جدول جو
جدول جو

معنی ذولق - جستجوی لغت در جدول جو

ذولق(ذَ لَ)
تیزنای زبان. (مهذب الاسماء) : ذولق اللسان، تیزی هر چیزی. ذولق اللسان والسنان، کنار و کرانۀ زبان و نیزه و تیزی آن دو
لغت نامه دهخدا
ذولق
تیزی، کرانه زبان
تصویری از ذولق
تصویر ذولق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذلق
تصویر ذلق
تیز شدن، تیز شدن کارد و مانند آن، فصیح و تیز زبان شدن، تیز زبانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوق
تصویر ذوق
خوشی و نشاط، چشیدن مزۀ چیزی، آزمودن طعم چیزی، چشایی، ذائقه، قوه ای که به وسیلۀ آن طعم چیزها ادراک می شود
ذوق کردن: به نشاط آمدن، اظهار شادی و مسرت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذلق
تصویر ذلق
تیز، تیز زبان، زبان آور، فصیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جولق
تصویر جولق
پارچۀ پشمی خشن که از آن خرجین و جوال درست می کردند، جامۀ پشمی خشن که درویشان و قلندران بر تن می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذواق
تصویر ذواق
چشیدن، چشیدن مزۀ چیزی، آزمودن طعم و مزۀ چیزی، طبع، طعم
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
چاشنی. (دستورالاخوان قاضی خان بدر محمد دهّار). طعم چیزی
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
غول. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، سگ مادۀ حریص. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گرگ، گرسنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دنب. (منتهی الارب) (آنندراج). دنب و دنباله. (ناظم الاطباء). ذنب. (اقرب الموارد) : هذا حدیث طویل العولق، این گفتاری است درازدنب و دنباله دار. (از اقرب الموارد). و رجوع به منتهی الارب شود. ج، عوالق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
نام کوهی است بنی اسد را و ایشان را بدانجا حربی بوده است با بنوربیعه بن مالک و موسوم به یوم ذوعلق و بدان جنگ غلبه بنواسد را بوده است. ابن احمر راست:
ما ام غفر علی و جاء ذی علق
من بطن نعمان او من بطن ذی جدن.
(از المرصع).
و من امثالهم، نظره من ذی علق، ای من ذی حب. و رجوع به عقدالفرید ج 3ص 290 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ ثُ)
چشیدن. (تاج المصادر بیهقی). آزمودن مزه. ذوق. مذاق. مذاقه، کشیدن زه برای دریافتن سختی و نرمی کمان
لغت نامه دهخدا
(ذَوْ وا)
چاشنی گیر. (دهار) (مهذب الاسماء) ، مرد متلوّن، مرد ملول
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَلْ لَ)
مرد چاپلوس، مرد سبک تیززبان، شمشیر تیز
لغت نامه دهخدا
(لَقْ وَ)
عقاب سیاه گون
لغت نامه دهخدا
(قَ / قُو لُ)
کیسه گونه ای برای نهادن سوزن و نخ و انگشتانه و مقراض و موم زنان برای خیاطی. (یادداشت مؤلف). قلﱡق. رجوع به قلﱡق شود
لغت نامه دهخدا
(قولْ لُ)
قلﱡق. (فرهنگ نظام). رجوع به قلق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دیوانگی و یا نوعی از دیوانگی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). منه قوله: لعمرک بی من حب اسماء اولق. (منتهی الارب). رجوع به اولع شود.
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ قی یَ)
تأنیث ذولقی. منسوب به ذولق، یعنی تیزنای زبان، حروف ذولقیه، حرفها که مخارج آن نوک و کناره های زبان است و آن سه حرف است: ر. ل. ن. (راء. لام. نون)
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ)
منسوب به ذولق: حرف ذولقی
لغت نامه دهخدا
(حَق ق)
سزاوار. صاحب حق و در فارسی تنها ذی حق گویند. رجوع بذی حق شود
لغت نامه دهخدا
چیره زبان تیز زبان ذلیق. آسه راه چیره زبان تیز زبان، تیزی، زبان گویا تیز شدن: زبان سر نیزه، افکندن: سرگین، سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوق
تصویر ذوق
چشیدن، چاشنی گرفتن، آزمودن
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله: ز سنگ منجنیق و گوله رعد که کوه از پافتاد از صدمت آن. (شهاب الدین)، خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولق
تصویر اولق
گولی، گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولق
تصویر جولق
پارسی تازی گشته جولخی جولخ پوش جولخ جوالق، دارشیشعان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوحق
تصویر ذوحق
ذی حق: هده دار صاحب حق مستحق، بر حق مقابل مبطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذواق
تصویر ذواق
چشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوحق
تصویر ذوحق
((حَ قّ))
دارنده حق، برحق، ذی حق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوق
تصویر ذوق
((ذُ))
چشیدن، چشایی، در فارسی نشاط، بشاشت، خوشی، علاقه و استعداد برای یادگیری، لذت، اولین مرحله از مراحل شهود، کسی را کور کردن او را دلسرد و بی علاقه کردن، تو زدن، ناخوشایند بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذلق
تصویر ذلق
((ذِ لِ))
چیره زبان، تیززبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوق
تصویر ذوق
Tastefulness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ذوق
تصویر ذوق
изысканность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ذوق
تصویر ذوق
Geschmackvoll
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ذوق
تصویر ذوق
витонченість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ذوق
تصویر ذوق
gustowność
دیکشنری فارسی به لهستانی