چنبر،
10- پسوندگونه برای نسبت: صاحب آنندراج: ’و گاه شود که راء در آخر کلمات افادۀ معنی نسبت کند چون لهر بتحریک لام و ها بمعنی شرابخانه زیرا که له بمعنی شراب است و نسر بتحریک نون و سین مهمله سایبانی که بر سر کوه سازند و نس سایه را گویند و بر این قیاس، انگشتر، و انگشترین مزید علیه آن باشد و ممکن است که هر کدام لغتی بود، کلیم گوید:
میدهد ملک سلیمان را ز کف شهوت پرست
طفل را در دست حلوا بهتر از انگشتر است،
حکیم رودکی گوید:
نسر میساخت بر سر کهسار
دور ماند از سرای خویش و تبار،
مارافسار، مارافسا بمعنی آنکه مار را به افسون رام کند و کاورک بفتح واو بمعنی آشیانه مرغان کذا فی الفرهنج و ظاهر آن است که به ضم باشد بدلیل کابک که مبدل آن است و کابوک مشبع آن و بخنور ببای تازی و خای معجمه و نون بوزن فغفور بمعنی هر چیز غرنده عموماً و رعد خصوصاً و رشیدی گوید اینکه در نسخ معتبره مثل تفسیر ابوالفتوح و سامی فی الاسامی بمعنی برق نوشته اند ظاهراً مشترک است در معنی برق و رعد و در فرهنگ که بختور و بختوه و بختو بفوقانی نیز آورده تصحیف است و بختو میتواند که مخفف یکی از اینها بود -انتهی
لغت نامه دهخدا
ر
(رُ)
نام حرف هفدهم است از حروف یونانی و نمایندۀ ستاره های قدر هفدهم و صورت آن این است: ر. r
لغت نامه دهخدا
ر
صوتی برای حرکت دادن احشام، پسوندی است به معنی: برای مانند: علی رهبرای علی، پسوندی در مقام راو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامینا
تصویر رامینا
(دخترانه)
بالا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رایان
تصویر رایان
(دخترانه)
نام کوهی در حجاز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربابه
تصویر ربابه
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رباب
تصویر رباب
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رأفت
تصویر رأفت
(دخترانه)
مهربانی، نرم خویی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رایین
تصویر رایین
(پسرانه)
نام سردار اردشیر دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رایکا
تصویر رایکا
(پسرانه)
محبوب، معشوق، مطلوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رایحه
تصویر رایحه
(دخترانه)
بوی خوش، بوی خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رایا
تصویر رایا
(پسرانه)
آنکه خداوند به او توجه دارد، نام مردی از بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربیع
تصویر ربیع
(پسرانه)
بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راویس
تصویر راویس
(دخترانه)
صاحب جاه و جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راویز
تصویر راویز
(دخترانه)
خارشتر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راوک
تصویر راوک
(دخترانه)
راوق صاف، لطیف و پالوده هر چیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راوش
تصویر راوش
(دخترانه)
مصحف زاوش، نام ستاره مشتری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رانا
تصویر رانا
(دخترانه)
مصحف رایای انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامینه
تصویر رامینه
(دخترانه)
رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربن
تصویر ربن
(پسرانه)
یکدست. یک اندازه (نگارش کردی: رهبهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربیعه
تصویر ربیعه
(دخترانه)
مرغزار، نام خواهر صلاح الدین ایوبی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رحیمه
تصویر رحیمه
(دخترانه)
مؤنث رحیم، مهربان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخسانا
تصویر رخسانا
(دخترانه)
رکسانه، روشنک، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر داراب و همسر اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رجب
تصویر رجب
(پسرانه)
نام ماه هفتم از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رحمان
تصویر رحمان
(پسرانه)
مهربان، بخشاینده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رحمت
تصویر رحمت
(پسرانه)
مهربانی، رحم، مهربانی و عفو مخصوص خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رحمت الله
تصویر رحمت الله
(پسرانه)
بخشش خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رحمه
تصویر رحمه
(دخترانه)
نام همسر ایوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رحیم
تصویر رحیم
(پسرانه)
مهربان، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رجا
تصویر رجا
(پسرانه)
امیدواری، امید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخ افروز
تصویر رخ افروز
(دخترانه)
روشن کننده چهره، شادی آور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخامین
تصویر رخامین
(دخترانه)
رخام (عربی) + ین (فارسی) از جنس رخام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخسار
تصویر رخسار
(دخترانه)
چهره، سیم، چهره، صورت، گونه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخساره
تصویر رخساره
(دخترانه)
چهره، صورت، گونه
فرهنگ نامهای ایرانی