جدول جو
جدول جو

معنی ذومنسم - جستجوی لغت در جدول جو

ذومنسم
(مِ سَ)
رجوع به ذوات المناسم و ذوات الاخفاف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منسم
تصویر منسم
سم شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذونسب
تصویر ذونسب
صاحب نسب، دارای اصل شریف
فرهنگ فارسی عمید
(نَسَ)
صاحب نسب، صاحب اصلی شریف و نجیب:
گویم آنگاه بیارید یکی بادۀ ناب
یاد بادملکی ذوحسبی ذونسبی.
منوچهری.
ای ذونسب به اصل در و ذوفنون بعلم
کامل تو در فنون زمانه چو یک فنی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مَسِ)
رستنیی است که ثمر آن را حب المنسم خوانند و در عطریات به کار برند. (برهان) (آنندراج). نام رستنیی است که در عطریات به کار برند. (ناظم الاطباء). رجوع به حب المنسم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَسْ سِ)
زنده کننده مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زندگی بخش و حیات بخش و جان دهنده و برانگیزانندۀ حیات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ سُ)
نام موضعی در شعر مهلهل در رثاء برادر خود:
الیلتنا بذی حسم انیری
اذا انت انقضیت فلاتحوری.
رجوع به عقد الفرید ج 6 ص 75 شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ)
لقب سعید بن قیس همدانی است
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
ناخن شتر. (دهار). سپل شتر و سپل شترمرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خف شتر. ج، مناسم. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، نشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). علامت و گویند رأیت منسماً من الأمر اعرف به وجهه. (از اقرب الموارد) ، راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طریق و گویند، قد استقام المنسم. (از اقرب الموارد) ، روش و مذهب و جهت. و گویند من این منسمک، ای وجهتک. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). مذهب و وجه. ج، مناسم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
آنکه نکاح با وی روا نبود. چون مادر و خواهر و عمه و دائیزه
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
لقب پادشاهی از حمیر، لقب پادشاهی از حبش
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
ابن اعرب نام یکی از ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذو منسم
تصویر ذو منسم
ذوات المناسم ذوات الاخفاف
فرهنگ لغت هوشیار
دارای اصلی شریف خداوند نسب عالی: ای ذونسب باصل خود و ذوفنون بعلم کامل تو در فنون زمانه چویک فنی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
خانه، روش، راه سپل شتر شترمرغ و فیل، نشانه راه عمت راه، راه روش، گیاهی است که دانه هایش را حب المنسم خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذو نسب
تصویر ذو نسب
ریشه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذونسب
تصویر ذونسب
((نَ سَ))
دارای اصلی شریف، صاحب نسب عالی
فرهنگ فارسی معین