اندازه گرفتن پارچه و مانند آن با ذراع، واحدی برای طول، برابر با 04/1 متر، گز ذرع نکرده پاره کردن: کنایه از نیندیشیده و نسنجیده عمل کردن ذرع پیمان کردن: اندازه گرفتن، گز کردن
خُلق. سیرت. خو: هو واسعالذرع، ای واسعالخلق. او فراخ خوی است، دِل، قوت، توان. تاب. توانائی. طاقت. ذراع. ضاق بالأمر ذرعه، سست و ضعیف شد طاقت او و بمقصود نرسید یا از مکروهات نجات نیافت. و یقال، ابطرت فلاناً ذرعه، ای کلفته اکثر من طوقه، دل، کبر فی ذرعی ای فی قلبی، ای عظم وقعه و جل عندی، تن. نفس: اقصد بذرعک، نرمی و رفق کن با تن خود، قدر. ذرع کل شی ٔ، قدره مما یذرع، گوشۀ کشت. رودکی گوید: زرع و ذرع از بهار شد چو بهشت زرع کشت است و ذرع گوشۀ کشت.
گز. ارش. رش. ساق دست، ذرع، چون مطلق گویند معادل شانزده گز است یعنی یک متر وچهار صدم یک متر و در ذرع شاه یک متر و دوازده صدم یک متر است (و بیشتر در تبریز متداول است) و ذرع مقصر. مساوی یک متر و چهار صدم یک متر است. (و آن در طهران و فارس معمول است) ، ذرع نیشابوری، دو برابر و نیم ذرع شاهی است، ذرع مکعب یک ذرع در ابعاد ثلاثه. - ذرع کردن، به گز پیمودن. به گز کردن. - ذرع و پیمان کردن، فعل اتباعی، ذرع کردن (مخصوص زمین است)
به گز کردن. گز کردن و پیمودن جامه را به ذراع. به ارش پیمودن. (تاج المصادربیهقی) ، ذرع قیئی کسی را، غلبه کردن قیئی بر او و تاب نیاوردن بمنع آن، غلبه کردن قیئی بر مردم. (تاج المصادر بیهقی) ، ذرع بعیر، پای بر ذراع اشتر نهادن سوار شدن را، ذرع کسی، خبه کردن او را به ذراع از پس وی، آب خوردن از مشک و یا عام است، ذَرِع َ الیه، شفاعت کرد نزد وی، ذرع رجلین، مانده گردیدن هر دو پای، سبقت بردن، ذرعه، سبق الی فیه. (اقرب الموارد)