جدول جو
جدول جو

معنی ذوحسا - جستجوی لغت در جدول جو

ذوحسا
(حُ)
وادیی است بزمین شربه از دیار عبس و غطفان. لبید گوید:
و یوم اجازت قله الحزن منهم
مواکب تعلو ذا حساً و قنابل
علی الصرصر انیات فی کل رحله
و سوق عدال لیس فیهن مائل
و کنانه بن عبد یا لیل گوید:
سقی منزلی سعدی بدمخ و ذی حساً
من الدلونوء مستهل و رائح
علی ماعفا منه الزمان و ربما
رعینا به الایام و الدهر صالح
سقاط العذاری الوحی الانمیمه
من الطرف مغلوباً علیه الجوانح.
(معجم البلدان یاقوت باب حاء و سین).
وابن الاثیر در المرصع گوید، معتمرین از اینجا احرام بندند
لغت نامه دهخدا
ذوحسا
(حَ)
ذو ذوحسا، وادیی به ارض الشربهاز دیار عبس و غطفان. ابوزیار آرد: موضعی است از بنی عجلا در کوهی که ’دفاق’ نام دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوحسب
تصویر ذوحسب
صاحب حسب، دارای گوهر و شرف و بزرگواری
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
رجل ذوحساس، ردی الخلق
لغت نامه دهخدا
(حِ)
نام آبهائی بنوفزاره را میان ربذه و نخل. و جای آن آبها را ذوحساء نامند. (معجم البلدان یاقوت). و ابن الاثیر در المرصع گوید: حساء جمعحسی است و آن آبی است که به ریگهای زیرین نفوذ کرده و برای برآوردن آن زمین را کنند. ابن رواحه گوید:
اذا بلغتنی و حملت رحلی
مسافه اربع بعد الحساء
لغت نامه دهخدا
یوم ذوحسی، لذبیان علی عبس ثم ان ذبیان تجمعت لما اصابت منهم یوم المریقب فزاره بن ذبیان و مره بن عوف بن سفیان بن ذبیان و احلافهم فنزلوا فتوافوا بذی حسی - و هو وادی الصفا من ارض الشربه و بینها و بین قطن ثلاث لیال و بینها و بینا الیعمریه لیله - فهربت بنوعبس، وخافت ان لاتقوم بجماعه بنی ذبیان، و اتبعوهم حتی لحقوقهم، فقالوا: التفانی او تقیدونا! فاشار قیس بن زهیر علی الربیع بن زیاد ان لایناجزوهم، و ان یعطوهم رهائن من ابنائهم حتی ینظروا فی امرهم، فتوافقوا ان یکون رهنهم عند سبیعبن عمرو، احد بنی ثعلبه بن سعد بن ذبیان، فدفعوا الیه ثمانیه من الصبیان وانصرفوا و تکاف الناس و کان رای الربیع مناجزتهم فصرفه قیس عن ذلک، فقال الربیع:
اقول و لم املک لقیس نصیحه
اری ماتری والله بالغیب اعلم
اتبقی علی ذبیان فی قتل مالک
فقد حش جانی الحرب ناراً تضرم.
فمکث رهنهم عند سبیعبن عمرو حتی حضرته الوفاه، فقال لابنه مالک بن سبیع: ان عندک مکرمهًلاتبید ان انت حفظت هولاء الا غیلمه، فکانی بک لومت اتاک خالک حذیفه بن بدر فعصرلک عینیه و قال: هلک سیدنا: تم خدعک عنهم حتی تدفعهم الیه فیقتلهم، فلاتشرف بعدها ابداً: فان خفت ذلک فاذهب بهم الی قومهم فلما هلک سبیع اطاف حذیفه بابنه مالک و خدعه حتی دفعهم الیه، فاتی بهم الیعمریه، فجعل یبرز کل یوم غلاماً بهم الیعمریه، فجعل یبرز کل یوم غلاماً فینصبه غرضا، و یقول: ناد اباک: فینادی اباه حتی یقتله. (عقد الفرید جزء ششم ص 20 و ص 21). و در ص 23آرد: و قال الربیع بن قعنب:
خلق المخازی غیر ان بذی حسی
لبنی فزاره خزیه لاتخلق.
(عقد الفرید ج 6 ص 23)
لغت نامه دهخدا
(حُ سُ)
نام موضعی در شعر مهلهل در رثاء برادر خود:
الیلتنا بذی حسم انیری
اذا انت انقضیت فلاتحوری.
رجوع به عقد الفرید ج 6 ص 75 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
خداوند گوهر نیک. صاحب بزرگواری:
گویم آنگاه بیارید یکی داروی خواب
یاد باد ملکی ذوحسبی ذونسبی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
صاحب حسب خداوند گوهر نیک. (گویم آنگاه بیارید یکی داروی خواب یاد بادملکی ذوحسبی ذونسبی) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوحسب
تصویر ذوحسب
((حَ سَ))
دارای نژاد نیک
فرهنگ فارسی معین