تثنیۀ ذوات و اصل آن ذواتان است لیکن چون لازم الاضافه است جز بصورت ذواتا در کلام نیاید. ذواتا مال، دو زن خداوندان مال. و منه قوله تعالی: ذواتا افنان. (قرآن 48/55)
تثنیۀ ذوات و اصل آن ذواتان است لیکن چون لازم الاضافه است جز بصورت ذواتا در کلام نیاید. ذواتا مال، دو زن خداوندان مال. و منه قوله تعالی: ذواتا افنان. (قرآن 48/55)
کنایه است از گشودن شق هر چیزی مانند شق قلم که وا کنند. (از ’دو’ به معنی عددی + ’فاق’ که معرب ’فاژ’ است به معنی باز کردن دهان در خواب). (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). چون مؤلف لغت شوشترفاق را به معنی فاژ و باز کردن دهان که معنی مصدری دارد گرفته لذا دوفاق را معنی مصدری داده است در صورتی که اصولاً از (’دو’ + ’فاق’ به معنی شکاف و شکاف قلم) مرکب است که در این صورت معنی وصفی دارد (به معنی دوشق و گشوده و دهان بازکرده). (لغت محلی شوشتر) ، کنایه است از ازالۀ بکارت به مدارا
کنایه است از گشودن شق هر چیزی مانند شق قلم که وا کنند. (از ’دو’ به معنی عددی + ’فاق’ که معرب ’فاژ’ است به معنی باز کردن دهان در خواب). (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). چون مؤلف لغت شوشترفاق را به معنی فاژ و باز کردن دهان که معنی مصدری دارد گرفته لذا دوفاق را معنی مصدری داده است در صورتی که اصولاً از (’دو’ + ’فاق’ به معنی شکاف و شکاف قلم) مرکب است که در این صورت معنی وصفی دارد (به معنی دوشق و گشوده و دهان بازکرده). (لغت محلی شوشتر) ، کنایه است از ازالۀ بکارت به مدارا
به خدمت کسی رفتن برآوردن کاری را: اتیتک لتوفاق الامر، ای لتوفقه. (منتهی الارب). به خدمت تو آمدم برای برآوردن این کار. (ناظم الاطباء) ، توفاق الهلال، برآمدن ماه: لقیته لتوفاق الهلال، یعنی ملاقات کردم او را هنگام برآمدن هلال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
به خدمت کسی رفتن برآوردن کاری را: اتیتک لتوفاق الامر، ای لتوفقه. (منتهی الارب). به خدمت تو آمدم برای برآوردن این کار. (ناظم الاطباء) ، توفاق الهلال، برآمدن ماه: لقیته لتوفاق الهلال، یعنی ملاقات کردم او را هنگام برآمدن هلال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
در حال اوفتادن، (شرفنامۀ منیری) : خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شده ست زان دولت تو آمده خیزان و اوفتان، کمال سپاهانی (شرفنامه)، - اوفتان خیزان، اوفتان و خیزان، در حالت افتادن و برخاستن: بیامد اوفتان خیزان برمن چنان مرغی که باشد نیم بسمل، منوچهری، خوناب جگر ز دیده ریزان چون بخت خود اوفتان و خیزان، نظامی، بر سر خاک اوفتان خیزان ز جور آسمان از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند، خاقانی (دیوان چ سجادی ص 597)، پروانه ام اوفتان و خیزان یک بار بسوز و وارهانم، سعدی
در حال اوفتادن، (شرفنامۀ منیری) : خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شده ست زان دولت تو آمده خیزان و اوفتان، کمال سپاهانی (شرفنامه)، - اوفتان خیزان، اوفتان و خیزان، در حالت افتادن و برخاستن: بیامد اوفتان خیزان برمن چنان مرغی که باشد نیم بسمل، منوچهری، خوناب جگر ز دیده ریزان چون بخت خود اوفتان و خیزان، نظامی، بر سر خاک اوفتان خیزان ز جور آسمان از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند، خاقانی (دیوان چ سجادی ص 597)، پروانه ام اوفتان و خیزان یک بار بسوز و وارهانم، سعدی