جدول جو
جدول جو

معنی ذیع - جستجوی لغت در جدول جو

ذیع
(تَ)
ذیوع. ذیعان: ذیع خبر، پراکنده شدن آن. ذیوع آن. فاش شدن آن. آشکار شدن خبر. (زوزنی). بگستردن خبر، آشکار کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
ذیع
پراکندگی
تصویری از ذیع
تصویر ذیع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذریع
تصویر ذریع
سریع، تیزرو، سبک سیر، شفیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیع
تصویر شیع
شیعه ها، گروهی از مسلمانان که معتقد به خلافت بلافصل علی بن ابی طالب و اولاد آن حضرت می باشند، پیروها، جمع واژۀ شیعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذایع
تصویر ذایع
پراکنده، فاش، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیع
تصویر بیع
خرید و فروش
بیع سلف (سلم): در فقه و حقوق پیش فروش و پیش خرید
بیع قطعی: در فقه و حقوق معامله که فسخ و برگشت در آن نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریع
تصویر ریع
نموکردن، فراوان شدن، بالا آمدن، برآمدن، فزونی و برآمدگی چیزی، مثل افزایش حجم خمیر و برنج پخته، افزونی حاصل کشت و زرع، ری، ری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذیل
تصویر ذیل
آخر چیزی، دامان، دامن، دامن هر چیز، پایین، دنباله، دم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذیب
تصویر ذیب
گرگ، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، سرحان، ذئب، اغبر، سمسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذرع
تصویر ذرع
واحد اندازه گیری طول، برابر با ۱۰۴ سانتیمتر، گز، اندازه گرفتن پارچه یا چیز دیگر با ذراع، گز کردن، طاقت و توانایی، سیرت و خو
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
جمع واژۀ بیعه. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی). رجوع به بیعه شود
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یِ)
فروشنده و خرنده و بهاکننده. ج، بیعاء، ابیعاء. (منتهی الارب). خریدار. خرنده. المتبایعان، بیع و بیوع، نیک فروشنده و خرنده. ج، بیّعون. (از لسان العرب) ، فرس بیع، اسب فراخ گام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برندۀ مال. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اذاع فلان بمتاعه، ذهب به. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از اذاعه. رجوع به اذاعه شود، دزد. رجوع به معنی قبلی شود، فاش کننده. شایعکننده. آشکارنماینده. (ناظم الاطباء) : اذاع الخبر او السر، افشاه و اظهره. (از متن اللغه). رجوع به اذاعه شود، شتران یا مردمان که همه آب حوض را خورند. (آنندراج). رجوع به اذاعه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذیل
تصویر ذیل
دامن کشان رفتن، دنبال، پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرع
تصویر ذرع
خلق، سیرت، خو، توانائی، طاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیع
تصویر قذیع
سخن زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیع
تصویر بیع
خرید یا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریع
تصویر ذریع
تیزرو، شتاب رو، سبک سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیح
تصویر ذیح
گرگ، دلیر، اسپ نژاده، بزرگسالی، خوشه، کفتار نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیع
تصویر ضیع
هلاک شدن، تلف گردیدن، بی تیمار و هیچکاره گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیع
تصویر فیع
آغاز کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذایع
تصویر ذایع
آشکار، شایع، پیدا، ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیوع
تصویر ذیوع
جمع ذیع، پراکندگی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیم
تصویر ذیم
آک آهوک (عیب)، نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیع
تصویر شیع
هویدا و ظاهر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریع
تصویر ریع
فراوان شدن، بالا آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوع
تصویر ذوع
از بیخ کندن بر کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیب
تصویر ذیب
ذئب، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیع
تصویر بیع
فروختن، خریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذرع
تصویر ذرع
((ذَ رْ))
اندازه گرفتن پارچه و مانند آن با ذراع، واحدی برای طول، برابر با 04/1 متر، گز
ذرع نکرده پاره کردن: کنایه از نیندیشیده و نسنجیده عمل کردن
ذرع پیمان کردن: اندازه گرفتن، گز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذایع
تصویر ذایع
((یِ))
آشکار، فاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذریع
تصویر ذریع
((ذَ))
تیزرو، سبک سیر، فراخ گام، فاش، فراوان، بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذیل
تصویر ذیل
((ذَ یا ذِ یْ))
دامن جامه، پایین هر چیز، آخر هر چیز، جمع اذیال، دنباله، پایین، دامنه، بخشی در پایین کتاب که برای توضیح بعضی مطالب متن نویسند، رساله یا کتابی که در تکمیل مطالب کتاب دیگر نویسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریع
تصویر ریع
((رَیا رِ))
نمو کردن، افزونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذیل
تصویر ذیل
زیر، پایین
فرهنگ واژه فارسی سره