جدول جو
جدول جو

معنی ذکوه - جستجوی لغت در جدول جو

ذکوه(ذَکْ وَ)
بیشه ای است شیرناک. مأسدهای است
لغت نامه دهخدا
ذکوه(تَقَ زُ)
ذبح. گلو بریدن: و منه الحدیث: ذکوهالجنین ذکوه امه، یعنی بچۀ درون شکم حیوان با ذبح کردن به وجه شرعی مادر او حلال شود و ذبح دیگر نخواهد
لغت نامه دهخدا
ذکوه(ذَکْوَ)
فروزینه که بدان آتش برافروزند. گیره، سوخت، خدرک زبانه زن، تیزکننده، مذبوح. گلوبریده
لغت نامه دهخدا
ذکوه
فروزینه که بدان آتش افروزند بگ (بخور) آنچه در آتش افکنند تابوی خوش برآید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکوه
تصویر شکوه
(دخترانه)
شأن، حشمت، بزرگی، هیبت، وقار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
بزرگی و جلال، شوکت، حشمت، مهابت، هیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکوه
تصویر نکوه
نکوهیدن، نکوهنده، پسوند متصل به واژه به معنای سرزنش کننده مثلاً بخیل نکوه، گیتی نکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
ترس، بیم، هراس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذروه
تصویر ذروه
بلندی، اوج، بالای چیزی، جای بلند مانند قلۀ کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکوه
تصویر رکوه
مشک کوچک، ظرف چرمی کوچک برای آب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
گله، شکایت، مرض، بیماری
فرهنگ فارسی عمید
ترس و بیم، هراس و خوف، ترس ناشی از عظمت و جلال حریف و طرف مقابل شان و شوکت و حشمت و بزرگی و جاه و جلال
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بجای} نکوهنده {آید: بخیل نکوه گیتی نکوه: همه کارشاهان گیتی نکوه زرای وزیران پذیرد شکوه. (نظامی. گنجینه. 158) توضیح مرحوم وحید در صفحه مذکور ترکیب} گیتی نکوه {را بمعنی سرکوبی و چیرگی آورده اما بمعنی غلبه کننده بر گیتی است
فرهنگ لغت هوشیار
بندم، بن زبان، چاه زنخدان بندم، بن زبان، چاه زنخدان، درشت و بزرگ، سنگ ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
خلاصه چیزی و پاره ای از مال که جهت تطهیر و پاکیزگی و نماز و برکت از مال خارج کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آبخوری چرمی، دولک دول کوچک، بنک جوش (بنک قهوه)، کشتی، آوند شیره کشی مشک خرد نیمه مشک، کوزه آبخوری جمع رکاء رکوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکیه
تصویر ذکیه
مونث ذکی زیرک زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکوره
تصویر ذکوره
نرینگی مردی
فرهنگ لغت هوشیار
سر کوه قله، تارک سر چکاد، بالای هر چیز نوک سر جمع ذری، ذروت غایت بلندی بود و اندر فلک تدویربجای اوج باشد از خارج المرکز و برابر ذروه تدویر بود... ذروت وسطی آن نقطه است از زبرین فلک تدویر که بدو آن خط رسد که از مرکز معدل بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد و ذروت مرئی آن نقطه است از زبری فلک تدویر که بدو آن رسد کز مرکز عالم بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد (التفهیم)، چکاد تارک تارک سر، بالا سر، نوک کوهان، فراسوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکره
تصویر ذکره
آوازه، تیزی در آدمی یا در شمشیر، جمع ذکر، مردان نرینگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکور
تصویر ذکور
یاد گیر، با حافظه، نیکو بیاد دارنده پسران، مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
((شُ هْ))
شوکت، مهابت، هیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
((ش هْ))
ترس، بیم، شکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
((شَ یا ش وِ))
شکایت، ناله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکوه
تصویر رکوه
((رَ وِ))
کوزه آبخوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکوه
تصویر زکوه
((زَ کا))
خلاصه چیزی، بخشی از مال که به مستمند و درویش دهند، زکات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذکور
تصویر ذکور
((ذُ))
جمع ذکر، مردان، نران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذکیه
تصویر ذکیه
((ذَ یِّ))
مؤنث ذکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذروه
تصویر ذروه
((ذِ وِ))
نوک کوه، قله، تارک سر، بالای هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذکور
تصویر ذکور
مردها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
ابهت، جلال، شوکت، عظمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
Glory, Splendor, Sumptuousness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
слава , великолепие , роскошь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
Ruhm, Pracht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
слава , величність , розкіш
دیکشنری فارسی به اوکراینی