جدول جو
جدول جو

معنی ذرع

ذرع((ذَ رْ))
اندازه گرفتن پارچه و مانند آن با ذراع، واحدی برای طول، برابر با 04/1 متر، گز
ذرع نکرده پاره کردن: کنایه از نیندیشیده و نسنجیده عمل کردن
ذرع پیمان کردن: اندازه گرفتن، گز کردن
تصویری از ذرع
تصویر ذرع
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ذرع

ذرع

ذرع
واحد اندازه گیری طول، برابر با ۱۰۴ سانتیمتر، گز، اندازه گرفتن پارچه یا چیز دیگر با ذراع، گز کردن، طاقت و توانایی، سیرت و خو
ذرع
فرهنگ فارسی عمید

ذرع

ذرع
طمع. اُمید، گوسالۀ دشتی. ج، ذِرعان. (مهذب الاسماء) ، ماده شتری که صیاد در پس آن نهان شده بصید تیر افکند
لغت نامه دهخدا

ذرع

ذرع
خُلق. سیرت. خو: هو واسعالذرع، ای واسعالخلق. او فراخ خوی است، دِل، قوت، توان. تاب. توانائی. طاقت. ذراع. ضاق بالأمر ذرعه، سست و ضعیف شد طاقت او و بمقصود نرسید یا از مکروهات نجات نیافت. و یقال، ابطرت فلاناً ذرعه، ای کلفته اکثر من طوقه، دل، کبر فی ذرعی ای فی قلبی، ای عظم وقعه و جل عندی، تن. نفس: اقصد بذرعک، نرمی و رفق کن با تن خود، قدر. ذرع کل شی ٔ، قدره مما یذرع، گوشۀ کشت. رودکی گوید:
زرع و ذرع از بهار شد چو بهشت
زرع کشت است و ذرع گوشۀ کشت.

گز. ارش. رش. ساق دست، ذرع، چون مطلق گویند معادل شانزده گز است یعنی یک متر وچهار صدم یک متر و در ذرع شاه یک متر و دوازده صدم یک متر است (و بیشتر در تبریز متداول است) و ذرع مقصر. مساوی یک متر و چهار صدم یک متر است. (و آن در طهران و فارس معمول است) ، ذرع نیشابوری، دو برابر و نیم ذرع شاهی است، ذرع مکعب یک ذرع در ابعاد ثلاثه.
- ذرع کردن، به گز پیمودن. به گز کردن.
- ذرع و پیمان کردن، فعل اتباعی، ذرع کردن (مخصوص زمین است)
لغت نامه دهخدا

ذرع

ذرع
به گز کردن. گز کردن و پیمودن جامه را به ذراع. به ارش پیمودن. (تاج المصادربیهقی) ، ذرع قیئی کسی را، غلبه کردن قیئی بر او و تاب نیاوردن بمنع آن، غلبه کردن قیئی بر مردم. (تاج المصادر بیهقی) ، ذرع بعیر، پای بر ذراع اشتر نهادن سوار شدن را، ذرع کسی، خبه کردن او را به ذراع از پس وی، آب خوردن از مشک و یا عام است، ذَرِع َ الیه، شفاعت کرد نزد وی، ذرع رجلین، مانده گردیدن هر دو پای، سبقت بردن، ذرعه، سبق الی فیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

اذرع

اذرع
جمع ذراع، گزها (گز ذرع)، بازوان بازوها اسپ بد نژاد، تازی مام، زبان آور
فرهنگ لغت هوشیار

درع

درع
زره پوست کندن پوست بر گرفتن از گوسپند جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند زره جمع دروع
فرهنگ لغت هوشیار